شعر/ كوچه های مدینه و بوی زخمهای تنی كه می آید

کد خبر: 115373
علی اکبر لطیفیان
وارث

كوچه های مدینه و بوی زخمهای تنی كه می آید
چشم های سپید یعقوب و بوی پیراهنی كه می آید

مرد سجاده ای كه درك نكرد هیچ كس آیه ی مقامش را
در هیاهوی شهر كوفه نداد هیچ كس پاسخ سلامش را

تا عزاداریش شروع شود دیدن شیرخواره ای كافی ست
تا صدایش به گوش ما برسد دیدن گوشواره ای كافی ست

وقت افطار كردنش هر شب تا كه چشمش به آب می افتاد
تشنگی ضریح لب هایش یاد طفل رباب می افتاد

من نمی دانم این كه خاكستر چه به روز سر امام آورد
زیر زنجیر پیكر زردش معجزه بود اگر دوام آورد

گیرم از دست كوفه راحت شد سنگ طفلان شام را چه كند؟
گیرم از دست كوچه سنگ نخورد مردم پشت بام را چه كند؟

تا كه این مرد قافله زنده‌ست حرفی از طفل كاروان نزنید
پیش این مرد گریه، جانِ حسین حرفی از چوب خیزران نزنید


افزودن دیدگاه جدید

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.