اوج عرفان و تعالیم دینی در کلام صدیقۀ طاهره(س)

کد خبر: 100538
وارث

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

ناتوانی بشر از درک گسترۀ وجودیِ صدیقۀ کبری(س)
از وجود مبارک صدیقهٔ کبری(س) دو سخنرانی بسیار مهم باقی مانده، روایات فراوانی از حضرت نقل شده و حجم سنگینی دعا از صدیقهٔ کبری باقی مانده است. اگر متخصصی به این دو سخنرانی، روایات و دعاهای ایشان مراجعه کند، می‌بیند مطالب حضرت دربردارندهٔ حقایق عظیمی از قرآن، عرفان، علم، دانش و واقعیات جهان و فردای قیامت است. این مجموعه نشان می‌دهد که صدیقهٔ کبری(س) در ارتباط مستقیم با ملکوت عالم بوده، حقایق را دریاوار از پروردگار عالم می‌گرفت و اظهار می‌کرد و ارائه می‌داد. این مسئلهٔ بسیار عجیبی است که خانمی حداقل با هجده سال سن و حداکثر با 25 سال، جهانی از واقعیات عالم، دین، قرآن را قیامت را ارائه داده است. ظرفیت روحی، عقلی و فکری او قابل‌درک نیست و بعد از 1500 سال، هیچ عالم، دانشمند و محققی نتوانسته گسترهٔ وجود او و باطنش بیان کند. 

 

صدیقۀ کبری(س)، سرور تمام زنان عالم هستی
-آسیه، الگویی برای همۀ اهل ایمان
در بعضی از مسائلی که راجع‌به ایشان است، انسان دچار شگفتی می‌شود. در این سن کوتاه، پیغمبر(ص) دربارهٔ او می‌فرمایند: «سیدة نساء العالمین من الاولین و الآخرین»؛ یعنی در تمام زنان عالم تک است و هم‌وزن ندارد، با اینکه زنان باعظمتی در این عالم پیدا شدند. شما وقتی به قرآن مجید مراجعه می‌کنید، تعریفی که خداوند از آسیه همسر فرعون کرده، تعریف بی‌نظیری است. من فقط جملهٔ اول آن آیه را برایتان می‌خوانم: «وَ ضَرَبَ اَللّٰهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا اِمْرَأَتَ فِرْعَوْنَ»(سورهٔ تحریم، آیهٔ 11). آیا می‌شود این جمله را درک کرد؟! معنی معمولی فارسیِ جمله این است: خدا برای کل اهل ایمان از مرد و زن، همسر فرعون را به‌عنوان سرمشق، الگو و اسوه معرفی می‌کند؛ یعنی از زمانی که این آیه نازل شده تا روز قیامت، به تمام مردان مؤمن و تمام زنان اهل ایمان که میلیاردها میلیارد نفر می‌شوند، پروردگار می‌گوید: اگر به‌دنبال راه نجات، ایمان، عمل صالح و اخلاق الهی هستید، این زن برای شما سرمشق است. این چه عظمتی است؟! آیا می‌شود همین یک‌مقدار از این آیه را فهمید؟ خدا مخصوصاً هم کلمهٔ فرعون را در آیه می‌آورد که به مردم و زنان بگوید: این خانم ملکهٔ مملکتی بوده، قدرت داشته، شخصیت مادی داشته، شخصیت دوم مملکت مصر بوده است؛ ولی در ارتباط معنوی با کلیم الله و ولی‌الله‌الاعظم در آن زمان، درک کرد و فهمید آنچه دارد، پوچ است! همسر فرعون بودن پوچ است؛ خزانهٔ مملکت که کنار دستش است، پوچ است؛ قدرت پوچ است؛ آنچه حق و واقعیت و قابل تکیه کردن است، خدا و فرهنگ خداست و یقین هم به این حقیقت کرد. 

