طی الارضی برای دفع خطر

کد خبر: 17879
تو دوست داشتی زودتر به خانه مراجعت کنیم و مقصودت حاصل شد
وارث: فرزند آیت الله نخودکی اصفهانی  نقل می کنند: « هنگامی که ارتش روسیه خراسان را در اشغال خود داشت، ما در خارج شهر مشهد « نخودک» خانه داشتیم و مرحوم پدرم هفته ای دو روز برای انجام حوائج مردم و امور دیگر به شهر می آمدند. یکروز عصر که از شهر خارج می شدیم، احساس ناامنی کردم و به پدرم عرض کردم: چرا با وجود این هرج و مرج، تا نزدیک غروب در شهر مانده اید؟

فرمودند: « برای اصلاح کار علویه ای اجباراً توقف کردم. » گفتم: راه خطرناک است و سه کیلومتر راه ما در میان کوچه باغهای خلوت، امنیتی ندارد و اراذل و اوباش شبها در اینگونه طرق، مزاحم مردم می شوند. پدرم در آن اواخر، بر اثر کهولت بر مرکبی سوار می شدند و رفت و آمد می کردند. آنروز هم بر مرکب خود سوار بودند، در جواب من فرمودند: « تو هم ردیف من بر مرکب سوار شو. »

 

عرض کردم: پدر جان این مرکب ضعیف است و شما را هم به زحمت حمل می کند وانگهی شخصی نیز لازم است که دائماً آن را از دنبال براند. فرمودند: « تو سوار شو من دستور می دهم تند برود. » اطاعت کردم. وارد کوچه باغها شدیم که مؤذن تکبیر می گفت. در این وقت از من پرسیدند : « فلان کس را ملاقات کردی؟ »

گفتم: آری. ناگهان و با حیرت دیدم که سر مرکب به در منزل مسکونی ما رسیده و مؤذن مشغول گفتن تکبیر است. در صورتی که برای رسیدن به خانه، لازم بود از پیچ چند کوچه باغ می گذشتیم و پس از عبور از دهی که سر راهمان قرار داشت، به قلعه نخـودک که در آنجا خانه داشتیم، می رسیدیم، با شگفتی پرسیدم:

 

پدرجان چگونه شد که ما ظرف چند لحظه به اینجا رسیدیم؟  فرمودند: کاری نداشته باش، تو دوست داشتی زودتر به خانه مراجعت کنیم و مقصودت حاصل شد. باز متعجبم که پس از ورود به خانه چه شد که حادثه را بکلی فراموش کردم تا آنکه پس از فوت آن مرحوم، به خاطرم آمد.


/م118