آیا دوره کودکی پیامبر(ص) با اضطراب روحی توأم بود؟

کد خبر: 6821
هر چند خواست خدا بر این بود که پیامبر(ص) در شش ‌سالگی مادر گرامی خود را از دست بدهد، ولی هیچ کدام از این مصیبت‌ها باعث محرومیت و یا رنج برای ایشان نشد؛ چرا که او از حمایت‌های «عبدالمطلب» بزرگ و سرور قریش برخوردار بود.


وارث: برخی منتقدان خواستند با مطرح کردن یتیمی پیامبر اکرم(ص) در پی اثبات این نکته باشند که ایشان با از دست دادن پدر خود قبل از تولد و مادرش در شش سالگی دچار محرومیت شدید مالی، روانی و عاطفی شده بود و از این نظر پیامبر را از لحاظ موقعیت اجتماعی و روانی در سطح پائین جلوه دهند، صحت و سقم این ادعا را در تألیفات محمدحسن قدردان قراملکی بررسی کردیم:



سوال: آیا دوره کودکی، دوره محرومیت، رنج و اضطراب روحی بوده است!؟


انصاری می‌نویسد: پدر و مادر محمد در عسرت و تنگدستی به سر می‌بردند و از یک زندگی عادی در شرایط آن زمان محروم بودند. محمد طفولیتش را در تنهایی و محرومیت گذرانید و برخلاف سایر افراد عرب که با شداید زندگی خو می‌گرفتند و مبارزه و خونگرم بودند، محمد از محرومیت‌های زندگی رنج می‌برد و در برابر مضایق محیطی مانند زنان گریه می‌کرد.


هنگامی که محمد چشم به دنیا گشود، پدرش قبلاً‌ بدرود حیات گفته بود و مادرش آمنه نیز که از لحاظ جسمی و روانی هر دو بیمار بود، پس از شش سال ‌دارفانی را وداع گفت. محمد از همان روزهای ابتدای عمر از محرومیت‌های یتیمی، بینوایی و فقر رنج می‌برد... عوامل مذکور و مخصوصاً رفتار تحقیرآمیزی که کاروان سالاران ثروتمند مکه نسبت به محمد داشتند، به شدت او را افسرده کرد و وی را در درون خویش فرو برد.


پاسخ:


در تحلیل و نقد این شبهه، نکته‌های زیر در خور توجه است:


1.اشتغال خانواده پیامبر به تجارت


خاندان پیامبر در مکه جزو خاندان‌هایی بودند که از لحاظ اقتصادی فقیر به شمار نمی‌آمدند و همواره به کار پرسود تجارت اشتغال داشتند و جد اعلای ایشان، هاشم و پدرش جناب عبدالله در راه تجارت به شام از دنیا رفته‌اند؛ هرچند نمی‌توان گفت همه خانواده‌های بنی‌هاشم در سطح جناب عباس عموی پیامبر ثروت داشتند.


2.انتساب به «عبدالله» مقتضی نگاه ویژه


از سوی دیگر، پیامبر اکرم(ص) با اینکه پدر خود را در هنگام تولد از دست داده بود و هیچ‌گاه پدر را ندید؛ ولی به خاطر جایگاه ویژه پدرش عبدالله در قبیله خود، همه افراد قبیله با دیده احترام و محبت به این کودک می‌نگریستند و حتی عبدالمطلب، پدربزرگ او با محبت‌های پدرانه خود به این کودک، جای خالی عبدالله را پر کرد و بی‌شک این کودک برای مادر و جدش که تنها یادگار عبدالله بود، اهمیت فوق‌العاده‌ای داشت.


3.داشتن دایه و کنیز


پیامبر در دوران کودکی همیشه دایه و کنیز داشت که یکی از آن‌ها به نام «ام ایمن» حتی در زمان حیات مادر ایشان هم از او مراقب می‌کرد و بعد از رحلت مادر گرامی پیامبر بود که ام‌ایمن به تنهایی و با پیامبر(ص) به مکه بازگشت.