-آخرین خواستۀ آسیه از خداوند در لحظۀ مرگ
انسان وقتی به حقیقتی یقین کند، امکان ندارد یقین را از دست بدهد. به او اعلام شد که اعدام می‌شود و شکنجهٔ فرعونی شامل حالت است؛ یعنی باید تو را روی زمین بخوابانند، میخ‌های بلند به کف دو دستت و روی مچت بزنند و تو را بدوزند، بعد هم یک سنگ سیصد چهارصد کیلویی را بلند کنند، میزان بدنت روی تو بیندازند تا با زمین یکی بشوی. آسیه خندید! چرا خندید؟ چون دید این مسئله‌ای که می‌خواهد پیش بیاید، شهادت است و شهادت بهترین نوع عبور از دنیا به آخرت است. در همین آیه حرفی از او نقل شده که قابل‌درک نیست! وقتی او را به چهار میخ به زمین دوختند، گفت: «وَ رَبِّ اِبْنِ لِی عِنْدَک بَیتاً فِی اَلْجَنَّةِ»(سورهٔ تحریم، آیهٔ 11). نگفت خدایا من را به بهشت ببر؛ اینکه قابل‌فهم است. 

 

امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: بهشت هشت قسمت است که روی هم نیست و در سطح صافی است. قرآن آدرس بهشت را داده است: «سدرة المنتهی» که ما نمی‌دانیم خود این «سدرة المنتهی» را کجاست! پیغمبر آنجا را دیده است. «سدرة المنتهی» سیاره‌ای است و بهشتی که دو جای قرآن(سورهٔ آل‌عمران و حدید) می‌گوید پهنایش پهنای کل آسمان‌ها و زمین است، این هشت بهشت در سدرة المنتهی است. آن ستاره چقدر جا دارد که بهشت را به‌راحتی در خودش جا داده است! این مهم نیست که یکی بگوید خدایا من را به بهشت ببر؛ نکته‌ای که در سخن آسیه است، این است: خدایا خانه‌ای نزد خودت در بهشت برای من قرار بده. این «عند» یعنی چه؟ پروردگار که جسم و محدود نیست، پس این عندیّت به چه معناست؟ من شاید خودم با لطف حضرت حق، پنجاه بار از اول تا آخر، به قرآن دقت کرده‌ام و در آیه‌به‌آیه‌اش فکر کرده‌ام، نتیجه‌اش شده تفسیری چهل جلدی که هر جلد هشتصد صفحه، یعنی 32 هزار صفحه است. من روی قرآن مجید با کمک خدا کار کرده‌ام و تمام هم شده است. کار من دو سال است تمام شده، ولی من این نکات قرآن را نفهمیده‌ام که «عند» یعنی چه؟ «معیت» یعنی چه؟ «إِنَّ اَللّٰهَ مَعَ اَلَّذِینَ اِتَّقَوْا وَ اَلَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ»(سورهٔ نحل، آیهٔ 128)، خدا با اهل تقوا معیت دارد. این معیّت چیست؟ فهم آن خیلی مشکل است! بهتر است آدم خودش را راحت کند و بگوید نمی‌فهمم! 

 

-ارتباط با ولی‌الله‌الاعظم، نجات‌بخش انسان
چنین زنانی در تاریخ گذشته بوده‌اند؛ آسیه کم نبود، یک جهان است. ارتباط با ولی‌الله‌الاعظم زن را به آسیه تبدیل می‌کند. ما مقام معنوی ولی‌الله‌الاعظم را نمی‌دانیم. کشور مصر تقریباً از نظر تمدن و دانش، چهارهزار سال از ما جلوتر است؛ یعنی مصر نزدیک شش‌هزار سال تمدن، علم و دانشمند داشته است. اسکندریه مرکز دانشمندان بزرگ مصری مثل فلوطین بوده است. آدم‌های کمی نبودند؛ ولی این مملکت کافر و بت‌پرست و فرعونی بود، فرهنگ آنها هم ابلیسی بود. یک ولی‌الله آنجا بود که او را از چاه درآوردند، عزیز مصر او را به‌عنوان غلام و برده خرید و هفت سال در کاخ مصر در نشان دادن توحید و عبودیت غوغا کرد. در نشان دادن عبودیت، نه عبادت! عبادت که مال من است؛ صبح وضویی بگیرم و دو رکعت نماز بخوانم، همان‌جا کنار جانماز دراز بکشم و بخوابم. 

