ماجرای یک نوحه مشهور از زبان سراینده آن
وارث: در این فکر بودم که در دهه اول محرم مطلبی در انتقاد از شیوه مداحی های امروزی که چندسالی است میان جوانان باب شده است بنویسم، اما آن چیزی که مانع این کار شد این بود که دیدم پیش از من برخی از بزرگان به این مسئله اشاره کرده اند و البته اتفاقی هم نیفتاده است.
سبک هاي جديد مداحي اگرچه خيلي سنخيتي با مذاق ما ندارد اما از آنجا که شور و هيجان خاصي را به جوانان منتقل مي کند طرفدار زياد دارد و همين طرفدار زياد باعث شده است که بسياري از مادحين اهل بيت بيش از آنکه به محتواي اشعاري که مي خوانند توجه کنند، به ريتم و آهنگ توجه کنند. در توجه شان به اين ريتم و آهنگ خيلي وقت ها به اقتباس و کپي از آهنگ ها خوانندگان پاپ مي پردازند و روي آهنگ هايي که آن ها قبلا خوانده اند يک شعر مي گذارند و مي خوانند.
اما يک اتفاق ساده باعث شد که يازده روز پس از عاشورا اين مطلب را بنويسم. چندي پيش براي يک موضوع ديگر در پي مصاحبه با دکتر احمد جلالي نماينده ايران در يونسکو بودم و در اين بين انواع و اقسام راه هاي ارتباطي براي يافتن او را آزمودم و البته پيگري هاي من به جايي نرسيد. در اين بين يک ايميل هم براي ايشان فرستادم. چند هفته پس از اين پيگيري هاي من ، ديدم که دکتر جلالي يک ايميل به من ارسال کردند درباره يک خبر ديگر خبرآنلاين که در سرويس دين و انديشه منتشر شده بود. پس از آن ايشان از پاريس تماسي تلفني با بنده گرفتند و مفصلا درباره آن خبر خبرآنلاين گفت و گو کرديم.
خبري که در خبرآنلاين منتشر شده بود مربوط بود به يک نوحه معروف عاشورايي که در ايام محرم منتشر شده بود. ( ايــنــجـــا بخوانيد) خيلي از ايراني ها اين دم را در شب عاشورا و هيئت هاي عزاداري شنيده اند :
امشبي را شه دين در حرم اش مهمان است/ ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن اي صبح طلوع، مکن اي صبح طلوع
همکار من در خبري که درباره اين نوحه عاشورايي بود صوت ترکيب بند کاملي را که دکتر احمد جلالي خود سروده و خوانده بود را در خبرآنلاين گذاشته بود و در توضيحش نوشته بود : آنچه در ابتدای مطلب می شنوید ترکیب بند مشهوری با ترجیع «مکن ای صبح طلوع» است که در شب عاشورا در مجالس عزاداری خوانده می شود. این ترکیب بند را با صدای دکتر احمد جلالی می شنوید.
دکتر جلالي در صحبت هاي تلفني اش گفت که اين ترکيب بند مشهوري نبوده است بلکه تنها همين تک مصراع بوده است که در هيئت هاي عزاداري خوانده مي شده است و او با الهام گرفتن از آن چند سال پيش ترکيب بندي را سروده است. او همچنين گفت که شعر ديگري هم منتسب به پدر آيت الله بهجت با همين وزن وجود دارد. او همچنين مطلبي را که چندي پيش درباره اين ترکيب بند و اينکه چه چيزي باعث سروده شدنش شده است براي من ارسال کرد. اين بهانه اي شد که من اين يادداشت را بنويسم. در حقيقت آنچه که من دوست داشتم درباره مداحي اهل بين بنويسم با قلمي بسيار شيواتر و رساتر و با تسلط علمي بيشتري توسط دکتر جلالي نگاشته شده بود که در ادامه عينا نقل مي شود. اين توضيح را هم بدهم که اين مطلب چندي پيش در روزنامه اطلاعات منتشر شده است.
