ثواب عجیب زیارت امام حسین(ع) به روایت شمسالشموس
*عقول بشر از درک صفات و اسماء ذوالجلال و الاکرام عاجز است
عرض شد پروردگار عالم در باب تجلّیگاه اسماء و صفات، خلقت را به نور تمثیل کرد، «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض» و هیچ احدی ولو انبیاء عظام درک حقیقت توحید را نمیتواند داشته باشد «عجزت العقول عن صفاته و اسمائه و بالتبع عن ذاته».
وجود نازنین حضرت شیخناالاعظم، حضرت مفید عزیز تعبیر بسیار عالی را دارند، میفرمایند: ما راجع به ذات که نباید بحث کنیم؛ چون معلوم است، میگویند: در ذات خدا تفکّر نکنید و قائل به این هستند که این محال است و این معلوم و مشخّص است. پس اصلاً راجع به ذات حرفی نزنیم، بلکه بگوییم: ما قدرت درک اسماء و صفات پروردگار عالم، بما هی صفات و الاسماء را نداریم، «عجزت العقول».
بعد از ایشان، اولیاء خدا هر کدام این مطلب را به نحوی بیان کردند. ملّای نراقی به نحوی در کتاب اعیان الشیعهاش، ملّا محسن فیض کاشانی، آن عارف بالله در کتاب کلمات المکنونه، در زمان ما، آیتالله العظمی شاهآبادی در کتاب رشحاتالبحار و امام راحل عظیمالشّأن در اربعین حدیث، در باب جنود عقل و جهل اشارتاً این مطلب را تبیین میفرمایند که عقول بشر از درک صفات ذوالجلال و الاکرام بما هی صفات و الاسماء عاجز است. اکمل عقلا انبیاء هستند که آنها هم درک نمیکنند.
*مخلوق، مخلوقشناس است
درک صفات و الاسماء در نور است؛ چون همه اسماء و صفات خدا نور است. لذا بیان میفرمایند: در نور باید ببینیم و نور هم خودش خلقت است.
به تعبیر دیگر، مخلوق، مخلوقشناس است، مخلوق، خالق شناس نیست - این به عنوان نکته من النکات است – . تازه اوج حرکت آن ادراکات عقلیّه، این است که بتواند مخلوق را بما هو موجوده نه بما هی حقیقته؛ یعنی آنچه که هست بما هو موجوده بشناسد. یعنی مخلوق را هم بما هی حقیقته نمیشناسد.
خیلی حرف است. اوج ادراکات عقلیّه، که به کسانی که این حال را دارند، ذوی العقول میگویند، این است که مخلوقشناس بما هو موجوده است، نه بما هی حقیقت شیء موجود. بما هی حقیقت درک نمیکند، بما هو موجوده؛ آنچه که الان هست را میتواند بفهمد، آن هم فقط ذوی العقول در باب ادراکات عقلیّه میتوانند درک کنند!
شیخناالاعظم میفرمایند: «ولا یمکن بالادراکات العقلیه الّا بالتّقوا،إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم». خیلی عجیب است، معلوم میشود معنای «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم» این است که هر که در مقام تقوا رشد کرد، ادراکات عقلی او بیشتر میشود؛ یعنی در حقیقت اهل تقوا ذوی العقولند.
*کرامت در تقوا
«وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَم». لام در «لقد»، معنای تحقیقیه دارد. اصلاً لام معانی مختلف دارد. - بحث ادبیات را گذرا بیان میکنم - میفرمایند: «کلامُنا لفظٌ مفید کاستَقم، اسمٌ و فعلٌ ثمّ حرفٌ مِن کَلِم». در ادبیات بیان میکنند: کلام، لفظ مفید است، لفظ مهمل نیست. لفظ مستعمل هم بیان میکنند، امّا لفظ مفید بهتر است؛ چون هر دو استعمال میشوند، امّا کلام، مهمل نیست.
«کلامُنا لفظٌ مفید کاستَقم، اسمٌ و فعلٌ ثمّ حرفٌ مِن کَلِم» کلمه سه نوع است، اسم و فعل و حرف. پس حرف، خودش کلمه است و کلمه برای خودش معنا دارد. گاهی یک کلمه، یک کلمه است امّا معنای آن کثیر است، در ادبیات به اصطلاح میگویند: «کلمه واحده تدلّ علی معان مختلفه» کلمه واحده است، امّا معانی مختلفی دارد. مثل شیر در فارسی ما، هم شیر درنده میگوییم، هم شیر آب، هم شیر خوردنی. یک کلمه است امّا بستگی دارد کجا و چگونه از آن کلمه استفاده شود - که ما در درس خارج اصول، باب الفاظ یک مقدار اینها را توضیح دادیم - .