 

حقیقت معنایی عبودیت
عبودیت یعنی دارا بودن روح بندگی که آن روح عالی‌ترین اثر مثبت را در همهٔ درون و برون من بگذارد و پرت نشوم. اگر سختی‌ها به میان آمد، یک‌میلیاردم میلی‌متر هم از خدا فاصله نگیرم، این عبودیت است؛ اما اگر روح عبودیت نباشد و فقط حرکات عبادی داشته باشم، ممکن است با یک گرانی از میدان در بروم، با یک سختی از میدان در بروم، با یک مشکل بگویم خدا هم نتوانست برای ما کاری بکند، این روضه‌ها و گریه‌ها و امام حسین(ع) هم نتوانست کاری بکند. برای چه معطل خدا بشوم؟ برای چه معطل دین بشوم؟ حالا معطل نشو و برو! کجا می‌روی؟ آغوش ابلیس و یارانش، ظاهری و باطنی، با تمام عشق باز است. من از خدا، انبیا و ائمه به‌خاطر یک سلسله مسائل دنیایی بِبُرّم، چنان مرا بغل بگیرد که نتوانم از او فرار کنم. 

 

روح عبودیت، یعنی روحی که در آن 72 نفر بود. بعضی‌هایشان زمان پیغمبر(ص)، بعضی‌ها زمان امیرالمؤمنین(ع) و بعضی‌ها زمان امام مجتبی(ع) را دیده بودند. این 72 نفر حدود 51 سال به نوبت عمر، در سخت‌ترین حوادث و آتش شعله‌ورشدهٔ سقیفه و بنی‌امیه بودند؛ اما اصلاً یک لحظه و یک چشم‌به‌هم‌زدن، به فرمودهٔ امام صادق(ع)، از خدا جدا نشدند. من خودم این را در فرمایشات امام صادق(ع) دیده‌ام. آنها ظاهر دنیا را چیزی نمی‌دیدند که حالشان برای خاطر ظاهر دنیا به‌هم بخورد، بدشان بیاید، غصه‌دار بشوند و بِبُرند، به همه چیز بد بگویند. آنها اصلاً ظاهر دنیا را نمی‌دیدند! 

 

روح عبودیت و بندگی در کلام امیرالمؤمنین(ع)
من سه سال(نوارهایش هست) این جملهٔ امیرالمؤمنین را در خطبهٔ متقین، سه‌تا ماه رمضان در تهران برای مردم گفتم؛ اما دیدم این‌قدر پرونده وسیع است، بریدم و به سراغ بحث‌های دیگر رفتم. 

«عَظُمَ الخالق فی اَنْفسهم» خدا در باطن‌ اینها بزرگ است و همین یک بزرگ هم در جهان هستی هست. فقط خدا بزرگ است و بقیهٔ عالم مملوک هستند، بزرگی ندارند و هیچ‌چیز از خودشان ندارند. تمام انسان‌ها -جن، ملائکه، آسمان‌ها، زمین، دریاها و صحراها- هیچ‌چیزی از خودشان ندارند و نمی‌شود به آنها بزرگ گفت، فقط می‌شود مملوک و فقیر گفت، نمی‌شود هیچ‌چیز دیگری گفت. امیرالمؤمنین(ع) می‌گویند: اینهایی که اهل معرفت هستند، «عظم الخالق فی انفسهم» خدا در باطنشان بزرگ است. 