4.عنایت خاص خاندان حلیمه به حضرت(ص)


وقتی هم که در خانه حلیمه سعدیه بود، به خاطر سجایای اخلاقی که داشت از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بود و فرزندان حلیمه دلسوزانه او را دوست می‌داشتند؛ زیرا-به نقل کتاب‌های تاریخی- با رفتن پیامبر(ص) به خانه حلیمه سعدیه، خیر و برکت به خانه آنان راه یافته بود.


هرچند نقل می‌کنند که دایه‌‌ها به خاطر یتیمی پیامبر(ص) از قبول او سرباز می‌زدند، اما این مطلب با جایگاه رفیع عبدالمطلب که بزرگ و سرور قریش بود صحیح به نظر نمی‌رسد؛ بلکه روایتی صحیح است که می‌گوید:


پیامبر سینه زنان دیگر را قبول نمی‌کرد، در حالی که آنان خواهان شیر دادن به او بودند. مجاهد از ابن عباس پرسید: آیا دایه‌ها درباره شیر دادن محمد با هم منازعه و درگیری داشتند؟ پاسخ داد: آری! به خدای سوگند همه زنان جن، خواهان شیردادن او بودند... اما او به حلیمه رسید.


5.عنایت و نگاه خاص عبدالمطلب به پیامبر(ص)


هر چند خواست خدا بر این قرار گرفته بود که پیامبر در شش ‌سالگی مادر گرامی خود را از دست بدهد، ولی هیچ کدام از این مصیبت‌ها باعث محرومیت و یا رنج برای ایشان نشد؛ چرا که او از حمایت‌های بزرگ و سرور قریش، عبدالمطلب برخوردار بود.


پیامبر در همان خردسالی، نزد عبدالمطلب دارای عزت و مقام بود. عبدالمطلب پیوسته محمد(ص) را به خود منسوب می‌داشت. وی به ایشان «فرزند عبدالله» نمی‌گفت، بلکه او را به کلمه «فرزندم» مورد خطاب قرار می‌داد، تا با او انس گیرد و از او انس یابد و نیز او را از آن بازدارد که در میان فرزندان عبدالمطلب احساس غربت و تنهایی کند و چنین احساس نکند که از آن‌ها پایین‌تر است.


این عباس نقل می‌کند که برای عبدالمطلب در سایه دیوار کعبه بساطی می‌گستردند که جز او کسی به خاطر احترام او در آنجا نمی‌نشست و پسرانش در کنار او می‌نشستند تا اینکه عبدالمطلب بیرون می‌آمد، رسول خدا (ص) پسر بچه‌ای بود که می‌آمد و بر بساط جدش می‌نشست. عموهایش ناراحت می‌شدند و او را می‌گرفتند تا کنار بکشند؛ ولی وقتی عبدالمطلب این را می‌دید به آنان می‌گفت: رهایش کنید؛ به خدا سوگند او شأن و مقامی دارد و من می‌بینم روزی را که او بر شما سروری کند. آن گاه او را در بغل می‌گرفت و با خودش می‌نشاند و چون عبدالله و ابوطالب از یک مادر بودند، رو به ابوطالب می‌کرد و می‌گفت: این پسر، مقام و شأن بزرگی دارد، او را حفظ کن و از وی حمایت نما، چون تنهاست و مانند مادر برای او باش تا چیزی که او را ناراحت می‌کند به او نرسد. آن گاه او را بر شانه خویش می‌گذاشت و هفت دور طواف می‌کرد.


رسول خدا(ص) در کنف حمایت جدش عبدالمطلب زندگی می‌کرد. عبدالمطلب به نیکی از نوه‌اش سرپرستی کرد و تا او نمی‌آمد غذا نمی‌خورد. حتی روایت شده که از پیامبری‌اش آگاه بود. مطابق این روایت به کسی که می‌خواست در سنین خردسالی پیامبر را از جایش بلند کند، گفت: فرزندم را رها کن که پادشاه است.


