کوتاه‌‌ترین مسیری که حمید باکری را به کربلا رساند

کد خبر: 112513
یکی از رزمندگان خطاب به حمید باکری گفت: حمید آقا! تو را خدا راه کربلا را نزدیک کن تا زودتر برسیم. اینجوری که گذاشتید خیلی دور است! بچه‌ها بعد از این حرف، کربلا را از روی ماکت برداشتند و کنار جزایر مجنون گذاشتند و گفتند: اینجوری بهتر شد!
وارث

«حمید باکری» جزو اولین نفرات گروه پیشتازی بود که قبل از عملیات خیبر مخفیانه به عمق دشمن رفت و با دیگر همرزمانش توانست مراکز حساس نظامی رژیم بعث را به تصرف دربیاورد و کنترل منطقه را در دست بگیرد. شب چهارشنبه سوم اسفندماه سال ۱۳۶۲ که زمان شروع عملیات خیبر بود، در همان دقایق ابتدایی خبری را با بی‌سیم به قرارگاه مخابره کرد: «پل مجنون تصرف شد». پلی که در عمق ۶۰ کیلومتری دشمن بود و بعدها به افتخار این فرمانده رشید اسلام، نامش را «پل حمید» گذاشتند.

عملیاتی که شهید حمید باکری در آن، اردن را دور زد!

تصرف این پل در عملیات خیبر موجب شد دشمن نتواند نیروهای موجود در جزیره را فراری دهد یا حتی نیروی کمکی برای آن‌ها بفرستد. در نتیجه تمام نیروهای بعثی کشته یا اسیر شدند. در همان ساعت ابتدایی عملیات خیبر، ۹۰۰ نفر از نیروهای دشمن به اسارت درآمدند. در میان اسرا، یک سرتیپ عراقی حضور داشت. او از حضور نیروهای ایرانی در آن منطقه حیران و متعجب بود و با نگاهی نگران به سخنان حمید باکری گوش داد که می‌گفت: ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺑﺎﺷﯿﺪ! ﺍﮔﺮ ﻗﺼﺪ ﻓﺮﺍﺭ ﯾﺎ ﮐﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ، ﻫﻤﻪ‌ﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﮔﺒﺎﺭ ﻣﯽﺑﻨﺪﯾﻢ! سرتیپ عراقی دیگر طاقت نیاورد و خطاب به فرمانده ایرانی گفت: شما چگونه به اینجا آمدید؟! حمید باکری هم خیلی جدی جوابش را داد: ما اردن را دور زدیم و از طرف بصره آمدیم! سرتیپ عراقی نگاهی به روبرو انداخت و متعجبانه باز پرسید: پس آن نیروهایی که از روبرو می‌آیند از کجا آمده‌‌اند؟ آقا حمید با دست به زمین زد و گفت: از زمین روییده‌اند!

کوتاه‌‌ترین مسیری که یاران حمید باکری را به کربلا رساند

۲ روز بود که آقاحمید دائم در چادربود و بیرون نیامد. برای انجام عملیات به هر گردانی می‌‌گفت از کجا بروند و چگونه مسیر را طی کنند. ماکتی شبیه جزایر مجنون داخل چادر بود. زمین را کنده بود و در آن آب ریخته بود. با پاچه‌های بالازده و بیل به دست، وسط ماکت رفت و اطلاعات هر مکان را به بقیه می‌گفت: اینجا جزایر مجنون، اینجا دجله و فرات، این پل طلاییه است. اینجا هم راه کربلا. تا اسم راه کربلا را آورد، سایر رزمنده‌های داخل چادر یک جوری شدند. یکی از آن‌ها به نام شهید مشهدی عبادی طاقت نیاورد و رو به فرمانده‌اش گفت: حمید آقا! تو را خدا راه کربلا را نزدیک کن تا زودتر برسیم. اینجوری که گذاشتید، خیلی دور است! بچه‌ها بعد از این حرف، کربلا را از روی ماکت برداشتند و کنار جزایر مجنون گذاشتند و گفتند: اینجوری بهتر شد.

