شعر/داغ دیدی به روی داغ، اما یاد زینب ز خاطر تو نرفت
ای رئوفه که در تمام سفر
در امام رئوف گُم بودی
هیجده روز بیشتر نشده
میهمان دیار قم بودی
آری حق داشتی مریضه شوی
یا شهیده شوی به زهر ستم
معجر، اما ندیده ای، غارت
نشدی تو اسیر شهر ستم
داغ دیدی به روی داغ،اما یاد زینب ز خاطر تو نرفت
هیجده کشته دادی، اما باز
سرِ نیزه برادر تو نرفت
در مدینه اگر چه،ای بانو
همه جا با برادرت بودی
همسفر تا به قتلگاه آیا
شاهد قتل سَرورت بودی
قسمتت تل زینبیه نشد
و ندیدی هجوم نامردان
زیر شمشیرها امامت را
که ندیدی تو پاره پاره دهان
تو ندیدی سه شعبه بر قلبش
لحظۀ آخرِ برادر را
تو ندیدی، بریده،ای خواهر
از قفایش سر برادر را
تو ندیدی میان گودالی
که رضا زیر سم اسب رود
تو ندیدی امام معصومت
طعمۀ گرگهای کوفه شود
تو اسیری نرفتهای بانو
تو نرفتی خرابه با حرَمت
تازه موسی بن خزرج آمد و گفت:
همۀ خانههای ما حرمت
در قم آیا در آستان ورود
هیچ جا سنگ بر سرت بارید
از سرِ بامهایشان آیا
شعله بر روی چادرت بارید
هیچ آیا شبیه کوفه و شام
نان و خرما به تو تعارف شد
بُردنَت مجلس شراب اصلاً
سیلی آیا به تو تعارف شد
وای از درد غربت زینب
اینهمه غربتِ تماشایی
همه را دید و عاقبت هم گفت:
من ندیدم به غیر زیبایی
افزودن دیدگاه جدید