لام مِن الحروف است. پس لام حرف است، امّا معنا دارد. کما اینکه پروردگار عالم در قرآن کریم و مجید الهی در باب حروف مقطعه، مثل «الم»، «کهیعص» و قس علی هذا میخواهد بیان بفرماید که روی این حروف تأمّل کنید. حروف خودش بار معنا دارد. اتّفاقاً اسم و فعل هم از حروف تشکیل میشوند و معلوم میشود در باب ارجحیّت، حرف، ارجح است من الاسم و الفعل. البته جایگاه ارجحیّتش ادلّه دارد که الآن جای این بحث نیست؛ چون آقایان میفرمایند: اوّل اسم بعد فعل بعد حرف است، حرف هم به خودی خود دارای معنا نیست الّا به اینکه درون کلمه قرار بگیرد، آنوقت دارای معناست - این هم یک بحث جداست که الان در ادبیات وارد نمیشویم -
لذا در باب الحروف، در باب لام، معانی مختلفی میگویند که در باب الحروف مغنی بیان شده، ابن فارس و دیگران در کتب دیگر بیان کردند و مطالب مفصل است.
در «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَم»، یک معنای لام، تحقیقیه است، یکی هم به معنی ایجاد است. معنای ایجاب هم میدهد، مثلاً «لتکون» یعنی خدا واجب کرد. میتوانیم هر سه معنا را هم بگیریم.
«وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَم» یعنی پروردگار عالم تحقیقاً ایجاد و ایجاب کرده است که بشر را کرامت دهد، به چه چیزی؟ خودش بیان فرموده: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم». اکرم، اتقا میشود. کریم، متّقی میشود. پس کرامت در تقوا است. حالا کرامت چیست؟
*بالاترین ادراکات عقلیه، درک مفهوم مخلوق بما هو موجود را دارند، نه بما هی حقیقه
کرامت، ادراکات عقلیّه است. تازه هر که در مقام تقوا رشد کند، از ادراکات عقلیه بیشتر استفاده میکند. پروردگار عالم این ادراکات عقلیه را در تقوا رشد میدهد.
آنوقت آنها که به مقام اکرم میرسند؛ یعنی در مقام اتقا، بالاترین ادراکات عقلیه این است که درک مفهوم مخلوق بما هو موجود را دارند، نه بما هی حقیقه. الآن را میبینند.
البته این هم خیلی مهم است، فکر نکنید چیز کمی است. خیلی مهم است که انسان بما هو موجود را درک کند - اولیاء خدا چیزهایی بیان میکنند که انسان به تعبیرعامیانه مغزش سوت میکشد، میگوید: پس اصلاً ما یک عمری فقط داریم بیخود و بیجهت میچرخیم، میخوریم و میخوابیم و بلند میشویم، چیز دیگری بلد نیستیم - .
وقتی به اوج رسیدی، این بما هو موجود را درک میکنی، حقیقتش را درک نمیکنی. نهایت ادراکات عقلیه مخلوق همین است. معلوم میشود ما بما هو موجود را هم درک نمیکنیم.
*طریق خداشناسی داریم نه خود خداشناسی
کسی که اوجش این است که بما هو موجود را برای مخلوق درک کند، نه حضرت حق که وجود است، همین موجود را بما هی حقیقه درک نمیکند، چطور میتواند اصلاً خدا را بشناسد؟ به یک تعبیری اصلاً ما تا آخر عمر خداشناس نیستیم. طریق خداشناسی داریم نه خود خداشناسی.
طریق خداشناسی، نور است - نکاتی که از ابتدای جلسه تا به حال گفتم، نکات بسیار عجیبی است. معلوم میشود ما هیچ نداریم - آن هم برای اینکه ما مخلوقیم و مخلوق، نهایت درکی که داشته باشد، از باب ادراکات عقلیه، این است که بما هو موجود من المخلوقین را درک کند بما حقیقه المخلوق را هم درک نمیکند.
*ذویالعقول هم حقیقه الائمه را درک نمیکنند
پس در مقام کرامت «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَم» که اکرم در مقام اتقا است و هر که اتقا شد، کرّمنا میشود؛ یعنی آن ادراکات عقلیهاش بیشتر میشود و ذوی العقول است، او بما هو موجود مخلوق نوریه را میبیند نه بما هی حقیقه النوریه؛ یعنی هیچگاه ما حضرات معصومین(ع) را هم درک نمیکنیم.
