چه کسی عصر عاشورا امام حسین(ع) را تنها گذاشت؟
او مي گويد: عصر عاشورا ، وقتى ديدم ياران حسين كشته شده اند و نوبت او و خاندانش رسيده و با وى به جز سويد بن عمرو خثعمى و بشير بن عمرو حضرمى نمانده، به او گفتم:
«اى پسر پيامبر خداى! مى دانى قرار ميان من و تو چه بود كه گفتم تا وقتى كه جنگاورى باشد به كمك تو جنگ مى كنم و چون جنگاورى نماند اجازه دارم بروم و به من گفتى خوب.»
امام فرمود: «راست مى گويى، اما چگونه مي تواني بروي؟ اگر مى توانى اجازه دارى.»
گويد: به طرف اسبم رفتم. چنان شده بود كه وقتى ديدم اسبان ياران ما را از پاى مى اندازند، آن را بردم و در خيمه يكى از يارانمان ميان خيمه ها جاى دادم و بازگشتم و پياده به جنگ پرداختم و پيش روى حسين دو كس را كشتم و دست يكى را قطع كردم و حسين بارها به من گفت: «دستت از كار نيفتد، خدا دستت را نبرد، خدايت از جانب خاندان پيمبر پاداش نيك دهد!»
گويد: همين كه اجازه داد، اسب را از خيمه درآوردم و بر آن نشستم. و رفتم