گفتگوی خداوند با یک بنده خسته و بی حال

کد خبر: 32604
وارث: این گفتگوی زیبا را حتما بخوانید.

 

گفتگوی خداوند با یک بنده خسته و بی حال

 

خدا: بنده ي من نماز شب بخوان و آن يازده رکعت است.


بنده: خدايا ! خسته ام، نمي توانم.


خدا: بنده ي من ، دو رکعت نماز شفع و يک رکعت نماز وتر بخوان.


بنده: خدايا ! خسته ام برايم مشکل است نيمه شب بيدار شوم.


خدا: بنده ي من قبل از خواب اين سه رکعت را بخوان.


بنده: خدايا ! سه رکعت زياد است.


خدا: بنده ي من فقط يک رکعت نماز وتر بخوان.


بنده: خدايا ! امروز خيلي خسته ام ! آيا راه ديگري ندارد؟


خدا: بنده من قبل از خواب وضو بگير و رو به آسمان کن و بگو يا الله.

 
بنده: خدايا ! در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم مي پرد!


خدا: بنده ي من همانجا که دراز کشيده اي تيمم کن و بگو يا الله.


بنده: خدايا ! هوا سرد است ! نميتوانم دستانم را از زير پتو در بياورم.


خدا: بنده ي من در دلت بگو يا الله ما نماز شب برايت حساب ميکنيم.


بنده اعتنايي نمي کند و مي خوابد.


خدا: ملائکه ي من ! ببينيد من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابيده است چيزي به اذان صبح نمانده، او را بيدار کنيد دلم برايش تنگ شده است امشب با من حرف نزده.


ملائکه: خداوندا ! دوباره او را بيدار کرديم، اما باز خوابيد.


خدا: ملائکه ي من در گوشش بگوييد پروردگارت منتظر توست.


ملائکه: پروردگارا ! باز هم بيدار نمي شود!


خدا: اذان صبح را مي گويند هنگام طلوع آفتاب است اي بنده ي من بيدار شو نماز صبحت قضا مي شود خورشيد از مشرق سر بر ميآورد.


ملائکه: خداوندا ! نمي خواهي با او قهر کني؟


خدا: او جز من کسي را ندارد ... شايد توبه کرد ...


بنده ی من تو به هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صد ها خدا داری.

 

 

 داستان های زیبای خدا

سمت خدا

/ف.م214