مجموعه اشعار آئینی ولادت امام رضا علیه السلام / بخش دوم
![مجموعه اشعار آئینی ولادت امام رضا علیه السلام / بخش دوم مجموعه اشعار آئینی ولادت امام رضا علیه السلام / بخش دوم](/files/fa/news/1394/6/1/170207_918.jpg)
ای عرشیان به شهر خراسان سفر کنید
شب را در این بهشت الهی سحر کنید
با زائرین این حرم الله سر کنید
مدح رضا چو آیة قرآن ز بر کنید
عید بزرگ شیعة آل پیمبر است
میلاد هشتمین حجج الله اکبر است
ای دل بگیر جان و به جانان نظاره کن
بر چهرة حقیقت ایمان نظاره کن
یک لحظه بر تمامی قرآن نظاره کن
در دست نجمه نجم فروزان نظاره کن
میلاد پارة تن زهرا و احمد است
شمس الشموس عالم آل محمد است
این مظهر جمال خداوند اکبر است
آیینة تمام نمای پیمبر است
خورشید نجمه یا مه افلاک پرور است
قرآن روی سینة موسی ابن جعفر است
بر خلق آسمان و زمین مقتداست این
جان رو نما دهید که روی خداست این
روشن هزار سینة سینا به نور او
چشم هزار موسی عمران به طور او
صف بسته اند خیل رسل در حضور او
دل بحر بی کرانه ای از شوق و شور او
ریزد برات عفو خدا از نظاره اش
دوزخ بهشت می شود از یک اشاره اش
هر قامتی که سرو لب جو نمی شود
هر صورتی که وجه هوالهو نمی شود
هر پادشه که ضامن آهو نمی شود
هر کس که نام اوست رضا، او نمی شود
در طوس پارة تن احمد بود یکی
آری رئوف آل محمد بود یکی
ای خلق خاک پای تو یا ثامن الحجج
جان جهان فدای تو یا ثامن الحجج
قرآن پر از ثنای تو یا ثامن الحجج
ایمان بود ولای تو یا ثامن الحجج
دین را به جز ولای تو اصل و اصول نیست
تهلیل بی ولای تو هرگز قبول نیست
گردون هماره دور زند در طریق تو
خورشید خشت گوشة صحن عتیق تو
با آن همه کرامت و لطف دقیق تو
خود را شمرده اند گدایان رفیق تو
دستی که دست لطف خدا می شود تویی
شاهی که خود رفیق گدا می شود تویی
یکسان بود به وقت عطای تو خاص و عام
فرقی نمی کند به درت شاه یا غلام
سلطان ندیده ام ز گدا گیرد احترام
پیش از سلام زائر خود را کند سلام
پیوسته دست بر سر زوار می کشی
تو کیستی که ناز گنه کار می کشی
پاییز بوستان دل ما بهار توست
در شهر طوسی و همه عالم دیار توست
گل بوسة امام زمان بر مزار توست
شیعه به هر کجا که رود در کنار توست
چشم و چراغ و محفلم اینجاست یا رضا
هر جا سفر کنم دلم اینجاست یا رضا
شرمنده ام از این که بپرسند کیستم
از ذره کمترم نتوان گفت چیستم
در پرتو کرامت خورشید زیستم
روزی که نیستم به کنار تو نیستم
با یک دم تو صبحدم عید می شوم
در آفتاب صحن تو، توحید می شوم
گل از نسیم صبح بهشت تو بو گرفت
خورشید پیش روی تو از شرم رو گرفت
ماه از فروغ خشت طلایت وضو گرفت
بی آبرو ز خاک درت آبرو گرفت
من دور گندم کرم تو کبوترم
ردّم نکن که از همه بی آبروترم
ای نقش دیده و دل ما جای پای تو
روح الامین کبوتر صحن و سرای تو
مضمون بده که از تو بگویم برای تو
"میثم" کجا و گفتن مدح و ثنای تو
راهم بده که ذاکر ناقابل توام
انگار اینکه خاک ره دعبل توام
غلامرضا سازگار
روز ولادت تو غزل آفریده شد
مفعول و فاعلات و فعل آفریده شد
پلکی زدی و معجزه ای را رقم زدی
از برق چشمهات زحل آفریده شد
ازشهد غنچه ی لب پر خنده ی شما
در چشمه ی بهشت عسل آفریده شد
عالم به رقص آمد و،از پایکوبی اش
ازطوس تا حجاز گسل آفریده شد
سینه به سینه؛ شکرخدا عاشق توایم
این عشق پاک روز ازل آفریده شد
ما از پدر ولای شما ارث می بریم
ایرانیان کشور موسی بن جعفریم
در جشن پایکوبی تنبورهای مست
در بزم میگساری انگورهای مست
نور خدایی تو چه اعجاز کرده است!
