وارث: با دوتا از رفقای دانشگاه، از دانشگاه سوار آژانس شدیم. راننده یک آهنگ گذاشت که خیلی جالب نبود. با رفقامون با حالت شوخی و خنده گفتیم که رادیو پیام، پیام های جالب تری میده... بعد رفیق ما یه تز جالب و قشنگ به ذهنش رسید. گفت حاجی خاموشش کن خودم برات می خونم. بعد شروع کرد به خوندن یه سرود سن...