اشاره: وجوه هنري هر مراسم آئيني در ميزان تاثير، گستره و ماندگاري آن تعيين کننده است. آئین های عاشورائی با صور مختلف هنری، بخصوص شعر و لحن و آهنگ، به طور چشمگیری آمیخته است. این آمیختگی به نوبه خود در نگاهداری و انتقال نسل به نسل سبک و سیاق این آئینها نقشی اساسی دارد. در این میان، بعضي صور شعري، ريتم ها، و ملودي هاي عاشورائي در طول سالها بل قرنها از آزمونِ آموزگارِ سختگير تاريخ پيروز بيرون آمده ماندگار و همه گیر شده اند و توانسته اند همچنان بر ذائقه هنري و عاطفی عاشورائی شیعیان تاثير گذار بمانند و به بخشی از میراث معنوی ما تبدیل شوند. این ماندگاری دلیلی است بر آنکه آنها به لحاظ صورت و محتوي و تناسب این دو و تلفيق کلام و لحن از اصالت و استحکام هنری برخوردار بوده اند. بازگشائی این رمز و راز را حکایتی است که با نکته دان کنند.
اما، به دلایل مختلف، همه مظاهر این آئین ها، از جهت صورت و محتوي، زیبنده تصویر و تصور فاخر ما از شخصیت قدسی امام حسین (ع) و بزرگی یاران او نیستند. می بايد نسبت به اين ميراث حساس بود. وجوه فاخر آن را تقويت کرد، و آنچه را که با صورت و محتوائي ناساز و ضعيف، با علو شان قهرمانان عاشورا تناسبی ندارد و به ناروا در اين مجموعه در آميخته است بازشناخت و اصلاح کرد.
نگاه كنيد به استحكام و متانتي كه در زبان فاخر ترجيع بند معروف محتشم كاشاني و ريتم هاي مربوط به آن در رثاي امام (ع) بكار رفته كه ميليونها ارادتمند او را در طول چند قرن، به زانويِ ادبِ رثاء نشانده و به اشكِ تعظيم كشانده و به سكرِ محبت رسانيده است چندانکه بر آمدن آن کلام و آن نواها کافی است که عاطفه مشتاقِ عاشورائی حس کند که «گويا عزاي اشرف اولاد آدم است».
* * * *
يکي از آن ملودي ها و ريتم هاي پرهيجان و ماندگار در مراسم شبِ عاشورا، نوحه اي است قديمي و کوتاه اما پرهيجان با ترجيع «مکن اي صبح طلوع» که دستجات عزادار در کثيري از مناطق ايران همچنان تکرار مي کنند بي آنکه اين تکرارِ ساليان، از تاثير آن بر عواطف و ذوق ارادت ما بکاهد. اين دستجات معمولا نيمه شبان راه مي افتند و پس از عبور از ميعادگاههاي سنتي مورد نظر، سحرگاه به مبداء حرکت خود باز مي گردند. در مراحل پایانی اين مسير، کم کم ريتم ها و ضرب آهنگ هاي ديگر را رها مي کنند و، همراه با گذر شب به سوي سحر، با اين کلام تمنا آميز و ريتم پر هيجان، در واقع از «صبح» تقاضا مي کنند که نيايد تا شب همچنان بپايد و اين میهمان سرفراز را همچنان ميزباني کند و به فردائي دردناک و سفاک و خونين نسپارد:
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است/ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مكن اي صبح طلوع، مكن اي صبح طلوع
در دو مصرع اول، تفاوت پر رنگ و درد زاي صحنة اين شب سنگین و پر رمز و راز با آن فرداي متلاطم خونين، با ریتم و آهنگی جذاب و توجه برانگیز توصیف می شود و به رگِ عاطفه سوگوارن مضراب می زند. سپس، ضرب آهنگ پر تپش، کوبنده، و در عين حال لطیف و پر تمنایِ ترجيعِ «مکن اي صبح طلوع» امکان مناسبي را براي فراز و فرودِ ريتميکِ کُرخواني دستجات عزادار فراهم مي آورد و به موجزترین بیان، تنشِ ميانِ اين تمنا و تپشِ آن واقعيتِ سخت را منعکس مي کند. برای این بنده، پژواک کرخوانی سحرگاهیِ «مکن ای صبح طلوع» دستجات سینه زن و زنجیرزن در کوچه های پیچ در پیچ شاهرود قدیم به هنگام عبور از دالانهای تکیه ها خاطره ای است نوستالژیک و پرطنین چنانکه گوئی هیچ ریتم و ضرب آهنگ و کلام دیگری نمی تواند جای آن را بگیرد و به سپیده عاشورا رنگ خونین اما درخشان عاشورائی بپاشد.
