وقتی آیت‌الله قاضی از پیروزی نهضت امام خمینی خبر داد

کد خبر: 70032
آیت‌الله حاج شیخ عباس قوچانی خاطره‌ای از دیدار امام خمینی(ره) و آیت‌الله قاضی نقل کرده که در این دیدار آیت‌الله قاضی از پیروزی نهضت امام خبر می‌دهد.
وارث:آیت‌الله حاج شیخ عباس قوچانی، از شاگردان آیت‌الله حاج سیدعلی قاضی خاطره‌ای عجیب از دیدار امام خمینی(ره) و آیت‌الله قاضی نقل می‌کند که بر اساس آن، آقای قاضی خبر پیروزی انقلاب اسلامی را به امام(ره) اطلاع می‌دهد.

«یک روز دو نفر از شاگردهایی که هر روز به محضر مرحوم قاضی مشرف می‌شدند خبر دادند که آقای حاج آقا روح‌الله خمینی (امام در آن زمان به این لقب معروف بودند) به نجف آمده اند (این سفر قبل از تبعید امام بوده است) و می‌خواهند با شما ملاقات کنند.
ما که سمت شاگردی امام را داشتیم خوشحال شدیم که در این ملاقات استاد ما (حضرت امام) در حوزه قم معرفی می‌شود. چون اگر شخصی مثل مرحوم قاضی ایشان را می‌پسندید برای ما خیلی مهم بود.

روزی معین شد و امام تشریف آوردند ما هم در کتابخانه آقای قاضی نشسته بودیم؛ وقتی امام به آقای قاضی وارد شدند به ایشان سلام کردند. روش مرحوم آقای قاضی این بود که هر کس به ایشان وارد می‌شد جلوی او هر کس که بود بلند می شد و به بعضی هم جای مخصوصی را تعارف می‌کرد که بنشینند ولی وقتی امام وارد شدند آقای قاضی جلوی امام بلند نشدند و هیچ هم به ایشان تعارف نکردند که جایی بنشینند، امام هم در کمال ادب دو زانو دم در اتاق ایشان نشست. 

طلاب و شاگردان امام که در آن جلسه حاضر بودند ناراحت شدند که چرا مرحوم آقای قاضی در برابر این مرد بزرگ و فاضل و وارسته حوزه قم بلند نشدند. آن دو نفری که معرف امام به آقای قاضی بودند هم وارد شدند و در جای همیشگی خودشان نشستند. بیش از یک ساعت مجلس به سکوت تام گذشت و هیچ کس هم هیچ صحبتی نکرد. امام هم در تمام این مدت سرشان پایین بود و به دستشان نگاه می‌کردند.

مرحوم قاضی هم همینطور ساکت بودند و سرشان را پایین انداخته بودند. بعد از این مدت ناگهان مرحوم قاضی رو کردند به من و فرمودند آقای حاج شیخ عباس (قوچانی) آن کتاب را بیاور. من به تمام کتاب‌های ایشان آشنا بودم، چون بعضی از این کتاب‌ها را شاید صد مرتبه یا بیشتر خدمت آقای قاضی آورده بودم و مباحثی را که لازم بود بررسی کرده بودم. تا ایشان گفتند آن کتاب را بیاور، من دستم بی‌اختیار به طرف کتابی رفت که تا آن وقت آن کتاب را در آن کتابخانه ندیده بودم؛ حتی از آقای قاضی نپرسیدم کدام کتاب. مثلاً کتاب دست راست، دست چپ، قفسه بالا. همان طور بی‌اراده دستم به آن کتاب برخورد آن را آوردم و آقای قاضی فرمودند آن را باز کن. گفتم آقا چه صفحه‌ای را باز کنم؟ فرمودند هر کجایش که باشد. من هم همین طوری کتاب را باز کردم، دیدم که آن کتاب به زبان فارسی است و لذا بیشتر تعجب کردم.