ملّا محسسن فیض کاشانی، آن عارف بالله در باب امامشناسی میفرمایند: «الامام هو الامام و المأموم هو المأموم لا یدرک المأموم اماماً الّا بالقول العجز» امام، امام است، مأموم هم مأموم است، پس مأموم امام را درک نمیکند، اگر هم چیزی بیان کند «الّا بالقول العجز» است.
پس ما اوجمان که اتقا است، چه چیزی را درک میکند؟ اصلاً اتقا کجا هست؟ اوجمان شیخناالاعظم است. حضرت شیخناالاعظم، مفید عزیز چه درک میکند؟ حقیقه الائمه را؟ خیر، بل هو موجود؛ یعنی حقیقت النور نیست بل هو موجود النور است؛ چون نور مخلوق است.
پس اینکه اوّل بحث عرض کردم، شیخنالاعظم میفرمایند: در ذات که شما نباید چیزی بگویید، آن را که باید کنار بگذارید، امّا از این جا به بعد بگویید: در اسماء و صفات هم عجزت العقول؛ آن که خود طبعاً، حالا میخواهم بگویم حتّی نازلهاش هم اینطور است.
ما چون مخلوقیم، اوج عظمتمان این است که مخلوقشناس میشویم. آن هم حقیقت مخلوق، نه، موجودیّت مخلوق، آن هم از باب ادراکات عقلیّه. که معلوم شد کرامت، ادراکات عقلیّه است و هر که در مقام اتقی رشد کند، ادراکات عقلیّهاش بیشتر است، بیشتر میتواند قرب پیدا کند و موجودیّت نور را درک کند، نه حقیقت النور را.
این یک نکته بسیار باعظمت است. اگر انسان در این تأمّل کند، یک بحث حکمتیه فلسفی بسیار عالی است که انصافاً انسان گیج میشود. به قول ابوالعرفا گاهی ما اصلاً چیزی را نشنویم، برایمان بهتر است. البته از یک جهت خوب است که انسان میفهمد واقعاً هیچ است.
*اولیاء خدا میفهمند که واقعاً هیچند
اینکه اولیاء خدا هر چه جلو میروند، میگویند: ما هیچیم، ما فکر میکنیم اینها شکسته نفسی میکنند. خیر، اتّفاقاً آنها هر چه جلو میروند، میفهمند هیچند. ما چون هنوز چیزی نمیدانیم، فکر میکنیم که همه چیز هستیم امّا اولیاء خدا میفهمند که واقعاً هیچند. هیچ ندارند. ما مثلاً دو کلمه یاد میگیریم، که اینها تازه ظواهر است، فکر میکنیم چیزی شدیم.
فرمودند: خود آیات الهی هفت ظاهر دارد، یعنی گاهی انسان مطالبی را میشنود، بعد معنی دوم را که میشنود، فکر میکند دیگر این تفسیر است، خیر این هفت ظاهر است، معانی ظاهری دارد. آنوقت برای هر کدام از آیات، کلمات و حروف قرآن، هفتاد بطن است. ما گاهی دومین ظاهر را هم نمیدانیم. سومین ظاهر را هم نمیدانیم. بعضی خیلی هنر کنند چهارمین ظاهر را بدانند، یا پنجمین و ششمین ظاهر تا به هفتمی برسد. دیگر خیلی در مقام بالا باشد، این بطن اول را هم برای او بشکافند. کجاست تا هفتاد بطن؟ لذا هر چه جلوتر میروند، میفهمند واقعاً عاجزند، هیچند.
حضرت شیخنالاعظم، حضرت مفید عزیز به اذن آقاجانمان، حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)، شصت و نه بطن را گرفت، یک بطنش را هم فرمودند: برای خود معصوم است. شصت و نه بطن شوخی نیست. چون بعضی از اعاظم توانستند تا پنج، شش تا پیش بروند، ماندند. شاید دو، سه نفر، در کلّ هستی، از ابتدا تا به حال، توانسته باشند به پنجاه یا شصت بطن برسندکه یکی از آنها هم مثلاً ابوالعرفا بوده باشد. آیتالله العظمی شاهآبادی، با آن عظمتش، بیست بطن را بیشتر جلو نرفته است، اینطور که بیان فرمودند.
غوغاست، هر چه انسان جلو میرود، میبیند واقعاً هیچ ندارد. خالی و تهی است. اولیاء بهتر از من و شما میفهمند تهی بودن یعنی چه. اولیاء بهتر میفهمند فقیرند. «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّه». این را که واقعاً فقیرند و هیچ ندارند، هر چه جلوتر میروند، میفهمند و از باب ادراکات عقلیه درک میکنند که آن هم در مقام تقواست.