حدود يک سال پس از پرداختن اين ترکيب بند، با حضور در اجراي سونيت سمفوني «رسول عشق و اميد» (در 1386) دانستم که استاد لوريس چكنواريان از امکان موسيقائي این ضرب آهنگ به خوبي بهره برده و آن را با زيبائي هيجان آوري بازسازي و اجرا کرده است.
اما کلامي که روي اين ملودي پرتحرک خوانده مي شود، فقط همين سه مصرع است و بس. بسيار پرسيدم تا ادامه آن را پيدا کنم اما به جائي نرسيدم. تا اينکه در 1385 در شب عاشورائي دور از وطن که، بنا به ضرورتي استثنائا از آمدن به ايران در اين ايام محروم شدم، فضاي غربت و دلتنگي شب عاشورا را با ساختن اساسِ ترکيب بندي بر مبناي اين وزن و ريتم و ملودي پر کردم. وچون شاعر نيستم، جسارت ورزيدم و با تضمين های کامل يا ناقص، يا اقتباس از ابيات يا مصرع هائي از حافظ و مولانا - که به تناسبِ حال و قال به جویبار زمزمه ذهنی گوینده می پیوست - سعي کردم جاني در کلام بدمم و قوتي بدان بياميزم و ضعفم را جبران کنم؛ راستی که اگر نيت توسل نبود، این مبتدی کجا جرات مي داشت و روا می دانست که تضمين هاي مکرر از لسان الغيب و مولوي را در دل سرودة خود جاي دهد! اگر سهم اين فقير خاندان رسالت (ع) اين باشد که ذهن خواننده را از مسير تصويرسازي ها و معناپردازي هاي بديع حافظ يا مولانا، به هر روی، به مقام و موضع و موضوعِ اين شب و انگيزة اين شعر بکشاند و متصل کند، به حرمتِ نيتِ گوینده، اين جسارت بخشودني تر خواهد بود. ادعائي ندارم که از عهدة برآمده باشم. سخن شناسان البته به چشم احساس و اغماض و عنايت و اصلاح نظر خواهند فرمود.
تعمد داشتم کلام را از گزندِ الفاظ و الحانِ بي رمق و زاري آلود و احيانا زبون که مناسب مقامِ عزتمند فداکاري امام (ع) نيست دور نگاه دارم که در رثاي يک حماسه جاي ضعف و زبوني نيست. تعداد بندها و نیز تضمین ها زياد مي نمايد. مي توانستم به منتخبي از آن بسنده کنم، اما بهتر ديدم که اين وظيفه را به خواننده علاقه مند واگذارم تا به تناسب ذوق خود هرچند بند را که مي خواهد برگزيند. فرض اين متوسل برآن است که، به جز بند اول و بند آخر، هربند با مصرع «امشبي را شه دين در حرمش مهمان است» پايان يابد و سپس سه مصرع اصلي (يعني: امشبي را شه دين . . . مکن اي صبح طلوع) از سوي عزاداران محترم تکرار شود.
با همة کاستي ها، تحفة درويش تنگ دستي است به آستانِ توانگر و کريمِ سالار شهيدان - که سلام بر او باد - به ياد پدر و مادر عزيزم که مرا اين ارادت به ميراث گذاشتند. توانگرا دل درويش خود به دست آور. احمد جلالي
مکن اي صبح طلوع
(ترکيب بندي براي شب عاشورا)
شب وصل است و تبِ دلبري جانان است/ ساغر وصل لبالب به لب مستان است
در نظر بازيشان اهل نظر حيران است/ گوئيا مشعله از بامِ فلک ريزان است
چشم جادوي سحر زين شب و تب گريان است
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است/ ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن اي صبح طلوع، مکن اي صبح طلوع
«يارب اين بوي خوش از روضة جان مي آيد؟/ يا نسيمي است کزان سوي جهان مي آيد؟»
«يارب اين نور صفات از چه مکان مي آيد؟» / «عجب اين قهقهه از حورِ جنان مي آيد!»