چون طی چند سالی که من در خدمت آقای قاضی بودم این کتاب را حتی یک مرتبه هم ندیده بودم، حتی جلد آن را هم ندیده بودم. کتاب را که باز کردم، دیدم اول صفحه نوشته شده حکایت. گفتم آقا نوشته شده حکایت. فرمود، باشد بخوان. مضمون آن حکایت آن بود که یک مملکتی بود که در آن مملکت سلطانی حکومت می‌کرد. این سلطان به جهت فسق و فجور و معصیتی که از ناحیه خود و خاندانش در آن مملکت رخ داد به تباهی دینی کشیده شد و فساد در آنجا رایج شد، عالم بزرگوار و مردی روحانی و الهی علیه آن سلطان قیام کرد.
این مرد روحانی هر چه آن سلطان را نصیحت کرد به نتیجه‌ای نرسید، لذا مجبور شد علیه سلطان اقدام شدیدتری بکند. پس از این شدت عمل، سلطان آن عالم دینی را دستگیر و پس از زندان او را به یکی از ممالک مجاور تبعید کرد. بعد از مدتی که آن عالم در مملکتی که در مجاور مملکت خودش بود در حال تبعید به سر می برد آن سلطان مجدداً او را به مملکت دیگری که اعتاب مقدسه (قبور ائمه اطهار) در آن بودند تبعید کرد.

این عالم مدتی در آن شهری که اعتاب مقدسه بود زندگی کرد تا اینکه اراده خداوند بر این قرار گرفت که این عالم به مملکت خود وارد شد و آن سلطان فرار کرد و در خارج از مملکت خود از دنیا رفت و زمان آن مملکت به دست آن عالم جلیل‌القدر افتاد و به تدریج به مدینه فاضله‌ای تبدیل شد ...» مطلب که به اینجا رسید حکایت هم تمام شد. عرض کردم آقا حکایت تمام شد، حکایت دیگر هم هست فرمود: کفایت می‌کند، کتاب را ببند و بگذار سر جای خودش.

همه ما که هنوز از حرکت آقای قاضی ناراحت بودیم که چرا جلوی امام بلند نشدند، بیشتر متعجب شدیم و پیش خود گفتیم که چرا به جای اینکه ایشان یک مطلب عرفانی، فلسفی و علمی را مطرح کنند که آقای حاج آقا روح الله آن را برای حوزه قم به سوغات ببرند فرمودند حکایتی خوانده شود؟ نکته مهمی که در برخورد آقای قاضی با امام خیلی مهم بود، این است که آن دو نفری که امام را همراهی می‌کردند وقتی از جلسه بیرون آمدند، چون این برخورد آقای قاضی با امام برای آنها خیلی سنگین بود، به امام عرض کردند: آقای قاضی را چگونه یافتید؟ امام بی آنکه کوچک‌ترین اظهار گله‌ای حتی با اشاره دست یا چشم بکنند، سه بار فرمودند: من ایشان را فردی بسیار بزرگ یافتم. بیشتر از آن مقداری که من فکر می‌کردم این عبارت امام نشان می‌داد که کم‌ترین اثری از هوای نفس در امام نبود.

چون هر کس در مقام و موقعیت علمی ایشان در حوزه قم بود و با او این برخورد و کم‌توجهی می‌شد اقلاً یک سر و دستی تکان می‌داد که با این حرکت می‌خواهد بگوید برای من این مهم نیست، ولی آن حرکات آقای قاضی (که قطعاً حساب‌شده و شاید برای امتحان و اطلاع از قدرت روحی امام بود) کوچک‌ترین اثری در ایشان ایجاد نکرد که نفس امام را به حرکت وا دارد و این خیلی قدرت می‌خواهد که ایشان نه تنها با آقای قاضی مقابله به مثل نکردند بلکه به او تعظیم هم نمودند و ما در تمام ابعاد و حالات امام (اعم از حالات چشم و سکنات ایشان) به حقیقت دریافتیم که این مطلب را که در مورد آقای قاضی می‌فرمایند از روی صدق و صداقت است.

این قضیه مربوط به قبل از جریان پانزده خرداد است که امام به ایران بازگشتند و به قم آمدند. هر کس از فضلا و طلاب از امام در مورد آقای قاضی می‌پرسیدند، ایشان بسیار از او تجلیل می‌کرد و می‌فرمود کسانی که در نجف هستند باید از وجود ایشان خیلی استفاده بکنند.

بعدها مرحوم آقای قوچانی در جریان مقدمات انقلاب هر حادثه‌ای که پیش می‌آمد، می‌فرمود این قضیه هم در آن حکایت بود بعد مکرر می‌گفتند که آقای حاج آقا روح‌الله قطعاً به ایران باز می‌گردند و زمام امور ایران به دست ایشان خواهد افتاد. لاجرم بقیه چیزها هم تحقق پیدا خواهد کرد و هیچ شکی در این نیست. لذا پس از پیروزی انقلاب که امام به قم آمدند مرحوم قوچانی از اولین کسانی بود که به ایران آمد و با امام بیعت کرد.»