بسته ویژه اشعار آئینی/ابوتراب غزلهایم! لغات من همه از خاکند...
وارث : ::: برادران مسلمانم! قسم به کعبه که حیرانم ، چگونه دم زدهاید از عشق بدون آنکه ولایت را... :::بیا دوباره برای ما بخوان تو خطبهی خلقت را که پرده پرده فرو ریزی از این زمانه جهالت را نه خالِ «نقطه» تو میخواهی، نه گیرِ خطّ «الف» هستی بدون خال و خط آوردی چه خوش عروس بلاغت را چه اتفاق پر از نوری در ارتفاع دلت رخ داد؟ که از زبان تو جاری کرد هزار چشمهی حکمت را بگو برای زمینیها از آسمان و از اسرارش تویی که چشم خدا هستی که دیده غیب و شهادت را آهای صاحب انگشتر! دلم چه خوش شده حالا که به دستهای تو بخشیدند کلید آتش و جنت را حدود مُلک تو دلهایی است که گِرد روح تو میچرخند چه باک اگر که بیندازی شبی مهار خلافت را برای اینکه بفهمد عقل، گره گشای جهان عشق است پر از شکوه «دیانت» کرد دلت قطار «سیاست» را ابوتراب غزلهایم! لغات من همه از خاکند تو روح دادی و باور کرد دلم وقوع قیامت را دویده قنبر و میترسد ببخشیاَش تو به اعرابی چه کردهای تو که از رو بُرد کرامت تو سخاوت را علی پرست گناهش چیست؟ که تو شبیه خدا هستی چرا که آینه هم اینقدر نشان نداده شباهت را نماز رو به نجف چندی است نخواندهام من و بیمارم مریض گشتهام از وقتی که ترک کردهام عادت را برادران مسلمانم! قسم به کعبه که حیرانم چگونه دم زدهاید از عشق بدون آنکه ولایت را... پرآب تر شده چشمم از قناتهای مدینه، تا به دست شیر خدا دیدم طنابهای اسارت را من و تو آن دو خطیم آری به هم رسیده به ناچاری خط شکسته چه دارد جز همین دو بیت ارادت را قاسم صرافان::: می نویسم که "شب تار سحر می گردد" ، یک نفر مانده ازین قوم که برمی گردد :::چشم وا کن احد آیینهء عبرت شد و رفتدشمن باخته بر جنگ مسلط شد و رفتآنکه انگیزه اش از جنگ غنیمت باشدبا خبر نیست که طاعت به اطاعت باشدداد و بیداد که در بطن طلا آهن بودچه بگویم که غنیمت رکب دشمن بودداد و بیداد برادر که برادر تنهاستجنگ را وا مگذارید پیمبر تنهاست یک به یک در ملاء عام و نهانی رفتندهمه دنبال فلانی و فلانی رفتندهمه رفتند غمی نیست علی می ماندجای سالم به تنش نیست ولی می ماندمرد مولاست که تا لحظهء آخر ماندهدشمن از کشتن او خسته شده ٬در ماندهدر دل جنگ نه هر خار و خسی می ماندجگر حمزه اگر داشت کسی می ماندمرد آن است که سر تا قدمش غرق به خونآنچنانی که علی از احد آمد بیرونمی رود قصهء ما سوی سرانجام آرامدفتر قصه ورق می خورد آرام آراممی رسد قصه به آنجا که علی دل تنگ استمی فروشد زرهی را که رفیق جنگ استچه نیازی دگر این مرد به جوشن داردوان یکاد از نفس فاطمه برتن داردکوچه آذین شده در همهمه آرام آرامتا قدم رنجه کند فاطمه آرام آرامفاطمه فاطمه با رایحهء گل آمدناگهان شعر حماسی به تغزل آمدمی رود قصهء ما سوی سرانجام آرامدفتر قصه ورق می خورد آرام آراممی رسد قصه به آنجا که جهان زیبا شدبا جهاز شتران کوه احد برپا شدو از آن آینه با آینه بالا می رفتدست در دست خودش یک تنه بالا می رفتتا که از غار حرا بعثت دیگر آردپیش چشم همه از دامنه بالا می رفتتا شهادت بدهد عشق ولی الله استپله در پله از آن ماذنه بالا می رفتپیش چشم همه دست پسر بنت اسدبین دست پسر آمنه بالا می رفتگفت: اینبار به پایان سفر می گویم" بارها گفته ام و بار دگر می گویم"راز خلقت همه پنهان شده در عین علی استکهکشان ها نخی از وصلهء نعلین علی استواژه در واژه شنیدند صدارا اما...