شعر/بدون من بروی زنده زنده میمیرم

کد خبر: 89720
سید پوریا هاشمی
وارث

 

بگو ز جان بهارم خزان چه می خواهد؟
فراغ لعنتی از جانمان چه می خواهد؟
مگر که شوهرت از این جهان چه می خواهد؟
به غیر ماندنت ای نیمه جان چه می خواهد؟

هنوز مانده ام این روزها چه زود گذشت
خوشی و خندهء نه سال ما چه زود گذشت

بنا نداری از این سوز تب رها بشوی؟
برای مدتی از بسترت جدا بشوی؟
قرار نیست در خانه جا به جا بشوی؟
دوباره مادر سرحال بچه ها بشوی؟

به پات اگر که بیفتم چطور می مانی
کنار در که بیفتم چطور میمانی

نمیشود که مرا باز رو به راه کنی
درست مثل گذشته به من نگاه کنی
و کوه درد و غمم را دوباره کاه کنی
حسودهای مرا خوار و رو سیاه کنی

بفکر ریختنم بی ستون تو چه کنم
نمیشود که بمانی بدون تو چه کنم

دو ماه و نیم غمت آتش دلم بود و
دو ماه و نیم فقط گریه حاصلم بود و
دو ماه نیم در خانه قاتلم بود و
دو ماه و نیم مغیره مقابلم بود و

دو ماه و نیم مرا بین کوچه ها دیدند
سلام کردم و جای جواب خندیدند

بلند شو که زمین خوردنم زیاد شده
نرو که دردسر ماندنم زیاد شده
نلرز لرزش دست و تنم زیاد شده
خودت ببین که بمان گفتنم زیاد شده

خدا گواست که مثل تو از جهان سیرم
بدون من بروی زنده زنده میمیرم


افزودن دیدگاه جدید

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.