شعرآیینی/در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
شد دشمن تو معترف انگار خداوند
در گوش تو گفته همه اسرار جهان را
با رایحه خطه سرسبز عبایت
کوتاه کن از باغ دلم دست خزان را
با امر تو هر چند در آتش ندویدم
هر چند فدای تو نکردم سر و جان را
هر چند مرید تو شدن شان زراره است
ای کاش که این عاشق بی نام ونشان را...
بگذار که تا ظل بنی ساعده یکبار
من جای تو بر دوش کشم کیسه نان را
ماندم که در خانه ات آن روز چرا سوخت
اتش که نسوزاند تن خادمتان را
با لحن علی اکبری حضرت موعود
خواهیم شنید از حرمت صوت اذان را
حسین عباسپور
/د115