گفتنی ها همگی گفته شد آنجا اماسوخت در آتش و بر آتش خود دامن زدآنکه فهمید و خودش را به نفهمیدن زدمی رود قصهء ما سوی سرانجام آرامدفتر قصه ورق می خورد آرام آرامشهر اینبار کمر بسته به انکار علیریسمان هم گره انداخته در کار علیبگذارید نگویم که احد می لرزددر و دیوار ازین قصه به خود می لرزدمی رود قصهء ما سوی سرانجام آرامدفتر قصه ورق می خورد آرام آراممی نویسم که "شب تار سحر می گردد"یک نفر مانده ازین قوم که برمی گرددحمیدرضا برقعی::: عیـد همـه اعیـاد خـدا عیـد غدیـر است :::عیـد همـه اعیـاد خـدا عیـد غدیـر است عیدی است که پیغمبـر اسـلام بشیر است عیدی که در آن عمر خطیر است خطیر است عیدی است که حیدر به همه خلق امیر است عیدی است که از سوی خدا بهر محمّد گـل واژۀ «اَکـمَلتُ لکُـم دینُکُـم» آمــد تبـریک در این عیـد مؤیـد شده واجب امری است مؤکد که به احمد شده واجب لطف و کـرم از خـالق سرمـد شده واجب ابـلاغ ولایـت بـه محمّـد شده واجب صحرای غدیر آمده صحرای قیامت زیرا که گرفته است خدا عید امامت یاران گل لبخند ز هر سو بفشانید بر خاک قدمهای محمّد بنشانید در محضر احمد ز علی مدح بخوانید تا عیـدی خـود را ز محمّـد بستانید با عطر ولایت دهن خویش بشویید تبریک به سادات بنی فاطمه گویید در دست گرفته است نبی دست ولی را ابـلاغ کنـد حکـم خـدای ازلــی را افکنده به قلب همگـان، نور جلی را کـای مـردم عالم بشناسید علـی را فرمـان خداونـد همیـن است همیـن است هر کس که منم رهبر او، رهبرش این است حکـم از طـرف ذات خداونـد غدیـر استبر ختم رسل ایـن علی امـروز وزیـر استدر حکم مدیر است، مدیر است، مدیر استبر خلق امیـر است، امیـر است، امیر استاین است که شایسته این قدر و مقام استتا حشر امـام است امـام است امـام استمنشور خـدا را همه امروز بخوانیددین غیر تولای علی نیست بدانیدبر تخـت ولایت دگری را ننشانیدفرمـان خـدا را ز لـب او بستـانیداین است که بوده همهجا نفسِ امیرشاین است کـز آغـاز خدا خوانده امیرشاین است که دین، دین نشود جز به ولایشاین است کـز آغــاز خــدا گفتـه ثنایشاین است که قرآن شده مشتاق صدایشاین است دلِ بستـه اجـابت به دعـایشغیر از علی اسلام یدالله نداردبا خویش محمّد اسدالله ندارداین بر همه مولاست بدانید بدانیداین از همه اولاسـت بدانید بدانیداین همسر زهراست بدانید بدانیداین دست الهی است ببینید ببینیداین هست الهی است ببینید ببینیداین نور عیان است عیان است عیان استاین سرِّ نهان است نهان است نهان استاین جان جهان است جهان است جهان استاین بر تـن توحیـد روان است روان استاین رهبر دین رهبر دین رهبر دین استوالله امیـن است امیـن است امین استای روی تو مرآت خدای تو علی جانای ذکـر خداونـد ثنـای تو علی جانای ملک خـدا زیر لوای تو علی جانای جان دو عالم به فدای تو علی جانتـو آینـۀ غیبنمــا غیبنمــاییتو روی خدا، روی خدا، روی خداییخصم تو به جز قعر سقر نیست سرایشفرقـی نبـوَد بیـن عبـادات و زنـایشنفرین شـود از خشم خداوند، دعـایشحق است که ابلیس کند گریه برایشفردا شرر نار بود تشنۀ خونشفریاد زند دوزخ از سوز درونشما مرد غدیریم غدیریم غدیریمما یـار امیـریم امیـریم امیـریمصدبار اگر زنده شده باز بمیریموالله قسم خـط سقیفه نپذیریمدر مدح علی تا که بخوانیم قصیدهباید که ز «میثم» بستانیم قصیدهغلامرضا سازگار::: اصلاً سرشت تو ز سرشت پيمبر است :::مولا براي از تو سرودن غزل کم است تلميح و استعاره ، مجاز و بدل کم است قرآن ناب لايق وصف مقام توست شعر و حديث و قصه و ضرب المثل کم است آن لحظه که