حجت الاسلام پشت کوهی: مرد کیست؟

کد خبر: 41086
جلسه هفتگی هیئت الزهرا سلام الله علیها با سخنرانی حجت الاسلام پشت کوهی و مداحی حاج حامد خمسه ، حاج محسن عرب خالقی ، برادر زینعلی ، کربلایی محمد رضا دولابی برگزار شد
وارث: جلسه هفتگی هیئت الزهرا (س) با سخنرانی حجت الاسلام پشت کوهی و مداحی حاج حامد خمسه، حاج محسن عرب خالقی، برادر زینعلی، کربلایی محمد رضا دولابی برگزار شد.
در ادامۀ خبر متن سخنرانی حجت الاسلام پشت کوهی را می خوانید:

حجت الاسلام پشت کوهی: خصوصیات انسان های جوانمرد چیست؟


 

صفات جوانمردان

مردی و مردانگی ادعای بزرگان است هر کسی نمی تواند ادعای بزرگی بکند.

اگر کسی می خواهد بزرگ و بزرگزاده باشد و در خط جوانمردی قدم بردارد باید چند صفت را دارا باشد تا بتوان جوانمرد خطابش کرد والا نمی شود.

1.محبت گذشته ی دیگران را فراموش نمی کنند

اولین صفت انسانهای جوانمرد این است که محبت گذشته ی دیگران را فراموش نمی کنند، این فرد بود که دست شما را گرفت، این بود که کمکتان کرد. اگر بجایی رسیدید و همه را فراموش کردید، بویی از بزرگی نبرده اید.

در جنگ بدر پیغمبر صلوات‌الله‌علیه با سیصد و سیزده نفر توانست لشکر دشمن را شکست دهد، اولین لشکر اسلام  بدر است. پیغمبر صلوات‌الله‌علیه در جنگ بدر هفتاد نفر را اسیر کردند برای کفار خیلی سخت بود که پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله هفتاد نفرشان را اسیر کردند، اول کیسه های زر فرستادند و گفتند: یا رسول الله این هفتاد نفر را آزاد کنید، برای ما سرشکستگی است.

پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند: نه آزادشان نمی کنم. بعد بزرگان قریش آمدند و به رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله عرضه داشتند: یا رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله ما واسطه می شویم شما آنها را آزاد کنید. پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: آزاد نمی کنم.  یک نفر آنجا بود بسیار زرنگ بود عرضه داشت: یا رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله چه کسی شفاعت کند شما قبول می کنید؟ حرف چه کسی را شما قبول می کنید، حضرت، صادق القول است. نبی اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند: اگر مطعم بن عدی1 سفارش و ضمانت کند من هفتاد نفر را آزاد می کنم. رفتند سراغ مطعم بن عدی. اطرافیان به حضرت اعتراض کردند: یا رسول الله شما پول ها را پس دادید، حرف بزرگان را زیر پا گذاشتید، حال می فرمایید: مطعم بگوید من این ها را آزاد می کنم! مطعم یک باغبان ساده است. پیامبرصلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: بله، روزی که من طائف رفتم، برای اینکه مردم طائف را به دین اسلام دعوت کنم، بچه های طائف من را سنگ باران کردند و سر و صورتم پر از خون شد. از طائف آمدم بیرون زیر سایه ی یک باغی نشسته بودم صاحب باغ آمد و گفت : چه حقی داری زیر سایه ی دیوار باغ من بنشینی؟ بلندشو برو کنار.

آمدم زیر آفتاب نشستم در حالی که نمی توانستم تکان بخورم، همان موقع مطعم بن عدی آمد دست مرا گرفت و به باغ خود برد، آب و مقداری انگور آورد، گفت: یا رسول الله درست است که من با شما اختلاف اعتقادی دارم، درست است که شما دشمن خدایان ما هستید، اما نمی توانم ببینم در این وضعیت هستید.

پیغمبر فرمود : من محبت آن روز مطعم را فراموش نمی کنم.