آقا حمید را به صبوری و مهربانی می‌شناختند

راننده ایفا و الله‌ بنده‌سی!

راننده ایفا با عجله در جاده‌ای پر از دست‌انداز در حال رانندگی بود. آقا حمید به راننده ایفا گفت: چرا ماشین را این طوری در دست‌انداز می‌بری؟ ماشین داغون می‌شود مرد حسابی! به راننده برخورد. بیلش را برداشت و خواست با بیل آقا حمید را بزند که همراه آقا حمید،‌ سریع دست راننده را گرفت و به او گفت: داری چه کار می‌کنی؟ راننده که آقا حمید را نمی‌شناخت، گفت: می‌خواهم زبان این زبان دراز را قیچی کنم! وقتی به او گفتند که برای چه کسی چوب کشیده است، رنگ و رویش پرید و به دست و پای آقا حمید افتاد. در آن لحظه، حمید باکری صورت راننده را بوسید و گفت: الله‌ بنده‌سی! من فقط برای خودت گفتم که امانت مردم در دستت است. حالا عیبی ندارد، سر کارت برو و ما را هم دعا کن!

ماجرای ورود حمید باکری به مسجد جامع خرمشهر

محمود عباسی فرمانده گردان شهید مطهری زنجان در عملیات بیت‌المقدس خاطره ورودش به شهر خرمشهر همراه با شهید حمید باکری و شهید احمد کاظمی این چنین روایت کرده است: اول خرداد ماه دستور آمد که مرحله چهارم حمله را شروع کنیم و منظر نیروی جدید نباشیم. منطقه‌ای که به نیروهای زنجان واگذار شده بود، دژ بین جاده خرمشهر و دژ مرزی بود. منطقه‌ای حساس که انبار گمرک خرمشهر در آن مسیر واقع شده بود. سمت چپ محور عملیاتی ما به جاده اهواز ـ خرمشهر وصل بود و سمت راستمان انبارها و نخلستان‌های بالای خرمشهر بود. گردان ما اولین گردان بود که وارد دروازه خرمشهر شد. شهید حمیدباکری، من و شهید احمد کاظمی با هم بودیم. با یک موتور به خرمشهر نزدیک شدیم، می‌خواستیم ببینیم می‌توانیم وارد شهر شویم که از ساختمان‌های مشرف تیراندازی کردند.

حمید باکری جزو اولین افرادی بود که به خرمشهر وارد شد

به سمت راست که آمدیم، دیدیم یک فرمانده عراقی با جیپ می‌آید که به کمک چند نفر دیگر او را اسیر کردیم. یک سرتیپ تمام عراقی بود. از او اطلاعاتی گرفتیم، گفت: تمام نیروهای عراقی در مدارس و سالن‌ها جمع شده‌اند و منتظرند شما بروید تا اسیر شوند.

این‌ها که مقاومت می‌کنند بعثی هستند. آخرین مرحله عملیات به پایان رسید.

اولین نیروهایی که وارد خرمشهر شدند، ۲ گردان از زنجان بودند. من و شهید حمید باکری اولین کسانی بودیم که وارد مسجد خرمشهر شدیم.

آخرین لحظات شهید حمید باکری به روایت شهید احمد کاظمی

دیگر نه نیرویی می‌توانست برسد، نه آتش مقابله داشتیم، نه راهی برای رسیدن مهمات به خط. تصمیم گرفتم بمانم. احساس می‌کردم راه برگشتی هم نیست که خمپاره شصتی آمد خورد کنارمان و دیدم حمید افتاد و دیدم ترکش آمد خورد به گلویش و دیدم خون از سرش جوشید روی خاک. دیدم خون راه باز کرد و آمد جلو، دیدم دارم صدایش می‌زنم حمید و دیدم خودم هم ترکش خورده‌ام و دیدم بیسیم‌چی‌ام آمد، خون دستم را دید و اصرار کرد بروم عقب.