حلاوت نام تو بر لب است شيريني شکر که چه گويم، عسل کم است بايد براي مدح تو از صبح بدر گفت هيجاي نهروان و شکوه جمل کم است اي دست اقتدار خدا، فارس العرب اصلا براي شان تو تعبير «يل» کم است هر قدر هم که دم بزنم اي امير عشق از شوکت و جلالت تو، ما حَصَل کم است شهره شده ميان عرب تک سواري ات آوازه هاي صاعقهي ذوالفقاري ات اي آفتاب علم و يقين يا ابوتراب همواره در مدار تو دين يا ابوتراب صبح نگات شمس ضحي يا ابالحسن تار عبات حبل متين يا ابوتراب از ابتداي خلقت خود کسب فيض کرد در محضر تو روح الامين يا ابوتراب مولاي من ولايت تو از ازل شده با روح و جان شيعه عجين يا ابوتراب الطاف بي کران تو اي قبله گاه جود مي بارد از يسار و يمين يا ابوتراب در رستخيز صبح قيامت براي ما عشق تو است حصن حصين يا ابوتراب با عطر و بوي هر نفست در مشام شهر جاري شده ست خلد برين يا ابوتراب چشمان روشن تو بهشت پيمبر است اصلاً سرشت تو ز سرشت پيمبر است تفسير کن براي همه محکمات را اسرار ناب آيهي صبر و صلات را مصداق بي بديل «أولي الامر» روشن است معلوم کرده اي يؤتون الزکات را مولاي من تمام صفاتت الهي است آئينه اي تلألؤ انوار ذات را شرط حيات طيبه نور ولايت است از ما مگير حضرت عشق اين حيات را با نعمت ولايتت آقا خود خدا بي شک گشوده بر همه باب النجات را يک لحظه در ولايت تو شک نمي کند هر کس شنيده زمزمهي کائنات را تو آمدي کمي به زمين آسمان دهي تا که تجليات خدا را نشان دهي تسبيح انبياء معظم علي علي ست نقش لب پيمبر خاتم علي علي ست رمز نجات حضرت موسي ميان نيل فرياد استغاثهي آدم علي علي ست هر گوشه را که مي نگرم ذکر خير توست آقاي من عبادت عالم علي علي ست رمز تقرب همهي اهل کائنات آواي هر فرشته دمادم علي علي ست لبيک کعبه و حجر و مسجد الحرام زيبا ترين ترنم زمزم علي علي ست وقتي علي تجلي اسماء اعظم است بي شک تجليات خدا هم علي علي ست تو آمدي و عزت توحيد پا گرفت نور خدا زمين و زمان را فرا گرفت مستيم از زلالي جام غدير خم هستيم شيعيان امام غدير خم مولا شدن فقط و فقط شأن حيدر است اين است لحظه لحظه، تمام غدير خم بر مسلمين تمام شده نعمت خدا در خطه اي شريف به نام غدير خم آري نظام ناب ولايت بنا شده آري بنا شده ست نظام غدير خم معنا شده ولايت عام و ولي خاص در واژه واژه خطبهي تام غدير خم راه علي ست راه ولي فقيه مان اين است سرّ ناب پيام غدير خم اي نائب امام زمان ! جان فداي تو آقا طنين فکنده در عالم صداي تو: پويا ترين طريق حقيقت بصيرت است گويا ترين پيام ولايت بصيرت است اي تشنگان فيض حقيقي آفتاب! تنها صراط صبح سعادت بصيرت است جويندهي حکومت مولاي متقين! شرط حلول روح عدالت بصيرت است اينجاست سرّ معجزهي خون هر شهيد شيوايي شکوه شهادت بصيرت است در اين غروب غيبت خورشيد، ضامنِ پيروزي حقيقي امت بصيرت است در فتنه خيزِ عصر حوادث، طليعهي صبح ظهور حضرت حجت بصيرت است دلهاي ماست گوشهي محراب جمکران «عجل علي ظهورک يا صاحب الزمان» یوسف رحیمی::: دلم با یا علی هر بار جانی تازه میگیرد :::دلم با یا علی هر بار جانی تازه میگیرد کتاب عشق با نام علی شیرازه میگیرد من از "الیوم اکملت لکم" اینگونه فهمیدم خدا با مهر او دین مرا اندازه میگیرد زمین خرسند از گمنامی ما میشود باشد که در اوج فلک مداح او آوازه میگیرد جهان هر چند جولانگاه خصم مرتضی باشد خدا اما گلویش را درِ دروازه میگیرد علی میگویم و هر لحظه از این عشق سرشارم دلم با یا علی هر بار جانی تازه میگیرد حسن کردی /1102101305