شعرآیینی/پس کی زمان دیدن روی تو می رسد؟

کد خبر: 7693

وارث: 

هجران رفیق گرم و گلستانی من است

اصلا فراق یار دبستانی من است

تا پا به پای گردش ایام می روم

بیچاره این دل است که قربانی من است

دیشب میان آینه ی شخصی خودم

دیدم که چند خط روی پیشانی من است

این چند تار موی سپیدند شاهدم

آری غم تو باعث ویرانی من است

من با جگر معاهده ی خون نوشته ام

تا آن زمان که داغ تو زندانی من است

لیلا به رفت و آمد و مجنون به خواب ناز

این قصه ی قدیم پریشانی من است

گفتند : سر زده گذر از شهر کرده دوست

چیزی که مانده است پشیمانی من است

تا حال اگر نفس ز گلو می کند گذر

از ارتباط قلبی و پنهانی من است

پس کی زمان دیدن روی تو می رسد ؟

این پرسش دو دیده ی بارانی من است

روزی که قبر مادر خود را نشان دهی

تازه زمان گریه ی طوفانی من است

چون آبرو ز درگه خوبان گرفته ام

دنیا به کام و مرگ به آسانی من است

با اقتدار منتظر مقدم توام

پرچم به دست یار خراسانی من است

رضا رسول زاده

/س113