شعر/ به نگاهی چو گدایان به درت می نگرم
به نگاهی چو گدایان به درت می نگرم
شه عالم به کرم دور مدار از نظرم
که دمی یاد تو کردن، نگران در دل شب
به تمامی بدهد حاصل یکصد سحرم
که منم زار و خریدار غم یار نکو
ز حبیب از دل و جان منت هر غم بخرم
به شرر شعله شمعت تن و کاشانه بسوز
که در این حلقه چو پروانه دیوانه ترم
شه رومی به جهان فخر غلامی بفروخت
من مفلس ز تو سلطان به چه عنوان گذرم
دم عیسی به حواری دم این شوق نداد
که شد آن دختر او محترم از مهر و حرم
سر من کرده هوایی که شود لاله سرخ
چه کنم غنچه پنهان بود این خون جگرم
دل من ترسد از آن روز که بیچاره شوم
به مزارم تن یک پیکر و نشکفته برم
همه دم رویت آن جلوه ابروی تو را
چو هلال از رخ فرخ پسرت منتظرم
علی یوسفی مداح
اردیبهشت 1385 پارسینه
/س113