هو می کشند دوروبرت کورهای مست
شیرینی ولای شما چیز دیگری است!
این را شنیدم از لب ِ زنبورهای مست
دارد تمام شهر به دیوار می خورد!
درپیش ِ چشم قاصر مأمورهای مست
ازاین به بعد حرف خدایی نمی زنند
با دیدن جلال تو،منصورهای مست
اذن دخول میکده ورد زبان ما
بوی شراب می دهد امشب دهان ما
وقتی همه به عشق تو پروانه می شوند
پروانه ها کنایه و افسانه می شوند
روح بهارهستی و؛این بوته های خار
از عطر گامهای تو ریحانه می شوند
با دیدن جمال زلیخا کش شما
یوسف شناس ها همه دیوانه می شوند
شانه به شانه،شاه و گدا در سرایتان
مهمان سفره های کریمانه می شوند
شبها به عشق باده ی نابت شیوخ شهر
شاگردهای حوزه ی میخانه می شوند
عمری کتاب تزکیه تدریس کرده ای
در شهر طوس میکده تاسیس کرده ای
آن سوی شهر قبه ای از نور دیده ام
صحن و سرای کیست که از دور دیده ام!؟
هوش از سرم پریده و مستانه می دوم
حس می کنم که باغ ِ پرانگور دیده ام
دیگر چه احتیاج به نعلین و چوب دست!
موسی ِ پا برهنه شدم؛ طور دیده ام
مشهد کجا و این دل ناپاک من کجا!؟
خود را شبیه وصله ی ناجور دیده ام
درمحضرت جناب سلیمان شهر طوس
بال ملخ به شانه ی یک مور دیده ام
اینجا ندیده ایم گدایی که دلخور است
اینجا فقیرها چقدر جیبشان پر است
گریه بهانه ای است که عاشق ترم کنی
شاید مرا کبوتر جلد حرم کنی
آقای من! کلاغ به دردت نمی خورد!؟
از راه دورآمده ام باورم کنی
با ذوق وشوق آمده ام حضرت رئوف
فکری به حال رنگ ِ سیاه پرم کنی
زشتم قبول؛ بچه ی آهو که نیستم
باید نگاه معجزه بر جوهرم کنی
باید تورا به پهلوی زهرا قسم دهم
تا عاقبت به خیرترین نوکرم کنی
مادر سپرده است به دست شما مرا
گفته فقط شما ببری کربلا مرا
وحید قاسمی
همیشه قبل هر حرفی برایت شعر میخوانم
قبولم کن من آداب زیارت را نمیدانم
نمیدانم چرا این قدر با من مهربانی تو
نمیدانم کنارت میزبانم یا که مهمانم
نگاهم روبهروی تو بلاتکلیف میماند
که از لبخند لبریزم، که از گریه فراوانم
به دریا میزنم، دریا ضریح توست غرقم کن
در این امواج پرشوری که من یک قطره از آنم
سکوت هرچه آیینه، نمازم را طمأنینه
بریز آرامشی دیرینه در سینه پریشانم
تماشا میشوی آیه به آیه در قنوت من
تویی شرط و شروط من اگر گاهی مسلمانم
اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست میگویم:
که من یک شاعر درباریام مداح سلطانم
حمیدرضا برقعی
باید غبار صحن تو را طوطیا کنند
« آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند»
هو هوی باد نیست که پیچیده در رواق
خیل ملائکند رضا یا رضا کنند
بازار عاشقان تو از بس شلوغ شد
ما شاعرت شدیم که مارا سوا کنند
«هر گز نمیرد آنکه دلش» جلد مشهد است
حتی اگر که بال و پرش را جدا کنند
هر کس به مشهد آمد و حاجت گرفت و رفت
او را به درد کرببلا مبتلا کنند
دردی عظیم و سخت که آن درد را فقط
با یک نگاه گوشه ی چشمت دوا کنند
از آن حریم قدسی ات آقای مهربان
«آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کنند»
سید حسن رستگار
دل هميشه غريبم هوايتان كرده است
هواى گريه پايين پايتان كرده است
وَ گيوههاى مرا رد پاى غمگينت
مسافر سحر كوچه هايتان كرده است
خداش خير دهد آن كسى كه بال مرا
كبوتر حرم باصفايتان كرده است
چگونه لطف ندارى به اين دو چشمى كه
كنار پنجره هايت صدايتان كرده است ؟