باید اتقا باشی تا اکرم شوی؛ چون «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَم». «کرّمنا» به تقواست. معلوم میشود «کرّمنا» یعنی ادراکات عقلیّه. ذوی العقول حقیقی کسانی هستند که در مقام تقوا رشد میکنند.
*برای رسیدن به علم، این سواد را هم باید بخوانیم
چرا اولیاء خدا این همه به ما میگویند: اوّل تزکیه، تقوا؟ چرا این همه بیان میکنند: «وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا» ؟ چون همه چیز میآید، علم بما هو علم هم میآید.
البته عرض کردم این سواد را هم باید بخوانیم. «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور» گفتند این ظلمات، سواد است، باید ظلمات را بخوانی، خیلی عجیب است، خدا خواسته است، ولی «یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»، «الْعِلْمُ نُورٌ » اصلاً خود علم نور است، بعد میفرمایند: «یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاءُ».
علم، فی ذاته نور است و شما سواد را هم باید بخوانی. فقه، اصول، ادبیات و ...، همه سواد است، علم نیست. فیزیک و شیمی و ...، سواد است. حالا بعضی متوجّه نمیشوند و به سخره میگیرند، خوب بگیرند. اصلاً بشر نمیفهمد. جنس بشر این است که درک نمیکند. تازه اولیاء خدا در مقام تقوا یک چیزهایی را بعد میفهمند که بشر واقعاً نمیفهمد و هر چه جلو میروند، میفهمند هیچ ندارند و هر چه هست مِن ناحیه الله و از لطف خدا است، آن هم از طریق نور. «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ». نور هم حضرات معصومین(ع) هستند که انسان فقط از طریق آنها میتواند جلو برود.
تازه مخلوقی مثل آنها را هم که خدا به صورت نور آورده، نمیتوانیم حقیقتشان را درک کنیم. خیلی هنر کنیم در مقام تقوا یک چیزی بفهمیم.
*تنها راه امامشناسی
عزیز دل من! جوان عزیز! هر کس میخواهد امامشناس و معصومشناس شود، تنها راهش تقواست. امامشناسی فقط به خواندن نیست. نکاتی که اولیاء خدا بیان میکنند، ما خیلی از اینها را در خواندنها نمیبینیم. همین کتاب کلمات المکنونه ملّا محسن فیض کاشانی، آن عارف بالله، که نکاتی از آن را بیان کردم، یک چیز عجیبی است. کتاب کلمات المکنونه، یک جلد است، ولی خدا گواه است، انصافاً حداقل بیش از چهل جلد تفسیر دارد. این کتاب محشر است، غوغاست.
برای همین است که ما میبینیم هرچه بیان میشود، برای اهل بیت(ع) است، از جمله وجود مقدّس حضرت اباعبدالله الحسین(ع). - مباحث این جلسات، مثل قطعات پازل است، یعنی هر شب، باید مطالب جلسات گذشته را گوش داده باشید؛ چون اگر کنار هم چیده نشود، آنها را درک نمیکنیم - .
لذا گاهی این روایاتی که راجع به حضرات معصومین(ع) میخوانیم، آنهایی که ظاهربینند و اصلاً در پوچی محضند، میگویند: یعنی چه؟ امّا آن کسی که با تقوا پیش میرود، آرام آرام درک میکند.
بیان کردیم نهایت ادراکات عقلیه ما به کجا میرسد؟ خدا که هیچ، ما اصلاً صفات و اسماء خدا را هم درک نمیکنیم، هر چه هست باید سراغ اهل بیت(ع) برویم که نازله اسماء و صفات هستند.
امام راحل عظیمالشّأن فرمودند: من مسجد جامع بازار آمدم، دیدم آیتالله شاهآبادی نکاتی را راجع به مطالب عرفانی و سرّی دارند بیان میکنند که وقتی ما خدمتشان میرسیم، میگویند. بعد از جلسه گفتیم: آقاجان! شما این مطالب را برای اینها میگویید؟! ایشان فرمودند: حاج آقا روحالله! بگذارید اینها هم از کفریّات یک چیزهایی بشنوند. چون منکر که میشوند، زود میگویند: این آقا دارد کفر میگوید، مشرک است. حالا بگذارید ما هم بشنویم. البته جوانها بهتر متوجّه میشوند که این مطالب چیست.