مرد اینطور است به یک جایی که رسید همه ی گذشته اش را فراموش نمی کند، به یک جایی که رسید همه چیز را ویران نمی کند. مرد وقتی به یک جایی رسید آن گذشته ی خودش را هیچ موقع به فراموشی نمی سپارد. هیچ موقع یادشان نمی رود که چه کسانی بودند چه کسانی روز اول بودند ما با این ها چه گفتیم، ما با اینها چه حرفی زدیم هیچ موقع گذشته را یادشان نمی رود، آنهایی که تا به جایی می رسند همه چیز را فراموش می کنند، این ها بویی از مردانگی نبردند بویی از انسانیت نبردند.

2. اگر به آنها محبت کنید چند برابر جبران می کنند

انسان های مرد و جوانمرد کسانی هستند که محبتی که به آنها شده را چند برابر جبران می کنند.

نه اینکه فراموش کنن ، فراموش نمی کنند بلکه محبت مردم را جبران می کنند.

امام صادق علیه السلام یک همسایه ای داشتند که این همسایه تاجر بود، تجارت کرد و در تجارت ورشکسته شد. همۀ زندگی اش رفت. سیلی آمد و تمام شترهایش در سیل با بار از بین رفت، در همسایگی امام صادق علیه‌السلام منزلی داشت، منزل را برای فروش گذاشت اما مشتری برای منزل نمی آمد. هرچه مشتری می آمد می گفت: قیمت خانۀ من ده هزار سکۀ طلاست، خانه ی ما چون چسبیده به خانۀ امام صادق علیه‌السلام  است قیمتش قیمت بیشتری است.

مشتری می آمد و می رفت هیچکس این خانه را نمی خرید تا اینکه یک روز که نماز صبح را خوانده بود سر سجاده، در دلش گفت: امام صادق ما همسایه ی شما هستیم و هم جوار شما هستیم و قیمت برای هم جواری شما می گذاریم. شما هیچ احوال ما را نمی پرسید ، هم اینکه این حرف به قلبش خطور کرد. دید در خانه را می زنند. غلام حضرت است گفت: فلانی بیا آقا کارت دارند. آمد دید امام صادق علیه‌السلام در حیاط نمدی انداخته اند و کنار باغچه نماز خواندند و تعقیبات می خوانند سلام کردند و حضرت دستور دادند خرما آوردند، فرمودند: فلانی شنیدم می خواهی خانه بفروشی، گفت: بله آقا، حضرت فرمودند: چند قیمت گذاشتید؟ گفت: آقا خانۀ ما خودش ده هزار سکه قیمت دارد و ده هزار سکه چون چسبیده به خانۀ شما است، حضرت خنده ای کردند و فرمودند : من خانه را از شما می خرم.  پول بیاورید، پول آوردند، حضرت فرمود: این پول مال تو است. بلند شد که برود، دم در که داشت می رفت حضرت از لای در گفت فلانی من خانه را هم به خودت بخشیدم چرا که تو آنقدر برای ما ارزش قائل هستی می گویی خانه ی من چسبیده به خانه ی امام صادق علیه‌السلام  است.

3. نسبت به دشمنان خودشان هم مردانگی به خرج می دهند

سومین خصوصیات انسان های مرد و جوانمرد این است که نسبت به دشمنان خودشان هم مردانگی به خرج می دهند. وقتی که مولای متقیان بر سینه ی عمر بن عبدود نشست عمر آب دهان بر صورت حضرت انداخت. حضرت بلند شد دور میدان چرخید و نشست روی سینه اش. برای اینکه کارش را یکسره کند.  عمر گفت: پسر ابیطالب چرا اول مرا نکشتی؟ فرمود: من اول عصبانی بودم خواستم عصبانیتم فرو بنشیند. تو را برای خدا بکشم. وقتی که این کار حضرت را دید گفت: پسر ابیطالب یک وصیت به تو دارم. حضرت فرمودند: چیست؟ گفت: من پهلوان و بزرگ عرب هستم مرا که کشتی، زرۀ قیمتی من را از تنم بیرون نیاور، نگذار من عریان باشم. حضرت فرمودند: باشد. وقتی خواهر عمر آمد بدن برادر را ببرد گفت: برادر خدا را شکر می کنم به دست یک مرد کشته شدی. اطرافیان گفتند چه می گویی؟ پسر ابیطالب برادرت را کشته است آن وقت می گویی مرد بوده؟

گفت: مرد بوده که کشت و زره را غارت نکرده.  درست است که برادر من را کشته است اما زره قیمتی برادر من را غارت نکرده است. انسان های مرد نسبت به دشمن خودشان هم انصاف به خرج می دهند.

