وارث:وای از این بازی، که تو با صبرِ حیدر میکنیچشم بر هم مینهد، چادر که بر سر میکنیآه! ای «اَمّن یُجیبِ» دختران بیپناه!زینبت را پس چرا این گونه «مضطر» میکنی؟با توام در! با تو، تا دیوارها هم بشنوندعشقِ یاسین است این یاسی که پرپر میکنیقصهی پهلوی تو، بغض خدا را هم شکستاشک او را شبنم آیات کوثر م...