پیش‌‌بینی شهید حمید باکری از سرنوشت رزمندگان بعد از جنگ

شهید باکری قبل از شهادت خطاب به هم‌رزمانش گفت: دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند. در غیر این صورت زمانی فرا می‌رسد که جنگ تمام می‌شود و رزمندگان سه دسته می‌شوند: دسته‌ای که به مخالفت با گذشته خود برمی‌خیزند و از آن پشیمان‌اند. دسته‌ای که راه بی‌تفاوتی در پیش‌گرفته و غرق زندگی مادی می‌شوند و دسته‌ای که به گذشته وفادار می‌مانند و احساس وظیفه می‌کنند و از شدت مصائب و غصه‌ها دق خواهند کرد. پس از خداوند بخواهید با رسیدن به شهادت از عواقب زندگی پس از جنگ در امان باشید، چون عاقبت ۲ دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزء دسته سوم ماندن هم بسیار سخت خواهد بود.

مروری بر زندگی شهید حمید باکری

حمید باکری در اول آذر ماه سال ۱۳۳۴ دیده به جهان گشود. او بعد از اخذ مدرک دیپلم متوسطه، به سربازی رفت. در سال ۱۳۵۵ ابتدا به ترکیه و از آنجا به لبنان و سوریه رفت تا در دوره‌های آموزش چریکی شرکت کند. حمید باکری سپس برای ادامه تحصیلات خود راهی کشور آلمان شد، اما با حضور امام خمینی (ره) در حومه پاریس، تحصیل در آلمان را رها کرد و عازم فرانسه شد. او آنجا مأموریت یافت به سوریه و لبنان برود تا با شرکت در دوره‌های آموزش نظامی، مهارت‌های جنگ شهری، جنگ چریکی، روش‌های سازمان‌دهی نیرو و شیوه ساختن بمب‌های دستی را فرا بگیرد. مأموریت بعدی او تهیه اسلحه و انتقال آن‌ها به کشور بود. انتقال سلاح‌ها تا مرز ترکیه به عهده حمید و از مرز تا تبریز به عهده برادرش مهدی باکری بود.

حمید باکری در سال ۱۳۵۹ هم مدتی مسؤول اداره بازرسی شهرداری ارومیه بود، اما پذیرش مسؤولیت‌های سنگینی همچون آزادسازی کردستان، ساماندهی شهرداری ارومیه و محرومیت‌زدایی از روستا‌های استان او را از عمل به تکلیف دینی و ملی خود بازنداشت و در سال ۱۳۶۰ به آبادان رفت و با استقرار در خط دفاعی ذوالفقاریه به مبارزه با دشمن پرداخت. باکری در عملیات‌های فتح المبین و بیت‌المقدس فرماندهی یکی از گردان‌های تیپ نجف اشرف را بر عهده داشت و در گشودن دژ مستحکم عراقی‌ها در خرمشهر بسیار جان‌فشانی کرد.

همزمان با فرماندهی مهدی باکری در تیپ ۳۱ عاشورا، حمید باکری نیز به تیپ ۳۱ پیوست و در عملیات مسلم بن عقیل مسؤول محور یکم تیپ عاشورا و در عملیات والفجر مقدماتی فرمانده تیپ ۹ لشکر ۳۱ عاشورا بود. همچنین در نبرد‌های والفجر ۱، والفجر ۲، والفجر ۴ و خیبر، جانشینی فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا را بر عهده داشت.

او در عملیات خیبر در معیت گردان‌های خط‌شکن لشکر، با نبردی برق‌آسا خط دشمن را در جزیره مجنون جنوبی شکست و در کوتاه‌ترین زمان ممکن پل شحیطاط، تنها راه ارتباط زمینی دشمن با جزایر را به تصرف درآورد. همچنین سه روز در برابر پاتک‌های بی‌امان دشمن تا پای جان جنگید تا اینکه در روز ششم اسفندماه سال ۱۳۶۲ به آرزوی دیرینه‌اش یعنی شهادت رسید و پیکر مطهرش جاودانه شد. از این شهید، ۲ فرزند به نام احسان و آسیه به یادگار مانده است.

منبع: جهان نیوز

 


افزودن دیدگاه جدید

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.