يارب اين آبِ حيات از چه دلي جوشان است؟(1)
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
«چه سَماع است که جان رقص کنان» مي آيد؟ / «چه صفير است که دل بال زنان مي آيد؟»
چه پيامي است؟ چرا موج گمان مي آيد؟/ چه شکار است؟ چرا بانگ کمان مي آيد؟
چه فضائي است؟ چرا تير قضا پران است؟ (2)
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
گوش تا گوش، همه کرّ و فرِ دشمنِ پست /شاه بنشسته، بر او حلقة ياران الست
«پيرهن چاک و غزلخوان و صراحي در دست» /چار تکبير زده يکسره بر هر چه که هست(3)
خيمه در خيمه صداي سخن قرآن است(4)
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
وَه از آن آيتِ رازي که در آن محفل بود /«مفتي عقل در اين مسئله لايعقِل بود»
«عشق مي گفت به شرح آنچه بر او مشکل بود» /«خم مي بود که خون در دل و پا در گل بود»(5)
ساغر سرخ شهادت به کف مستان است
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
اين حسين است که عالم همه ديوانة اوست /او چو شمعي است که جانها همه پروانة اوست(6)
شرف ميکده از مستي پيمانة اوست/هر کجا خانه عشق است همه خانة اوست
حاليا خيمه گهش بزمگه رندان است
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
سرخوش از سُکرِ سر اندازِ هو الله احد/دلبرِ دل شده در دامن الله صمد
نغمه «شور حسینی»(7) است که بگذشته زحد:/«مي وصلي بچشان تا در زندان ابد»
بشکنم، شور شرابی که چنين جوشان است(8)
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
محرمان حلقه زده در پي پيغامي چند:/«چشم اِنعام مداريد ز اَنعامي چند»
«فرصتِ عيش نگه دار و بزن جامي چند»/که نماندست ره عشق مگر گامي چند(9)
در بلائيم ولي عشق بلا گردان است
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
امشب است آنکه «ملايک در ميخانه زدند/گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند»
«با من راه نشين باده مستانه زدند»/«قرعه فال به نام من ديوانه زدند»(10)
يوسفِ فاطمه را ننگِ جهان زندان است
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
هان که گوي فلک صدق به چوگان من است /ساحت کون و مکان عرصه ميدان من است
ديدة فتح ابد عاشق جولان من است/هر چه در عالم امر است به فرمان من است(11)
پيش ما آتش نمرود گلِ بستان است
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
«هان و هان ناقة حقيم» مجوئيد حيَل/«تا نبرد سرتان را سرِ شمشيرِ اجل»
«پيش جان و دل ما آب و گلي را چه محل؟»/«کار حق کن فيکون است نه موقوف علل»(12)
بي فروغ رخ او ، جان و جهان بي جان است
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
ظهر فردا عملِ مذهب رندان بکنم/«قطع اين مرحله با مرغ سليمان» بکنم
حمله بر شعبده از دولت قرآن بکنم/«آنچه استاد ازل گفت بکن»، آن بکنم(13)
عاقبت خانه ظلم است که آن ويران است
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
«نقدها را بود آيا که عياري گيرند/تا همه صومعه داران پي کاري گيرند»(14)
و به تاريکي شب ره به کناري گيرند/صادقان زآينة صدق، غباري گيرند(15)
صحنة مشهد ما صحن نگارستان است
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
گفت عباس که: من از سر جان برخيزم/از «سر جان و جهان دست فشان برخيزم»
«از سر خواجگي کون و مکان برخيزم»/من «ببويت ز لحد رقص کنان برخيزم»(16)
اين چه روح است و کرامت که در اين ياران است(17)
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
در شب قتل، مگر بي سر و سامان زينب/ «داشت انديشه فرداي يتيمان، زينب»(18)
گفتي از يادِ پريشاني طفلان، زينب/چنگ مي برد به گيسوي پريشان، زينب
اين چه حالي است که در خوابگه شيران است؟
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
ظهر فردا، قد رعناي حسين است کمان/باز جويد شه بي يار ز عباس نشان
ز علمدارِ خود آن خسرو شمشاد قدان/«که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان»(19)
قرص خورشيد هم از خجلت او پنهان است
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
