وارث:اهل مدینه فاطمه ام را نظر زدندبا برق چشم خرمن جان را شرر زدنددر اول ربیع خزان شد بهار منماه مرا به آخر ماه صفر زدنداز چوب، خون تازه روان شد به روی خاکاز بس که با غلاف به پهلوی در زدندمی رفت آب غسل نبی از کفن هنوزکاین قوم، دل به آب برای گذر زدندتا آمدم به خویش، جلالش کبود شدبدسیرتان جمال مرا ب...