خواب عجیب مادر شهید در شب شهادت فرزندش

کد خبر: 72122
مادر شهید صمیمی گفت: شب شهادتش خواب دیدم حمیدرضا با تعدادی از دوستانش نزد من و پدرش آمدند که خداحافظی کنند تا به قله الوند بروند من دائم به او می‌گفتم...
وارث: علی اصغر صمیمی، برادر شهید حمیدرضا صمیمی و سرهنگ بازنشسته سپاه عنوان کرد: شهید حمیدرضا صمیمی متولد ۵ آبان ماه سال ۴۴ است، حمید‌رضا از همان ماه‌های اول تولد چهره‌ای زیبا و بشاشی داشت که همه را جذب خود می‌کرد، همه افراد خانواده و بستگان او را دوست داشتند این محبت تا اندازه‌ای بود که هنگامی که پدرم از خواب بیدار می‌شد می‌گفت«حمید‌رضا را بیاورید تا من او نگاه کنم» زیرا معتقد بود هر وقت صبح به روی حمید‌رضا نگاه می‌کند تا شب خوشحال است.

 حمیدرضا در شب شهادت امام صادق(ع) شهید شد و جنازه‌اش نزدیک ۱۱ سال در همان منطقه ماند تا در ماه مبارک سال ۷۷ استخوان‌های پیکر پاکش به وطن برگشت و در بهشت شهدای شهر مریانج به خاک سپرده شد.

برادر شهید صمیمی گفت: بعد از عملیات نیروها بارها تلاش کردند که بتوانند پیکر شهدا را بازگردانند ولی با دادن مجروح و جانباز موفقیتی حاصل نشد، حتی دیگر یگان‌ها نیز موفق نشدند شهدای خود را عقب بیاورند و چندین بار شهید «علیرضا شمسی پور» به محل شهادت حمید رفته بود ولی موفق به تفحص جنازه نشده بود.

صمیمی ادامه داد: پیکر برادرم به همراه پیکر شهید «حمیدرضا سلیمانی» در ایام شهادت امام علی(ع) به همدان فرستاده شد. در مراسم بسیار باشکوهی از میدان امام خمینی(ره) تا میدان شهدای همدان تشییع و برای خاکسپاری به زادگاهش انتقال داده و در انبوه جمعیت مردان و زنان روزه دار به خاک سپرده شد.

صمیمی بیان کرد: در زمان شهادت حمید من جانشین ستاد لشکر بودم سه روز مانده بود به شهادتش، به گردانی که حمید در آن بود سری زدم و خواستم احوالش را بپرسم هنگامی که وارد گردان شدم دیدم بچه‌های گردان مشغول نماز صبح هستند حمید بعد از نماز به من سلام کرد و به دلیل اینکه عازم منطقه بود از هم خداحافظی کردیم به حمید گفتم «توکل به خدا کن و از هیچ چیز نترس» ولی در پاسخ به من گفت «من از مرگ نمیترسم، با توکل برخدا و برای رضای خدا به جبهه می‌روم خواه زنده بمانم خواه شهید شوم» خداحاظی کرد، رفت و بعد از سه شب به فیض شهادت نایل شد.

بتول زاغه‌ای، مادر شهید صمیمی نیز بیان کرد: در روزهای نزدیک به شهادت حمید چهره زیبایش متغیر و نورانی شده بود، جسمش ورزیده تر و رشید تر شده بود همچنین از نظر عبادت و خودسازی هم تغییرات زیادی کرده بود با مشاهده این روحیات من احساس می‌کردم که این بار آخر است که حمید به جبهه می‌رود و شاید شهید شود دلم برایش شور می‌زد منتهی به خداوند توکل می‌کردم.

وی ادامه داد: هنگام آخرین خداحافظی پسر برادرش را که در آن زمان ۱۰ ماهه بود را بغل کرد، بوسید و با زبان بچگانه‌‌ای احترام و مراقبت، من را به او سفارش کرد و رفت.

شهادتش را در خواب، با صعود به ارتفاعات الوند خبر داد

مادر شهید صمیمی تشریح کرد: شب شهادتش خواب دیدم حمیدرضا با تعدادی از دوستانش نزد من و پدرش آمدند که خداحافظی کنند تا به قله الوند بروند من دائم به حمید می‌گفتم "مواظب باش، هوشیار باش" و بعد از آن آنقدر من و پدرش به مسیری که حمید می‌رفت نگاه کردیم تا حمید به نوک قله رسید و ناپدید شد.

زاغه‌ای افزود: وقتی از خواب بیدار شدم دلم شور می‌زد تا اینکه بعد از دو سه روز خبردادند حمیدرضا در ارتفاعات بلند ماووت عراق شهید شده است و من به تعبیر خوابی که در شب شهادت پسرم دیده بودم می‌اندیشیدم.

وی ادامه داد: یادم است روزی که حمید از جبهه برای مرخصی آمده بود داشتم لباس‌هایش را می‌شستم متوجه شدم که خونین هستند از او علت خون‌ها را پرسیدم ابتدا نمی‌گفت ولی بعد از اصرارهای من با لبخندی گفت «چیزی نبود صدام کلوخی را پرت کرد و تکه‌اش به کنار قلب من خورد، ولی توفیق شهادت را پیدا نکردم».