علي اکبر به اجازت ز پدر خواهشمند:/صبر از اين بيش ندارم، چکنم تا کي و چند؟
جان به رقص آمده از آتش غيرت چو سپند/بوسه اي بر لب خشکم بزن اي چشمه قند
دستي اندر خم زلفي که چنين پيچان است(20)
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
«او سليمان زمان است که خاتم با اوست»/«سر آن دانه که شد رهزن آدم با اوست»
نفس «همت پاکان دو عالم با اوست»/زخم شمشير و سنان چيست؟ «که مرهم با اوست»(21)
پس چه رازي است که خنجر به گلو بُران است؟
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
شام فردا که رسد، زينبِ گريان و دوان/در هياهوي رذيلانة آن اهرمنان
پرسد از پيکر صدچاک شه تشنه زبان/ «که شهيدان که اند اينهمه خونين کفنان؟»(22)
جگر رود فرات از تف او سوزان است
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
ساربان است و بيابان و زنان بر شتران/خونِ خورشيدِ رواني به سر نيزه روان
اختران نيزه سوارانِ شبِ راهروان/ماه و خورشيد به هم ساخته، در هم نگران
پاي در سلسله، سر سلسلة مردان است
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
او که درباني ميخانه فراوان کرده است(23)/ نوش پيمانة خون بر سر پيمان کرده است
اشک را پيرهنِ يوسفِ دوران کرده است/چنگ بر گونه زده موي پريشان کرده است
در دل حادثه مجموعِ پريشانان است
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
*****
يارب اين شام سيه را به جلالي درياب/بال و پر سوخته را با پر و بالي درياب
«تشنة باديه را هم به زلالي درياب»(24)/جشن دامادي جان را به جمالي درياب
که عروسِ شرف از شوق حنابندان است
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است/ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن اي صبح طلوع، مکن اي صبح طلوع
احمد جلالي - شب عاشورا - 1385 شمسي - پاريس
پي نوشت ها:
1. نگاه کنيد به غزل مولانا با مطلع: يارب اين بوی خوش از روضه جان می آيد؟ (غزل 806 ، چاپ فروزانفر)
2. همان
3. نگاه کنید به حافظ:
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست /پيرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست
برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگير/ که ندادند جز اين تحفه به ما روز الست
و نیز:
مطلب طاعت و پيمان و صلاح از من مست/که به پيمانه کشی شهره شدم روز الست
من همان دم که وضو ساختم از چشمة عشق /چار تکبير زدم يکسره بر هر چه که هست
4. در منابع مشهور آمده است که آن شب امام و یاران او قرآن می خواندند و مناجات می کردند. «پس حسین تدبیرها بکرد و . . . و حسین قرآن همی خواند» (طبری، قیام سیدالشهداء، تصحیح محمد سرور مولائی، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1359، ص 25) ؛ و نیز نگاه كنيد به ابي مخنف، مقتل الحسین، ترجمه جودکی، چاپ اول، انتشارات معنا گرا، 1389، ص 183.
5 . نگاه کنيد به غزل حافظ با مطلع: ياد باد آنکه سر کوی توام منزل بود
6. تغییر کوچکی در بازگوئی بيتی از يک نوحة قديمی که می گفت:
اين حسين کيست که عالم همه ديوانة اوست/وين چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست
با این تغییر، ضمن رفع اشکالی وزن در مصرع اول وجه توصيفی بيت نيز مناسب تر می نمايد.
7. در تعزیه ها زبان حال امام را اغلب در پایه شور می خوانده اند و دلیل نامگذاری های «شور حسینی» و یا «حسینی» برای گوشه های دستگاه شور همین است.
8. اقتباس از بيتی از غزلی مشهور با مطلع «روزها فکر من اين است و همه شب سخنم» که سراينده اش به روشنی معلوم نيست:
مرغ باغ ملکوتم، نيم از عالم خاک/چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
می وصلی بچشان تا در زندان ابد/از سرِ عربده مستانه به هم درشکنم
9. نگاه کنيد به غزل حافظ با مطلع: حسب حالی ننوشتيم و شد ايامی چند
10. نگاه کنيد به غزل مشهور حافظ با مطلع: دوش ديدم که ملايک در ميخانه زدند
11. نگاه کنيد به غزل حافظ با مطلع: خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد
12. نگاه کنيد به غزل مولانا با مطلع: شتران مست شدستند ببين رقص جمل (غزل 1344).