چگونه از تو نگيرم نجات فردا را
خدا براى همينها سوايتان كرده است
چرا اميد ندارى مدينه برگردى
مگر نه آنكه خدا هم دعايتان كرده است
ميان شهر مدينه يگانه خواهرتان
چه نذرهاى بزرگى برايتان كرده است
تو آن نماز غريب هميشهها هستى
كه كوچههاى خراسان قضايتان كرده است
سپيدهاى و به رنگ شفق در آمدهاى
كدام زهر ستم جابجايتان كرده است
علی اکبر لطیفیان
حس ميکنم در مرقدت عطر دعا را
عطر توسل هاي در باران رها را
غرق اجابت مي شود دست نيازش
هر کس که مي خواند در اين مرقد خدا را
اي مظهر رأفت براي تو چه سخت است
خالي ببيني دست محتاج و گدا را
آهم کبوتر ميشود تا گنبد تو
ميآورد فريادهاي يا رضا را
آئينه هاي لطف تو تکثير کردند
در چشمة دل اشک هاي بي صدا را
آقا کنار پنجره فولادت آخر
ميگيرم از دستت برات کربلا را
اي زائران اينجا دخيل غم ببنديد
بر آستانش ندبهی «آقا بيا» را
پائين پاي تو غباري مي سرايد
شعر کرامات نگاه کيميا را
یوسف رحیمی
عشق رسوايی محض است كه حاشا نشود
عاشقی با اگر و شايد و امّا نشود
شرط اوّل قدم آن است كه مجنون باشيم
هر كسی دربه در خانۀ ليلا نشود
دير اگر راه بيفتيم ، به يوسف نرسيم
سرِ بازار كه او منتظر ما نشود
لذّت عشق به اين حسِّ بلاتكليفی ست
لطف تو شاملم آيا بشود يا نشود؟
من فقط روبه روی گنبد تو خم شده ام
كمرم غير در ِ خانه ی تو تا نشود
هرقدر باشد اگر دور ِ ضريح تو شلوغ
من نديدم كه بيايد كسی و جا نشود
بين زوّار كه باشم كرمت بيشتر است
قطره هيچ است اگر وصل به دريا نشود
مرده را زنده كُند خواب نسيم حرمت
كار اعجاز شما با دَم عيسی نشود
امن تر از حرمت نيست ، همان بهتر كه
كودكِ گمشده در صحن تو پيدا نشود
بهتر از اين؟ كه كسی لحظه ي پابوسی تو
نفس آخر خود را بكِشد پا نشود
دردهايم به تو نزديك ترم كرده طبيب
حرفم اين است كه يك وقت مداوا نشود
من دخيلِ دل خود را به تو طوری بستم
كه به اين راحتی آقا گرهَش وا نشود
بارها حاجتی آورده ام و هر بارش
پاسخي آمده از سمت تو ، الّا نشود
امتحان كرده ام اين را حرمت ، ديدم كه
هيچ چيزي قسم حضرت زهرا نشود
آخرش بی برو برگرد مرا خواهی كشت
عاشقی با اگر و شايد و امّا نشود
محمّد رسولی
نخل زردم جوانه می خواهم
کفترم آب و دانه می خواهم
بر فراز مناره های حرم
گوشه ای باز لانه می خواهم
روی پرهای من بزن مهری
بی نشانم نشانه می خواهم
کفتر خانگی این حرمم
دانه از اهل خانه می خواهم
در کنار رواق دارالزهد
منزلی جاودانه می خواهم
از شما روز اول هر ماه
مثل مردم سرانه می خواهم
خانه جز این حرم نمی خواهم
پر پرواز هم نمی خواهم
آستان بوس خود خطابم کن
بد حسابم ولی حسابم کن
برکه ی خشکم و گل آلودم
کوثر معرفت گلابم کن
قسمت می دهم به جان جواد
بعد اگر خواستی جوابم کن
کرمت گر اجازه داد آقا
پیش چشم همه خرابم کن
من شبیه دعای بی روحم
روح ادعیه مستجابم کن
ای خداوند عشق یا احساس
نظری کن به خاطر عباس
درد من را تو خوب می دانی
حق همسایه را تو خوب می دانی
حق همسایه جا نیاوردم
نیست این شیوه ی مسلمانی
ولی ای با وفا پناهم ده
هرچه باشد تو از بزرگانی
لحظه ای که جنازه ام آمد
وای من گر که رو بگردانی
یوسف ار ماه کنعان بود
تو مه آسمان ایرانی
وای آقا چقدر می آید
به تو لفظ شریف سلطانی
گفته ام هر کنار در هر سو
ضامنم هست ضامن آهو
علی زمانیان