این جمله هم خیلی جملهٔ عجیبی است! «و صَغُرَ مادونه فِی اَعْیُنِهِم» غیر خدا را اصلاً در درونشان راه نداده‌اند. «و صَغُرَ مادونه فِی اَعْیُنِهِم» در چشم آنها غیر خدا کوچک است. صدها بار شنیده‌اید که امیرالمؤمنین(ع) وقتی رئیس‌جمهور بودند، در جایی کفش ایشان پاره شد، کفش‌هایشان را درآوردند و روی زمین نشستند، نخ و سوزن برداشتند و کفش را وصله کردند. چقدر تواضع و فروتنی! در این 170-180 کشور جهان، فروتنی علی(ع) را در رؤسای جمهور و شاهان جهان سراغ دارید؟ تمام رؤسای جمهور و شاهان خیال می‌کنند که از دماغ فیل افتاده‌اند؛ اما امیرالمؤمنین(ع) غرق در عبودیت هستند، برایشان مهم نیست روی خاک بنشیند و کفش پاره‌شان را خودشان وصله کنند. وصله کردن کفش تمام شد، جفت کردند و به ابن‌عباس گفتند: این کفش من چند می‌ارزد؟ گفت: هیچ‌ نمی‌ارزد. چه کسی این را می‌خرد؟! کفش پارهٔ پاره را وصله کرده‌ای، به درد هیچ بازاری نمی‌خورد! امام گفتند: هیچ نمی‌ارزد؟ گفت: نه! فرمودند: حکومت بر شما از این کفش پاره پیش من پست‌تر است. مقام، کدام مقام؟! 

 

یک نفر در این عالم مقام دارد که خداست؛ انبیا، ائمهٔ طاهرین و اولیا هم چون شئون رحمت، علم و حکمت حق هستند، به تناسب حق ارزش دارند. چنین زنی در تاریخ گذشته بوده است، اما پیغمبر اکرم(ص) می‌گویند: زهرا رأس این‌گونه زنان است؛ یعنی زهرا(س) در همهٔ شئون اول است، بعد آسیه. زنان دیگری هم بوده‌اند که همهٔ اینها در ارتباط با ولی‌الله به این مقام رسیده‌اند. در کاخ مصر، در نشان دادن توحید عملی غوغا کرد! خودش دارای توحید تام بود که من تا حالا این توحید تام را نفهمیده‌ام یعنی چه!

 

آیت‌الله قاضی در جست‌وجوی توحید تام
شما اسم آیت‌الحق سید علی قاضی را شنیده‌اید؛ از اساتید علامهٔ طباطبایی و خیلی‌ها بود. از قول ایشان نقل شده است(من آن نقل را دیده‌ام) که فرمود: من در مقام کسب توحید تام برآمدم. من هم نمی‌دانم توحید تام یعنی چه؟! یعنی فنای فی‌الله؟ نمی‌دانم! یعنی بقای بالله؟ نمی‌دانم! یعنی زمینه برای تجلی تام صفات؟ آن را هم نمی‌دانم! اگر من از منبر پایین بیایم و به من بگویید چقدر نمی‌دانی، می‌گویم: اندازهٔ کل عالم؛ و اگر بگویید چقدر می‌دانی، می‌گویم: به خدا چیزی نمی‌دانم. اگر شما بگویید پس اینهایی که روی منبر می‌گویی چیست، می‌گویم: همه را یا از قرآن یا از روایات قرض گرفته‌ام و خودم چیزی بلد نیستم. حالا که چیزی بلد نیستی، خودت را یک سروگردن از مردم بالاتر ندان، سینه‌ات را جلو نده و توقع نداشته باش که همه برایت بلند شوند. تو چیزی نمی‌دانی و هرچه هم می‌دانی، قرض است؛ یا برای قرآن یا روایات یا کتاب است. اینها را اگر بفهمم، خیلی حالم خوب می‌شود؛ یعنی دیگر بیماری کبر، بخل، حرص، غرور و ریا برایم نمی‌آید. مهم این است که بفهمم!

 

ایشان می‌فرمایند: من به‌دنبال توحید تام بودم و گفتم تنها راهش در درون خودم، توسل به امیرالمؤمنین(ع) است؛ آن‌هم شب جمعه و هرچه به نصف شب نزدیک بشود، بهتر است. مدتی شب‌های جمعه به حرم رفتم، اما چیزی گیرم نیامد! با خودم گفتم به کربلا بروم. چند هفته شب‌های جمعه به کربلا آمدم، اما چیزی گیرم نیامد! در این عالم چه خبر است؟! ناامید شدم و ناامیدی‌ام هم این بود که به خودم گفتم لیاقتش را نداری، برای چه دنبال می‌کنی؟ چرا کنار امیرالمؤمنین(ع) می‌روی و گریه و ناله می‌کنی؟ چرا کنار ابی‌عبدالله(ع) می‌روی و گریه و ناله می‌کنی؟ ما لیاقتش را نداریم! اما باید به ولی‌الله پیوند خورد. یک ولی‌الله به مصر آمد و کل کشور را عوض کرد. در هفت سال قحطی، نگذاشت صبحانهٔ یکی لَنگ بشود. ناامید شدم و گفتم: تو ظرفیت نداری، به تو نظر ندارند. تصمیم گرفتم زیارت امشبم را هم بخوانم، گریه‌ام را هم بکنم و صبح به نجف بروم. از در صحن ابی‌عبدالله(ع) به آنجایی آمدم که یک‌خرده سرازیری است و خواستم وارد بشوم، یکی از پشت سر روی شانه‌ام زد. 