13. نگاه کنيد به غزل حافظ با مطلع: سالها پيروی مذهب رندان کردم
14. مطلع غزل حافظ
15. مورخان گفته اند که يزيديان در عصر روز پنج شنبه نهم محرم سال 61، تاسوعا، جنگ را آغاز كردند. امام تا فردا زمان خواست. در میان ذاکران عاشورا مشهور آن است كه دليل اين مهلت طلبي، تدارك فرصتي شبانه براي راز و نياز با خداوند بود. اما در روايت طبري در تاریخ کبیر که ترجمه آن که حدود 11 قرن پيش در دوره منصور بن نوح ساماني به انشاي زيباي فارسي ابوعلي بلعمي تحریر شده است نكته اي در بيان نيت واقعي امام از زمان خواهي آمده است كه عميقا احترام انگیز و تكان دهنده است: «و آن شب حسین همه کار راست کرد و شمشیر نیکو کرد . . . پس حسين اين مردمان را يكان يكان كه به نصرت او آمده بودند، بنشاند و همه مهتران و بزرگان بودند و ايشان را خطبه كرد و گفت آنچه بر شما بود كرديد و من شما را نه به حرب آوردم، اكنون حرب پيش آمد و من از جان خويش نوميد گشتم و شما را از بيعت خويش بحل كردم. شما بازگرديد و برويد و مرا امشب زمان خواستن بكار نبود، از بهر شما خواستم تا هر كه خواهد رفتن، برود» (طبری، ص 24). امام مي خواست با استفاده از تاريكي شب، امكان يك تصميم آزاد و دور از هرگونه تحميل پنهاني را در اختيار آناني كه به رهائي از معركه مي انديشيدند بگذارد. به محترمانه ترین شکلی « نقدها» را عيار گرفت تا آنانکه اهل ایستادگی در آن معرکه نیستند و یا مزاج صومعه داری دارند برخیزند و پی کار خود بروند.
16. نگاه کنيد به غزل مشهور حافظ با مطلع: مژده وصل تو کو کز سر جان برخيزم
17. در مقاتل آمده است که پس از صحبت امام در شب عاشورا و برداشتن بیعت از خاندان و یاران، نخستین پاسخ از عباس بن علی برآمد که گفت که هرگز حسین را تنها نخواهد گذاشت و آنگاه دیگران هم همین را گفتند (نگاه کنید به ابی مخنف، ص 180؛ طبری، ص 24) ؛ و از گفتار امام در آن شب آمده است که فرمود: یاران و خاندان من به راستی و وفا بی مانندند ( نگاه کنید به ابی مخنف، ص 179)
18. تغییری در بازگوئی بيتی از يک نوحة قديمی که می گفت:
در شب قتلِ حسين، بی سر و سامان زينب/داشت انديشة فردای يتيمان زينب
تا هم اشکالِ وزن در مصرع اول حل شود و هم درماندگی و تزلزل تداعی نشود چرا که در عین آنکه بی سر و سامانی فردا پیش روی بود، ضعف و سرگشتگی حاکم نبود چنانکه برخوردِ فخيمِ آن شبِ امام و يارانِ او نشان می دهد. به روایت طبری، در آن شب در پی زمزمه اشعاری توسط امام که حکایت از شهادت او می کرد، علی بن حسین و زنان بگریستند؛ «حسین در خیمه شد و گفت مگریید که نه جای گریستن است، دشمن هم پهلوی ماست، شاد شود» ( طبری، ص 24). به روایت ابی مخنف، حسین گفت «خواهرم، تقوای خدا پیشه کن و از او تسلی بخواه، تو را سوکند می دهم که برای من گریبان چاک مده و زاری و شیون مکن» (ابی مخنف، ص 182). همچنین آنچه در منابع از عکس العمل مسئولانه بانوی کربلا و حتی دلداری دادن او به علی بن حسين آمده است نشان می دهد چشم انداز بی سر و سامانی، او را از ایفای مسئولیتش در مواجهه با پريشانی طفلان و فردای يتيمان باز نداشت. برخورد او با عبیدالله و یزید نیز موید تراوش روح عزت مندی در عین دردمندی است.
19. نگاه کنيد به غزل حافظ با مطلع: شاه شمشادقدان، خسرو شيرين دهنان
20. اشاره به نقل ذاکرین است امام است که: علی اکبر اجازه میدان خواست و به دفاع پدر رفت؛ پس از مدتی از میدان بازگشت و از تشنگی خود با امام گفت و امام لبان او را بوسید.
21. نگاه کنيد به غزل حافظ با مطلع: آن سيه چرده که شيرينی عالم با اوست
22. باز هم نگاه کنيد به غزل حافظ با مطلع: شاه شمشادقدان، خسرو شيرين دهنان
23. نگاه کنيد به غزل حافظ با مطلع: سالها پيروی مذهب رندان کردم، ونيز غزل او با مطلع: ز دلبری نتوان لاف زد به آسانی
24. نگاه کنيد به غزل حافظ با مطلع: ای که مهجوری عشاق روا می داری
/س.ب215