*خدا خیر هر کس را بخواهد، حبّ ابیعبدالله(ع) و زیارتش را در دلش قرار میدهد
وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(ع) در روایت عجیبی میفرمایند: «مَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ الْخَیْرَ قَذَفَ فِی قَلْبِهِ حُبَّ الْحُسَیْنِ ع وَ حُبَّ زِیَارَتِهِ».
شاید بعضی سؤال کنند مگر مردم بیکارند؟ ده روز، بیست روز، کار و زندگیشان را میگذارند و به زیارت میروند! خوب از همین جا یک سلام بده، این کارها چه معنی دارد؟ وقتی حساب و کتاب میکنیم، عذر میخواهم یک ریال را هم از طرف میگیریم، امّا وقتی به خرج کردن برای امام حسین(ع) میرسد، سر از پا نمیشناسیم. چند روز بیکار میشود که هیچ، تازه خرج هم میکند. میگوید: سر و جانم فدای اباعبدالله(ع)، پول چیست؟
انسان نمیفهمد. امّا با آن مطالب و مقدّماتی که بیان کردم، معلوم میشود. چون این زیارت، ما را به سمت نور و توحید میکشاند، پروردگار عالم خودش اینطور میخواهد. «مَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ الْخَیْرَ قَذَفَ فِی قَلْبِهِ حُبَّ الْحُسَیْنِ وَ حُبَّ زِیَارَتِهِ» هر کس که خدا خیرش را بخواهد و اراده کند بگوید: عبد من در خیر است - که خیر و شر را در آن حدیث عقل وجهل عرض کردیم که خیر وزیر اعظم جنود عقل است و شر وزیر جهل است - حبّ ابیعبدالله(ع) را در دلش قرار میدهد.
خیلی عجیب است، چهار نفر از دوستانی که رفته بودند، در تماسی که داشتند، گفتند: وقتی رد شدیم، نفری چهل هزار تومان میگرفتند نجف میبردند. یک تاکسی آمد، گفت: من شما را رایگان میبرم ولی یک شرط دارد، امشب باید خانه من بیایید. به زور ما را خانهاش برد. مادر این آقا، وقتی ما را دید، جلوی هر کداممان به حالت سجده آمد و گریه میکرد که زائر حسین(ع) خانه ما آمده است. چه پذیرایی مفصّلی (صبحانه، ناهار و شام) از ما کرد و رایگان ما را نجف برد.
این چیست؟ چه میکنند؟ به صورت ظاهر که بعضی عقل را آنطور میبینند - که این عین جهل است و تفسیر به عقل میکنند، خدا گواه است ظلم به عقل شده و ظلم به ادراکات عقلیه شده است. من از جوانان عزیز استدعا دارم این دو جلسه را چندین بار گوش کنند و روی مطالب آن تأمّل کنند - میگویند: مگر دیوانه است؟ طرف میآید به زور میبرد، نهار و شام و صبحانه مفصّل میدهد و بعد هم رایگان میبرد؟!
یا حاج آقای پناهیان تعریف کردند: اسلحه رو سر طرف گذاشته، گفته باید امشب خانه ما بیایی؛ چون همه عشیره ما امشب مهمان دارند، ما بدون مهمان هستیم! این چیست که اینطور میکشد؟ طرف به زور میخواهد مهمان خانهاش ببرد، به زور میخواهد پولش را خرج کند.
این مستند افق نشان داد، طرف چند سال است میخواهد خانهاش را بسازد، میگفت: اینجا اتاق است و ...، چند جایش را هم بالا آورده بود، بعد گفت: زمین دیگری داشتم، آن را برای خرج زوّار فروخته بودم، تا این را درست کنم. از او پرسید: چرا شما این کار را میکنید؟ شروع کرد به گریه کردن، گفت: آخر شما نمیدانید چه چیزی در این خرج کردن هست. حالا تازه دارم متوجّه میشوم، حاضرم جانم را برای امام حسین بدهم، اینکه چیزی نیست.
بالاترین عشق انسان پدر و مادر اوست. وجود انسان از پدر و مادر است، همه چیز ما از پدر و مادر است. اگر پدر و مادر نبودند که ما نبودیم. ما میگوییم: بهترین چیز ما پدر و مادر ماست. بعد در زیارت بیان میکنیم: پدر و مادر ما به فدایت، ما که قابل نیستیم «بأبی انت و أمّی»، بعد میگوییم: «و نفسی».
این چیست که اگر خدا اراده کند به کسی خیر بدهد، وزیر عقل (همان تعبیری که در اصول کافی جلد اول است) را بدهد، حبّ ابیعبدالله(ع) را در دلش قرار میدهد؟ معلوم میشود هر که حبّش بیشتر است، خدا بیشتر او را دوست داشته اشت، خیرش بیشتر بوده است، بیشتر در خیر دارد غوطه میخورد.
