شعر/نیمه شب آمدم زار شدم رحم کنی

کد خبر: 91956
رحمان نوازنی
وارث

 

نیمه شب آمدم زار شدم رحم کنی
بارم افتاده گرفتار شدم رحم کنی

جای خالق پی مخلوق دویدم شب و روز
همه ی عمر فقط خار شدم رحم کنی

توبه هرگاه که کردم زود شکستم هربار
آه شرمنده ی دلدار شدم رحم کنی

خواب بودم که جوانی من از دستم رفت
دیر از این مهلکه بیدار شدم رحم کنی

فکر دنیا سر سجاده ی من هم آمد
بنده ی درهم و دینار شدم رحم کنی

نکند میل نداری ببینی من را
نکند نوکر سربار شدم رحم کنی

چکمه انداخته ام بر روی دوشم امشب
من که جز حر خطاکار شدم رحم کنی

چشم هایم همه ی سال حسینیه شده
شب به شب گریه کن یار شدم رحم کنی


افزودن دیدگاه جدید

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.