 

-نامحرمی با درگاه الهی، عامل سختی‌های بشر 
من از این‌طور آدم‌ها دیده بودم؛ باور کنید کسی اینها را برای من نگفته است. من این‌طور آدم‌ها را دیده بودم! ژنده‌پوشی، یعنی یک‌نفر با لباس معمولی و کهنه. خدا در این لباس کهنه‌ها چه رفیق‌هایی دارد! من حدود هشت سال با ژنده‌پوشی قاتی شدم؛ البته خدا مرا قاتی کرد، من او را نمی‌شناختم و در جریانی به او برخوردم. این آدم سالی یک‌بار از تهران تا مشهد پیاده می‌رفت. دو سفر هم پیاده به کربلا رفت، یک سفر پیاده به بیت‌المقدس رفت و دو سفر پیاده به مکه رفت. روزی که می‌خواست راه بیفتد، به من پیغام می‌داد برای ناهار پیش من بیا، می‌خواهم بروم. یک‌بار به او گفتم: به مشهد می‌روی، از داخل جاده می‌روی؟ گفت: نه، از کوه‌وکمر و تپه و بیابان می‌روم. گفتم: نهایتاً بین شاهرود و سبزوار چهل فرسخ کویر است و مار، عقرب و رتیل دارد، چه‌کار می‌کنی؟ گفت: راست می‌گویی؛ من گاهی سحر که در بیابان بیدار می‌شوم، در تاریکی می‌بینم که سه چهارتا رتیل، دوتا عقرب و دو سه‌تا مار روی بدنم آمده‌اند و آنها هم استراحت می‌کنند. گفتم: با تو کاری ندارند؟ گفت: اگر مَحرم اینجا باشی، هیچ‌کس با تو کاری ندارد. همهٔ این بلاها برای نامحرم‌هاست! 

 

-قمربنی‌هاشم(ع)، واسطۀ توحید تام
ژنده‌پوشی پشت شانه‌اش زد و مرحوم قاضی برگشت، ژنده‌پوش گفت: توحید تام می‌خواهی؟ واسطهٔ بین توحید تام و خواهندگان در این عالم، قمربنی‌هاشم(ع) است؛ شما به آنجا برو. شما را به امیرالمؤمنین(ع) و ابی‌عبدالله(ع) حواله نداده‌اند. قمربنی‌هاشم چندساله بود که شهید شد؟ 32 سال داشت. واسطهٔ توحید تام، الله اکبر! در این عالم چه خبر است؟! محاصره شد، تشنه و گرسنه بود، سی‌هزار دشمن مقابلش بود، دو دستش را بریدند، با یک حال الهی می‌گوید: «والله ان قطعتموا یمینی انی احامی ابداً عن دینی» من با دین سر و کار دارم، دنیا کدام است که خودم را ببازم؟! گرانی و پول و سختی کدام است که خودم را ببازم؟! مگر من چند سال در دنیا هستم که مدام باخت، باخت، باخت، برد چه وقتی است؟!

