شعرآیینی/در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را

کد خبر: 16888
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را

 شد دشمن تو معترف انگار خداوند
در گوش تو گفته همه اسرار جهان را

با رایحه خطه سرسبز عبایت
کوتاه کن از باغ دلم دست خزان را

 با امر تو هر چند در آتش ندویدم
هر چند فدای تو نکردم سر و جان را

 هر چند مرید تو شدن  شان زراره است
ای کاش که این عاشق بی نام ونشان را...

 بگذار که تا ظل بنی ساعده یکبار
من جای تو بر دوش کشم کیسه نان را

ماندم که در خانه ات آن روز چرا سوخت
اتش که نسوزاند تن خادمتان را

با لحن علی اکبری حضرت موعود
خواهیم شنید از حرمت صوت اذان را

حسین عباسپور
/د115