با حاج آقای کوثری مصاحبه کردند – مصاحبه ایشان، هم تصویری و هم مکتوبش موجود است - ایشان گفت: وقتی حاج آقا مصطفی را به شهادت رسانده بودند، من نجف بودم، خدمت امام رفتم، در مجلس روضه، مدام گفتم: حاج آقا مصطفی اینطور بود، حاج آقا مصطفی آنطور بود، دیدم امام همانطوری سرشان پائین است، هیچ عکسالعملی ندارند. تا گفتم: امّا شما جوان دادید، حسین فاطمه هم جوان داد. همین یک جمله را گفتم، هنوز سلام هم ندادم، یک مرتبه دیدم شانههای امام شروع کرد به لرزیدن.
اصلاً امام همینطور بود. در جماران نشان میداد. یک موقعهایی فقط به آقای کوثری میگفتند که مواظب باش، زیاد نخوان، مراقب قلب امام باش. دست خودش نبود، همان یک «السّلام علیک یا اباعبداللّه» میگفتند، شانههای امام میلرزید.
هر کس ادراکات عقلیاش بیشتر باشد، در خیر باشد، میداند که اصلاً توحید یعنی حسین(ع). از طریق ابیعبدالله(ع) انسان به توحید میرسد و میتواند موحّد حقیقی شود و الّا نمیتواند. «مَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ الْخَیْرَ قَذَفَ فِی قَلْبِهِ حُبَّ الْحُسَیْنِ وَ حُبَّ زِیَارَتِهِ»
ما دوستانی داشتیم که بعضیهایشان امسال الحمدلله توفیق پیدا کردند و رفتند. هر سال هر کسی به یک عنوانی، چه عرفه، چه اربعین، چه عید و ... میرفت، اینها میسوختند، میگفتند: یعنی ما اینقدر بیلیاقتیم که ابیعبدالله(ع) ما را نمیپذیرد یک زیارت برویم؟! همین که میدیدند اینها میروند، دیگر اینقدر این سینه تنگ میشد که از اینجا فرار میکردند و مشهد میرفتند، به امام رضا(ع) پناه میبردند، میگفتند: آقاجان! ما در ایران حدّاقل شما را داریم، اگر شما هم نبودید که ما دیگر میمردیم.
آن کسی که خدا او را به عنوان انسان قرار داده و خلقت را برای او اراده کرده، قلبش تنگ میشود و میگوید چرا نمیتوانم بروم؟! خیلی عجیب است.
در این زیارت ابیعبدالله(ع) چه هست؟ تازه امثال من که به آنجا میرویم، فقط یک در و دیوار میبینیم و آن حالات معنوی که وجود دارد. «اشهد انّک تشهد مقامی» تو میبینی، خودت متوجّه هستی «و تسمع کلامی» کلام من را میشنوی. آنها میبینند و میشنوند، امّا ما نمیبینیم. تازه ما نمیبینیم و اینطوری هستیم، اگر ببینیم که اصلاً میمیریم و دیگر نمیتوانیم بایستیم.
اگر بخواهید پرده هم بالا زده شود، راهش همین اتقی بودن است، هیچ ذکری هم نمیخواهد. دنبال ذکر نباشیم. عزیز دلم! هر چقدر تقوا بیشتر باشد، آن وقت پرده بالا زده میشود. راهش فقط تقواست.
خدا گواه است، با یک ولیّ خدایی همین مشهد رفته بودیم. من گفتم: آقا! من میروم تجدید وضو میکنم و خدمتتان میآیم، ایشان فکر کرد که من تجدید وضو میروم، میخواهم بیت الخلاء بروم و حالا طول میکشد تا برگردم. من سریع رفتم وضو گرفتم و آمدم، دیدم دارد همینطور به بالای ضریح نگاه میکند و میگوید: بد نیستیم، حالا شما لطف کردید آمدیم، محبّت شماست، بزرگواری شماست. انگار حرف میزد و جواب میگرفت و همینطور اشک میریخت. چه میگوید؟! خدا گواه است، من اصلاً وحشت داشتم، گریهام گرفت. یک مرتبه برگشت و گفت: مگر شما برگشتی؟! برای اینها که میبینند چیست و برای ما که نمیبینیم چه عالمی دارد و چه وضعی است؟!