 

شخصیت ملکوتی و بی‌نظیر زنان برتر عالم
دخترخانمی پیش از حضرت زهرا(س) بود که گوش او در چهارده‌پانزده‌سالگی برای شنیدن صدای ملائکه باز شد. مقام را ببینید! «إِذْ قٰالَتِ اَلْمَلاٰئِکةُ یٰا مَرْیمُ إِنَّ اَللّٰهَ یبَشِّرُک بِکلِمَةٍ مِنْهُ × یٰا مَرْیمُ اُقْنُتِی لِرَبِّک وَ اُسْجُدِی وَ اِرْکعِی مَعَ اَلرّٰاکعِینَ»(سورهٔ آل‌عمران، آیات 42-43)؛ اما پیغمبر(ص) می‌گویند: مریم کجا و زهرا کجا! او آقای مریم، آسیه و مادر خودش است. وقتی پیغمبر(ص) به خانه آمد، دید خدیجه(س) در حال احتضار است و پنج یا ده دقیقهٔ دیگر از دنیا می‌رود. این هم خیلی مسئلهٔ مهمی است که خانمی به‌دنبال چه چیزی در این دنیا می‌گردد؟! وقتی پیغمبر کنار بسترش نشست، خدیجه شروع به گریه کرد، پیغمبر(ص) فرمودند: چرا گریه می‌کنی؟ گفت: برای هیچ‌چیز گریه نمی‌کنم؛ نه برای مردنم، نه برای دخترم زهرا؛ گریه‌ام از این است که نمی‌دانم خدا از من راضی هست یا نه؟! این دیگر چه روحی است؟! این چه خانمی است و به‌دنبال چه چیزی می‌گردد؟! جبرئیل نازل شد و گفت: خدا می‌فرماید: سلام مرا به خدیجه برسان؛ خدا به آدم سلام کند، یعنی چه؟ شما این آیه را در سورهٔ یس خوانده‌اید که خدا به اهل بهشت سلام می‌کند: «سَلاٰمٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ»(سورهٔ یس، آیهٔ 58). این آیه چیست؟ این رب یعنی چه؟ آن رحیم یعنی چه؟ آن سلامش یعنی چه؟ به قول حافظ، «عقل دیوانه شد، آن سلسلهٔ مُشکین کو».

 

این هم یک خانم بود؛ خانم بعد از حضرت زهرا(س) که شخصیت ملکوتیِ بی‌نظیری دارد، زینب کبری(س) است. نامه‌ای دیدم که آن را گم کرده‌ام؛ یعنی کتابش را در کتابخانه‌ام گم کرده‌ام. کتاب هست، اما یادم رفته چه کتابی بود! این نامه نامهٔ امام زمان(عج) به یکی از عالمان دین است که خیلی به حضرت متوسل شد و گفت: من مشکل دارم و گرفتار هستم، مرا راهنمایی کنید. حضرت نامه نوشته که در سخت‌ترین گرفتاری‌ها به زینب کبری(س) متوسل بشو. من داستانی از حضرت زینب(س) دارم که روشن‌فکری این داستان را نوشته و خودش در جریان بوده است. اگر خودش در جریان نبود، هزار بار هم برایش می‌گفتی، باور نمی‌کرد! اگر برسم، یک شب برایتان بگویم، غوغاست! زین‌العابدین(ع) دم بازار کوفه گفتند: عمه تو دانشمندی هستی که معلم نداشته‌ای؛ یعنی قلبت به علم خدا وصل است. زینب کبری(س) لحظه‌ای که به‌دنیا آمد(این هم خیلی عجیب است)، پیغمبر(ص) فرمودند: هر کس برای این دختر گریه کند، ثواب گریهٔ بر زینب با ثواب گریهٔ بر حسن و حسین مساوی است. این عظمت اوست. 

 

زهرا «سیدة نساءالعالمین من الاولین و الآخرین» است. چه عظمتی است! آدم وقتی دعاهایش را نگاه می‌کند، اوج عرفان است! روایاتش را نگاه می‌کند، اوج تعلیم زندگی دنیا و آخرت به انسان است! دو سخنرانی‌اش را می‌بیند، ماتش می‌برد که این چه علم، چه دانش و چه قدرت فکری و روحی است! این مقدمه را برای یک مطلب گفتم که بگویم برادرانم و خواهرانم! در دو سخنرانی‌اش، روایاتش و دعاهایش، زهرای مرضیه(س) از قیامت بسیار حرف زده است. 