آسمان وحی را بار دگر جان آمده
الخبر! ای قوم خورشید خراسان آمده
ابر ظلمت پر شد و مهر ولا تابید ناب
ماه هشتم قبلۀ هفتم نمایان آمده
چلچراغ موسیِ جعفر هبوط از عرش کرد
گفت بابایش مرا نور شبستان آمده
حُسن یوسف را بگو او را قیاس از خود مگیر
در حقیقت با رضا یوسف به کنعان آمده
چرخ دوّار ولایت را تکامل بخش اوست
مَسند آل امامت را نگهبان آمده
پنجمین سَرو روان باغ و بستان حسین
کوثر ثانی به رقم خصم قرآن آمده
ترجمان سورۀ والشمس لب ها را گشود
ذاکر تقدیس و تسبیحات سبحان آمده
اشهد ان لا الهَ گفت و الّا الله نیز
با محمد خواند نام اولیاء الله نیز
هرچه وصفش بیشتر آشفته حالان بیشتر
هرچه وصلش پیش تر بشکسته بالان بیشتر
هرکه حبّش نابتر روحش به پیچ و تابتر
هرکجا محراب تر دل های نالان بیشتر
پیچش گیسوی او وقتی نمایان می شود
در شب رؤیایی اَش نازک خیالان بیشتر
هیبت مولایی اَش بنشاند بر لب یا علی
بیت عترت پر شد از حیدر جمالان بیشتر
جلوۀ زهرایی اش رسوا کند خورشید را
با جلال وجه او وجهِ جلالان بیشتر
عالم آل پیمبر شد که شیدایی کند
در نماز عشقِ او احمد وصالان بیشتر
خلقت موسی کجا و زادۀ موسای ما
هست در سینای او موسی خصالان بیشتر
گر بر این تاجِ غلامیِ رضا زیبنده ایم
ما به عشق زادۀ موسی بن جعفر زنده ایم
باد و باران از رضا انوار ایمان از رضا
یاد یاران از رضا یار خراسان از رضا
خطّۀ زر خیز ما ایوان طلای عالم است
مُلک ایران از رضا پیر جماران از رضا
شهد شیرین شهادت را رئوفان ساقی اند
اذن میدان از رضا راه شهیدان از رضا
روزی عشق است تقسیمش به دست بوالحسن
جود و احسان از رضا لطف کریمان از رضا
گفت آن حصن حصین توحید را در من ببین
روح قرآن از رضا الطاف رحمان از رضا
نغمۀ داود از او، نالۀ ایوب از او
موج و طوفان از رضا تخت سلیمان از رضا
با عدالت محوران گو کو عدالت محوری؟
در شعار و در عمل شد عدل و دیوان از رضا
خاک پایش مایۀ اعجاز هر پیغمبر است
امت اسلام را دردانۀ او رهبر است
هر کسی عبد رضا گردد خدایی می شود
هر که از باب الجواد آید رضایی می شود
حرز بالای حریمش هست ستار العیوب
زائرش مدیون آن گنبد طلایی می شود
هرکه بر پای ضریحش زلف می بندد دخیل
از همان درگاه سلطان کربلایی می شود
پنجره فولاد یعنی باب های آسمان
دل که شد بیمار او دارالشفایی می شود
باده های ناب سقّاخانه اش جام طهور
هرکه خاک صحن او شد کیمیایی می شود
نذر گنبد را به صحت کهنه اش هر کس که ریخت
آب و نان سفرۀ او هل اتایی می شود
آنکه اهل خانۀ موسی بن جعفر شد یقین
فاطمه خرسند از این آشنایی می شود
هرکه شد محرم به ابواب حریم احمدی
از دیار حضرت معصومه گردد مشهدی
استقامت چون بنا شد می دهد ایزد کمک
دست استکبار رو شد مصطفی آمد کمک
نقشۀ قرآن ستیزی سوخت دل ها را ولی
با همه مظلومیت قرآن دهد بی حد کمک
خواست با پیغمبر اعظم در افتد دشمنش
امتی بیدار شد این بار شد احمد کمک
شیعه و سنّی به امداد علی همدست شد
جبهۀ مستضعفین در کار دین باشد کمک
دوستدار اهل بیت آزادگان عالمند
اهل بیت مصطفی بر اهل دین دارد کمک
یا لثاراه الحسین! آماده باشِ کامل است
از زمین و آسمان گویا خدا ریزد کمک
در جهان، فریادها الله اکبر می شوند
یوسف زهرا بیا دل ها تو را خواهد کمک
خیز ای امّت ره اسلامیان هم عهدی است
انتقام فاطمه دستور کار مهدی است
محمد ژولیده