آیتالله مولوی قندهاری، آن کنز خفیّ الهی همیشه از جایی که مدفن شهید بزرگوار حاج آقای ابوترابی و حاج شیخ جعفر مجتهدی، آن عارف بالله است، پابرهنه میشدند و همیشه از آن در داخل میشدند. اواخر عمرشان بود، به ایشان گفتم: شما چرا همیشه از این در میآمدید؟ فرمودند: آقاجان همیشه از این طرف میرود، از پایین پا- اینها که دکّان و بازار راه نمیاندازند -. ایشان میفرمود: از بالاسر نروید، مودّب باشید از پایین پا وارد شوید.
پس اینها یک چیزهایی میبینند. ما نمیبینیم و خدا این قدر محبّت زیارت را در دلمان میاندازد. گاهی دیدهاید خودتان هم دلتان میگیرد. همین اینجا هم دلتان برای زیارت ثامنالحجج(ع) میگیرد. یک مرتبه میگویی: میخواهم بروم. یک دفعه اصلاً انسان - عذر میخواهم، به تعبیر عامیانه - دیوانهوار میرود؛ یعنی دست خودش نیست، بلند میشود میرود امام رضا(ع) را زیارت میکند.
یکی از دوستان اینطور بود، میگفت: من دلم میگیرد، دیگر نمیتوانم، میگویم: خداحافظ و میروم زیارت امام رضا(ع). این چیست که میکشد؟ این حبّ چیست؟ خیر است. پروردگار عالم هر کس را اراده کند خیر بدهد، حبّ ابیعبدالله و حبّ زیارت او را در دل او قرار میدهد.
*ملاک حلیّت نطفه
«وَ مَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ السُّوءَ قَذَفَ فِی قَلْبِهِ بُغْضَ الْحُسَیْنِ ع وَ بُغْضَ زِیَارَتِهِ» - لا اله الّا الله، خدا نیاورد- اگر کسی سوء باشد، بد باشد، شر باشد، انسان شروری باشد، نعوذبالله اینطور میشود.
لذا حتّی در روایت داریم: اگر میخواهید بدانید که نطفه شما، نطفه حلال است یا خیر - البته این مخصوص روز عرفه است - روز عرفه، فقط حلالزاده را راه میدهند. حالا میخواهد اهل جماعت هم باشد، عیب ندارد. نمیفرماید: فقط شیعه، میفرماید: هر کس حلالزاده باشد؛ یعنی پدرش معلوم باشد، ولو از نصاری باشد، از یهودیها باشد، آن اشتباهشان بحثش جداست، بالأخره حلالزاده باشد، خدای ناکرده مادر خیانت نکرده با کس دیگر نبوده، او را روز عرفه در کربلا راه میدهند. غیر حلالزاده را روز عرفه در کربلا راه نمیدهند.
ملّا محسن فیض کاشانی فرمودند: کسی را در کاشان داشتیم، میگفتند: مادرش معلومالحال بوده و فلان. ما خیلی ناراحت بودیم که چرا اینطوری میگویند. اتّفاقاً ایّام عرفه شد، یک مرتبه گفتیم: برای همین قضیّه برویم. رفتیم، او در راه تب شدیدی گرفت و ما ترسیدیم. دو روز مانده بود به عرفه مرد و نتوانست.
ببینید حتّی ملاک حلیّت نطفه، حضرات معصومین(ع) هستند. خود پیامبر فرمودند و اهل جماعت هم در کتبشان چند بار آمده است که «یا علی مبغضک زانیه» هر کسی که بغض تو را داشته باشد، نطفهاش نطفه حرام است و زنازاده است.
لذا اهل جماعت با این وهّابیّت ملعون فرق میکنند. وهّابیت ملعون را کنار بگذارید. این نانجیبها و این تکفیریها یهودیاند، اینها بازوی یهودند، امّا اهل جماعت اصلاً حبّ امیر المؤمنین و اهل بیت را دارند و آنها را قبول دارند. این لطف خداست.
*فردای قیامت همه آرزو میکنند ای کاش به زیارت ابیعبدالله رفته بودیم
این قدر مهم است که خدا گواه است، هر کس به زیارت ابیعبدالله(ع) نرفته یک بار هم که شده برود. هر کس هم که میبینید پول ندارد، شما شریک زیارتش بشوید، کمک کنید تا به زیارت برود. مشکلش را حل کنید. اگر مشکل دیگری دارد، آن را حل کنید که یک بار هم شده برود. چرا؟
حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(ع) میفرمایند: «مَا مِنْ أَحَدٍ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِلَّا وَ هُوَ یَتَمَنَّى أَنَّهُ زَارَ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ ع لَمَّا یَرَى لِمَا یُصْنَعُ بِزُوَّارِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ مِنْ کَرَامَتِهِمْ عَلَى اللَّهِ» . میفرمایند: هیچ کس نیست در روز قیامت، مگر این که آرزو میکند ای کاش امام حسین(ع) را زیارت کرده بودم، آن موقعی که میبیند با زوّار امام حسین(ع) چه میکنند و چگونه نزد خدا مورد کرامت واقع میشوند. میگویند: ای کاش ما هم زیارت رفته بودیم.
