به دنبال فرصتي بودم تا فريادم را به گوش امت حزب الله برسانم!
حجت الاسلام شهید اكبر حضي زاده در خانوادهاي مذهبي و متدين در شهرستان «اهر» در سال 1340 متولد شد پدرش به شغل كارمندی اشتغال داشته و بنا بر اقتضای شغلی، دوره ابتدايي را در مشكينشهر، دوره راهنمايي را در تهران و دوره متوسطه را در شهرستان اهر به پايان رساند.
وی مدتي در جهاد سازندگي اهر و بخش هوراند مشغول خدمت به محرومین گرديد و مدتي را هم در جبهه ها به دفاع از کیان اسلامی پرداخت، عشق و علاقه شهید به معارف الهي موجب شد تا راه تحصيل علوم اسلامي را در پیش گرفته و در حوزه علميه حضرت وليعصر (عجّل الله تعالي فرجه الشریف) شهر تبریز مشغول تحصيل شود و همزمان با تحصيل به جبههها اعزام شد.
شهید حضی زاده، راه مبارزه با باطل را آگاهانه انتخاب كرده بود و در اين امتحان بزرگ، موفق و سربلند بیرون آمد.
وی در 24/12/1363 در منطقه عملياتي «بدر» همگام با رزمندگان اسلام، با وارد کردن ضربات بزرگي بر پيكر دشمن بعثي به نداي حق، لبيك گفته و به خیل عظیم شهدای انقلاب پیوست.
خاطره ای از دوست شهید
چند روزي بود او سعي ميكرد به مرخصي رفته تا بتواند در امتحانات حوزه شركت كند. زمزمه شروع عمليات، او را در بازگشت به حوزه مردد كرده بود؛ ولي او نميخواست كه موقع امتحان سپري شود، بالاخره مرخصي گرفت و به تبريز باز گشت. مشغول مطالعه دروس و آماده برای امتحان گرديد. فقط دو روز به امتحان باقي مانده بود، بعد از خروج از منزل، توسط يكي از دوستانش از زمان شروع عمليات مطلع گردید.
شهید به دوستش گفت: من بايد بروم! عصر به سمت جبهه حركت ميكنم. دوستش گفت: تو ديروز آمدي! فردا نیز امتحان داري! كجا ميخواهي بروي؟. جواب داد: امتحان بزرگي در پيش است؛ در صورت امكان در اين امتحان نیز شركت ميكنم.
*وصيت نامه شهید
بسم الله الرحمن الرحیم
«يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلي في عِبادي * وَ ادْخُلي جَنَّتي»
به نام الله، پاسدار حرمت خون شهيدان، يگانه معبود خداجويان و تکيه گاه لايزال رزمندگان اسلام و با سلام به ارواح مقدس انبياي الهي و ائمه اطهار عليهم السلام و شهداي گلگون پيکر دين مبين اسلام و با درود به پيشگاه مقدس حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالي فرجه و نايب بر حقش، امام امت، خميني عزيز، رهبر مستضعفين جهان اسلام و نثار و درود و سلام به ارواح مقدس شهداي اسلام.
چند کلمه اي به عنوان وصيت نامه به امام عزيزمان مي نويسم: اماما! خواست خداوند تبارک و تعالي اين بود در حالي که دلمان در آرزوي زيارت قبر مطهر اباعبدالله الحسين عليه السلام است به سويش بشتابيم. ما را دعا کنید تا رحمت واسعه الهی نصيب حالمان شود و گناهانمان را ببخشايد.
اي کاش امام عزيز مرا حلال کند؛ چون حق آن بزرگوار را ادا نکره ام، روز قيامت شرمنده آقا هستم. مومنان همگي دعا کنيد روز قيامت شرمنده اين آقا نباشيم. حال من حال کسي است که جز خدا، به کسي اميد ندارم و ليکن از پدر و مادرم که زحمات زيادي براي بزرگ کردن من متحمل شده اند، اميد عفو دارم؛ علي الخصوص مادرم که علاوه بر زحماتي که در کودکي و جواني برايم کشيده اند. ان شاءالله مرا ببخشند. پدرم جز خوبي برايم کاري نکرده و از ايشان عاجزانه خواهش دارم برايم تا مي توانند احسان کنند.
از همسايه ها و تمام کساني که مرا مي شناسند حلاليت بطلبند؛ من همه را حلال کرده ام.
به دنبال فرصتي بودم تا فريادم را به گوش امت حزب الله برسانم؛ ولي صداي ضعيفم در ميان انبوه هياهوي پول، مقام، رفاه و مشتي از خدا بي خبر گم مي شود. خدا را سپاس که همين فريادم را امام با خروش رسايش به گوش ملت رسانيد و من آرام شدم.
اکنون که توفيق شهادت در جبهه جنگ نصيبم شده با شهداي خونين کفن اسلام هم صدا شده فرياد مي زنم: مرگ بر آمريکا.
وصيتم به مردم اين است ايمان به خدا و روز جزا داشته باشند. اسلام را ياري کرده و امام را دعا کنند.
به برادران انقلابي وصیت می کنم: تا زماني که رهبر عزيزمان را داريم و خدا پشتيبان ماست، از ياري اسلام دريغ نفرمايند.
والسلام.
/س.ب215