چون آمنه وفات یافت، عبدالمطلب پیامبر را در اختیار گرفت و در کنار خود قرار داد و چنان دلسوزی و محبتی بر وی روا داشت که نسبت به هیچ یک از فرزندان خود نشان نداده بود. عبدالمطلب به دلیل کمال عطوفت به پیامبر هیچ چیز نمی‌خورد، مگر آنکه می‌گفت: «فرزندم را بیاورید».


عبدالمطلب در هشت سالگی پیامبر درگذشت؛ ولی پیش از مرگ، سرپرستی او را به ابوطالب سپرد که ابوطالب برادر پدری و مادری عبدالله بود، مادرش فاطمه مخزومی بود. طبیعی است که از این جهت نسبت به پیامبر مهربان‌تر و عطوفت بیشتر یداشته باشد. ابوطالب و همسرش فاطمه بنت اسد آن قدر به فضایل و مکارم روحی و روانی و طهارت نفسانی آراسته بودند که شایسته کفالت رسول خدا(ص) بودند.


هنگامی که اجل عبدالمطلب فرا رسید و محمد(ص) بر سینه او بود و او جان می‌داد و می‌گریست، رو به ابوطالب کرد و از او تعهد گرفت که تا زنده است، از این کودک حمایت کند که او در آینده از سروران این قوم خواهد شد و در حالی که پیوسته پیامبر را می‌بوسید، آرزو می‌کرد که باقی می‌ماند و زمان او را درک می‌کرد.


6.عنایت خاص ابوطالب به پیامبر(ص)


با مرگ عبدالمطلب بود که ابوطالب، پیامبر را به خانه خود برد و تا زمانی که در قید حیات بود با تمام وجود از پیامبر حمایت کرد. او که بزرگ مکه بود، از کودکی به یاری و حمایت پرداخت، تا آنجا که پیامبر(ص) پس از رسالت همواره از حمایت‌های ابوطالب برخوردار بود و قریش به خاطر همین حمایت‌ها نمی‌توانست به پیامبر آسیب جدی وارد کد و به همین دلیل بود که بعد از رحلت ابوطالب، پیامبر به فکر مهاجرت از مکه افتاد.


این حمایت‌ها تا آنجا بود که ابوطالب در شعب، خودش از پیامبر پاسداری و محافظت می‌کرد و بدین منظور شب‌ها که همگان در بستر آرمیده بودند، جایش را عوض می‌کرد و فرزندش علی(ع) را به جای او می‌گذاشت تا اگر اتفاقی بیفتد، برای فرزندش باشد نه محمد.


همسر ابوطالب نیز نهایت لطف را به پیامبر داشت و پیامبر ایشان را مادر خطاب می‌کردند. نقل کرده‌اند: زمانی که فاطمه بنت اسد که زنی مسلمان و بزرگوار بود فوت کرد، پیامبر فرمود: امروز مادرم وفات کرد و او را در پیراهن خویش کفن کرد و در قبرش فرود آورد و در لحد او خوابید. وقتی از  ایشان سؤال شد: ای رسول خدا(ص) برای فاطمه سخت بیتاب گشته‌ای؟ فرمود: او به راستی مادرم بود؛ چرا که کودکان خود را گرسنه می‌داشت و مرا سیر می‌کرد و آنان را گردآلود می‌گذاشت و مرا شسته و‌ آراسته می‌داشت و مادرم بود.


به این ترتیب پیامبر اکرم(ص) با اینکه در کودکی، پدر و مادر خود را از دست داده بود و این محرومیت بزرگی بود، ولی هیچ گاه با محرومیت، رنج و اضطراب بزرگ نشد، زیرا محبت اطرافیانش همیشه این مطلب را جبران می‌کرد.



/د115