پنج‌ آیه راجع‌به قیامت آماده کردم که برایتان بخوانم؛ البته نه امشب، بلکه فردا شب، اگر خدا بخواهد. یک آیه از سورهٔ انبیاء، یک آیه از سورهٔ لقمان، دو آیه از سورهٔ اعراف و یک آیه از سورهٔ آل‌عمران. اصلاح حال درون و برون، اصلاح زندگی، اصلاح اخلاق، اصلاح عمل و اصلاح پول و مال، فقط و فقط در گرو باور کردن قیامت است و طوری دیگر آدم اصلاح نمی‌شود. کلیسا هم می‌گوید خدا، اما مسیحیت زمان ما را به تبدیل شدن به بازوی صهیونیست کشانده‌اند؛ یهودی‌ها هم می‌گویند خدا، زرتشتی‌ها هم می‌گویند اهورا مزدا و یزدان، ما هم می‌گوییم خدا؛ پس چرا در اخلاق، عمل و تقوا کم داریم؟ اگر کسی قیامت را باور کند، تمام زندگی‌اش اصلاح می‌شود.

 

کلام آخر؛ گریه‌های امیرالمؤمنین(ع) در فراق زهرا(س)
حالا برایتان روشن شد که چرا امیرالمؤمنین(ع) تا سی سال بعد از زهرا(س) گریه می‌کرد؟ معلوم شد گریه‌اش برای چه کسی بوده است؟ نه برای زن خانه، بلکه برای فاطمهٔ زهرا(س) بوده است. امام مجتبی(ع) می‌گویند: در این سی سالِ بعد از مادرم، ما هیچ‌وقت اسم مادرمان را جلوی پدرم نمی‌بردیم؛ چون مثل شب شهادت مادرم شروع به گریه می‌کرد. می‌دانید چه وقتی از این داغ راحت شد؟ در شب نوزدهم که دید یک شب دیگر بیشتر در دنیا نیست، راحت شد. شما شنیده‌اید؟ نه! اصلاً در جهان سابقه ندارد که بدنی را سه‌ امام معصوم غسل بدهند. بدن را تنها از داخل اتاق به حیاط آورد. آیا برایش راحت بود که بدن را بلند کند؟ بله خیلی راحت بود و به شجاعتش کاری ندارد! امام صادق(ع) می‌گویند: از بدن مادرم غیر از پوست و استخوان چیزی باقی نمانده بود. وصیت کرده که مرا از زیر لباس غسل بدهید. چقدر محبت که نمی‌خواست علی و بچه‌هایش کبودی‌های بدنش را ببینند! 

 

به دو فرزندش، حسن و حسین گفت: شما آب بیاورید تا من بدن مادرتان را غسل بدهم. غسل تمام شد، دید این چهار بچهٔ بال‌وپر شکسته بدن مادر را در حیاط نگاه می‌کنند. امام فرمودند: این آخرین بار است مادرتان را می‌بینید، بیایید. امام مجتبی(ع) آمد و صورت روی صورت مادر گذاشت، ابی‌عبدالله(ع) صورت کف پای مادر گذاشت و دو دختر صورتشان را دو طرف بدن مادر گذاشتند. هر کدام از بچه‌ها را بلند می‌کرد و کنار می‌برد، وقتی می‌آمد بچهٔ دیگر را بردارد، دوباره آن یکی می‌آمد و خودش را روی بدن مادر می‌انداخت. نمی‌دانم چطوری بچه‌ها را جدا کرد! شما بچه‌ها -زینب کبری، کلثوم، امام مجتبی و ابی‌عبدالله- یک بدن کفن‌کرده را دیدید و طاقت نداشتید؛ اما حسین جان، بچه‌های تو و خواهرهایت چه بدنی دیدند! آن‌هم بدنی که زینب(س) از زیر نیزه‌شکسته‌ها و شمشیرشکسته‌ها بیرون آورد. بدنی را دید که مجبور شد رو به مدینه کند و بگوید: «صلی علیک یا رسول الله ملیک السماء هذا حسینک مرمل بالدماء مقطع الاعضاء مسلوب العمامه و الرداء».

منبع: عرفان

 


افزودن دیدگاه جدید

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.