هرچه گفتم زینب است و بعد از این، هرچه خواهم گفت، "زینب" میشود
ای زمین، ای تاول خاکستری
آسمان، ای مخمل خاکستری
بعد عاشورا که رعد و برق شد
ماند بر جا، جنگلی خاکستری
ماه بانوی زمان، خاتون صبر
جاری از چشمِ ترت جیحون صبر
غم قسم خورده به نام پاک تو
زینب، ای والتین والزیتونِ صبر
ای ملک، نه... برتر از حد فلک
دختر بانوی پُرمهرِ فدک
تا تو را گفتم زبانم گُر گرفت
سوخت از آه درونم، نیلبک
عمه جانِ غنچههای بیبهار
خواهر شمشادهای بیمزار
بغضها راه گلو را بستهاند
در نگاهم ابر بارانزا بیار
زینب، ای منظومه شمسی درد
بر مدارت داغهای دورهگرد
کی در این سیاره کشفت میکنند؟
کی در این تاریکیِ بیلاجورد؟
در ازل تا اتفاق افتادهای
با سکون در افتراق افتادهای
ای بزرگ، ای وارث عشقی عظیم
ماهی اما در محاق افتادهای
ای اهوراییترین قدیس صبر
حجم زیبای نگاهت، خیس صبر
راز نامکشوف عشقی کیست تا
پرده بردارد ز تو، قدیس صبر؟
واژهها، ای واژههای ناگزیر
واژههای از خجالت، سر به زیر
لال ماندید و زبانم سوخته
ای دخیلت شعر، بانوی اسیر
کاروان آینه نزدیک شام
هلهله، کِل، رقص، در تبریکِ شام
با کدامین صبح روشن میشوید
کوچههای تا ابد تاریک شام؟
ای حلول روح تو در بادها
حنجرت آبستن فریادها
"شمهای واگو از آنچه دیدهای"
شاهد عینیترین بیدادها
باغی و مرگ صنوبر دیدهای
بر سر هر نیزه یک سر دیدهای
با کدامین واژه آرامت کنم؟
خواهری، داغ برادر دیدهای
خونِ دل دارد مُرکّب میشود
شعر آشفته، مرتب میشود
هرچه گفتم زینب است و بعد از این
هرچه خواهم گفت، "زینب" میشود
اوست این پنهان مرا در جان و تن
شاعر این بیتها، بانوی من
من کیام ای واژههای شرمسار
فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
افزودن دیدگاه جدید