نه تنها شیعه، بلکه هر کسی این را طلب میکند. نه تنها مسلمان بلکه نصاری هم طلب میکند. شیخناالأعظم فرمودند: امم گذشته که نبودهاند، میگویند: خدایا! چرا ما نبودیم زیارتش برویم، باید برای ما یکطوری جبران بشود، خود ابیعبدالله(ع) آنها را شفاعت میکند. لذا محبّین و شیعیان اهلبیت، غبطه میخورند و میگویند: ای کاش رفته بودیم.
بیایید یک گروهی تشکیل دهید، آنهایی را که نرفتند، بفرستید. اگر اینها بروند، ثواب زیارت اینها را هم میبرید.
خدا گواه است، لحظه مرگ، یکی از چیزهایی که باعث میشود انسان خیلی راحت جان بدهد؛ چون سخت است و به آن سکرات میگویند. کنار همسر و بچّهات هستی، بعد یک دفعه آن ملعون میآید، آن «الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ، الَّذی یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النَّاسِ» ، همزات دارد. لذا «اعوذ باللّه من همزات» میگوییم. همزات، جنگ نرم است. خانهاش را جلوه میدهد، ماشینش را جلوه میدهد، میگوید: این خانهات اینطور است، کارخانهات اینطور است، اینها را جلوه میدهد، اموالش را جلوه میدهد، سخت میشود و میخواهد جان بکند. امّا میگویند یک چیزی میآید که خیلی این لحظه راحت میشود. یکی از مطالبی که در روایت داریم میآید، آن زیاراتی است که برای اهل بیت(ع) رفته و آن سلامهایی است که داده. اصلاً در یک وادی دیگر است، یک مرتبه میبیند یک نور آمد، یک آقایی میآید به او سلام میکند، میگوید: «السلام علیک». چنان سلام او روحبخش میشود، چنان آرامش میگیرد، چنان شربت گوارایی برای او است که دیگر اصلاً دست از فرزند و همسر میکشد. باید دست بکشد. تا دست نکشد که دیگر نمیتواند از این دنیا برود. امّا آنهایی که دست نکشند، بدجوری جان میدهند.
لذا عزیز دلم! یکی از خصوصیّات اهلبیت(ع)، این نور که ما باید به سمت نور برویم، این است که دوست ندارند کسی که با آنها مأنوس بوده است، سخت جان بدهد. میآیند و آنجا یاری میکنند.
آنقدر اینها باوفا هستند و کریماند «وَ سَجِیَّتُکُمُ الْکَرَمُ»، میدانند آن لحظه بچّهها، همسر، دیگران، خانه، اموال، این حبّ دنیا و ظواهر دنیا جلوه میکند، از آخرت که ندیده، میترسد. لذا میآید و میگوید: بگذار اینها را از دلش بکنم. یک سلام میدهد، میگوید: «السلام علیک» و اسم او را هم میبرد، چنان این سلام، انسان را آرام میکند که اصلاً انسان میگوید: دیگر میخواهم بیایم و با تو بروم. چیزی میبیند که میخواهد با خود ابیعبدالله(ع) برود، با حسین فاطمه(ع) برود. از دنیا و حبّ دنیا دلش کنده میشود.
قربان وفایتان بروم. خدا اینطور قرار دادهاست. خدا گفته: اگر من را میخواهید، دنبال حسینم بروید، من را میخواهید دنبال امیرالمؤمنین(ع) بروید، دنبال پیغمبر(ص) بروید و الّا شما نمیتوانید من را درک کنید. شما مخلوق هستید که راه رسیدن به من از طریق مخلوق است.
آقا علیّبنموسیالرّضا(ع) فرمودند: «مَنْ زَارَ قَبْرَ أَبِی عَبْدِاللَّهِ بِشَطِّ الْفُرَاتِ کَانَ کَمَنْ زَارَ اللَّهَ فَوْقَ [فِی] عَرْشِهِ» کسی که امام حسین(ع) را در کنار شط فرات زیارت کند، مثل این است که خدا را زیارت کرده است، آن هم بالای عرشش. این روایت خیلی عجیب است.