سلطان را که خشم می گیرد حق ندارد تا می تواند مردم را ازبین ببرد. مرد کسی است که دشمن خودش هم انصاف به خرج دهد.

4. جوانمرد، حرمت نمک دیگران را نگه می دارد

چهارمین صفت انسانهای مرد انسان های مرد و جوانمرد حرمت نمک دیگران را نگه می دارند. در احوالات یعقوب لیث صفاری2 می خواندم که دزد بود اما دزد درست حسابی بود. انسان خوب است هر چه که هست درستش باشد وقتی که رفت در خانه ای و اموال جمع کرد که بیرون بیاورد، وقت بیرون آمدن دید چیزی روی طاقچه برق می زند، قدیم یک نمک هایی بود می گفتند کازرونی، عین شیشه می تراشیدند و می بستند به شانه ی بچه نظر نخورد. برداشت نفهمید که چه چیزی است زد به دندانش دید نمک است، اموال را گذاشت و از خانه رفت بیرون صاحب خانه فردا آمد گفت: جار بزنید، دزد خانه ما خودش را معرفی کند، جار جماعت زدند یعقوب لیث آمد، گفت: من دزد خانه ی شما بودم صاحب خانه گفت: بگو ببینم، اموال را بردی تا دم در چرا نبردی بیرون؟

گفت: چون نمک تو خوردم، ما نمک کسی را بخوریم مالش را نمی بریم. دزد است اما می گوید: ما نمک کسی را بخوریم مالش را نمی بریم.

5. مرد نمی تواند گریه ی بچه ی یتیم و بیوه زن و پیر زن را ببیند

پنجمین انسان های مرد این است که انسان های مرد نمی توانند گریه ی بچه ی یتیم و بیوه زن و پیر زن را ببینند، انسان های مرد نمی توانند گریه ی کسی را ببیند. ما یه شخصیتی داریم به نام پوریای ولی، پوریای ولی همان پهلوان خوارزمشاهی بود که ورزش باستانی را آورد.

پوریای ولی رفت در شهری مسابقه دهد، شب رفت مسجد نماز، فردا صبح مسابقه داشت، قدیم ورزشکاران هر قد که قدرت داشتند نسبت به دین تدین داشتند، آمد برود مسجد دید پیرزنی جلوی در مسجد دارد شمع روشن می کند و گریه می کند، پوریای ولی گفت: مادر چرا گریه می کنی پیرزن هم که پوریا را نمی شناخت گفت: پسرم فردا با پهلوان اول پایتخت مسابقه دارد من آمدم شمعی روشن کنم فردا پسر من برنده شود. پوریا هم اشک در چشمانش جمع شد و گفت خدا حاجتت را بدهد. فردا در میدان کارزار خودش را در اختیار حریف قرار داد، جوان پوریا را به زمین کوبید دور پوریا جمع شدند و گفتند: این جوان تو را زمین زد؟ گفت: نه گریه ی مادرش مرا زمین زد. گفتند: حریف این نشدی؟ گفت: حریف اشک مادرش نشدم.

انسان های مرد نمی توانند گریۀ کسی را ببینند. طاقت ندارند یک کسی گریه کند و آنها بایستند و نگاه کنند.

حجت الاسلام پشت کوهی: خصوصیات انسان های جوانمرد چیست؟

تمام حقوق مادی و معنوی این خبر متعلق به سایت وارث می باشد و هرگونه کپی برداری بدون ذکر منبع شرعاً اشکال دارد.

 

پی نوشت:

1.     1.مطعم بن عدی از اشراف طایفه بنی نوفل که در جاهلیت از سران قبیله قریش بوده است.

2. یعقوب (پسرِ) لیث یکی از پادشاهان ایران از دودمان ایرانی صفاری بود