شعر/ وقتی غزل به عشقِ تو آغاز می شود
وقتی غزل به عشقِ تو آغاز می شود
بال وُ پَـرِ پـریدنِ من باز می شود
وا می شود زبانِ قلم می شود غزل
دارد غَزل نوشته اَم اِعجاز می شود
هیچم ولی همین که تو را می زنم صدا
عرشِ خدا اسیرِ همین ساز می شود
لطفِ خـداست نوکـری آلِ فاطمه
پس صوتِ دلخراشِ من آواز می شود
این نابَلَد همین که به مضمونِ تو رسید
استادِ فَـنُّ و قافـیه پَرداز می شود
تو آمدی وُ سامـره شد سُـرِّ مَن رَایٰ
دارد زمان زمانه یِ پرواز می شود
آقا مرا مسـافرِ سردابِتـان کنید
با یک نگاه زائرِ چِشمانِتان کنید
جان می دهم برایِ همین لحظه یِ وصال
بیداری اَم کـنارِ تو شیرین تر از خیال
حس می کنم کنارِ تواَم پایِ پرچَـمَت
بیخودکه نیست اینهمه احساس وُ شور وُ حال
یاایـُّهاَ العَـزیز به کامَـم عسل بریز
آقا بِدِه جـوابِ مرا پیش از سوال
کِی می شود که سر بِگُذارم به پایِ تو
پس کِی به این گدایِ حرم می دهی مَجال
زیباترین سروده یِ شبهایِ شعـرِ ما
اِی کاش اِتصّـال شود ختمِ اِنفِـصال
باران که می زند به خودم می دهم اُمید
آمـد نویدِ آمـدَنَت با همـین رِوال
باران زد وُ هـوایِ دلم روبه راه شد
خورشید مستِ دیدنِ این قُرصِ ماه شد
ای قرصِ ماهِ فاطمه قَدری سخن بگو
عجـِّل علیٰ ظهورِکَ یابن الحـسن بگو
روزِ کـمالِ دینِ خـداوند آمده
از دلبرِ زمیـن وُ زمان یارِ من بگو
از آرزویِ تَک تَکِ خـدمـتگزارها
از آخرین ولی وُ یَلِ بُت شِکن بگو
از مهربانی نَبـی وُ هیـبَتِ عـلی
از مادر وُ دعایِ حسین وُ حسن بگو
از لحظه هایِ راز وُ نیاز وُ عبادَتَش
از علمِ باقری وُ صداقت…. سخن بگو
از کَـظمِ غِیـظِ کاظمی وُ رأفـتِ رضا
از جود وُ از هدایت وُ از حُسنِ ظَن بگو
آمد چکـیده یِ همه یِ خلقَـتِ خدا
هفت آسمان نشسته سرِ راهِ سامرا
دارد دوباره می رسد از سامرا خبر
داده به لطفِ حق شجـرِ سامرا ثَمر
دور از دو چشمِ توطئه وُ فتنه وُ نِفاق
دارد عروسِ فاطمه بَر دامَنَش پسر
از رویِ انتظارِ ظهورش چقدر خوب….
تشخیص داده می شود اِنگار خیر وُ شر
یا جامِعُ الائمـّه….وَ یا کاشف الکروب
اِی نور چشم فاطمه مهدیِ منتَـظَر
نادِ علی بگـو وُ به دادِ دلم برس
یا فارِسَ الحِجاز…. علمـدارِ دادگر
هر کس خدا برایِ خودش انتخاب کرد
بی سر به شوقِ دیدنِ تو می دَوَد به سَر
آقا اگـر اِشاره کنی می دَهَـم سَرَم
مُردَن به عشقِ توست همان نذرِ مادرم
آقـا تمـامِ ایل وُ تَـبارم فدایِ تو
یک عمر گفته اَم که بمیرم برایِ تو
قرآن بخوان کمی دلِ داوود را بِبَر
رویایِ اهـلِ عـرش شده ربَّنـایِ تو
یوسف هزار بار صدا زد که جانِ من…
قـربانِ یک نگاهِ تو وُ رونَـمایِ تو
تو آمدی شبیهِ عمو سفره وا کُنی
حاتم شود گدایِ تو در سَرسَرایِ تو
یک سالِ دیگر از تو شدم دور دلبرم
این مبتـلایِ تو شده درد وُ بلایِ تو
آقا بیا وُ حـالِ مرا رو به راه کن
تا عاشقانه پَر بزنم در هـوایِ تو
عالَم به شوقِ آمَدَنت ندبه خوانِ توست
چشم انتظارِ تو حـرمِ عمّه جانِ توست
حسین ایمانی
افزودن دیدگاه جدید