انواع ذلت و مراتب آن
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ صَاحِبَةً وَ لَا وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيرا
در قسمتی از این دعای شریف، حمدهایی را برای پروردگار متعال بیان میفرماید که هر یک از این حمدها بیانگر ستایش خاصی از حقتعالی است نسبت به کمالات ذاتیه و کمالاتی که از خود ظهور میدهد چراکه حمد ستایش در برابر کمال موجود است.
معنای وحدت حقتعالی در هستی
وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ
این قسمت از دعا توجه به وحدت حقتعالی در هستی و شئون آن دارد، حقتعالی آن حقیقتی است که هیچ موجودی نمیتواند مصاحب او باشد و هیچ موجودی نمیتواند خود را مصاحب حقتعالی بداند و معیت با حقتعالی داشته باشد، او معیت با موجودات دارد، و «وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُم» ، اما معیت از این طرف نیست که اگر دو طرفی باشد در عرض بودن را بیان میکند که موجودی در هستی یا در شئون هستی در عرض موجود دیگر است، و نوعی استقلال را نشان میدهد و حالآنکه موجودات هیچ استقلالی در برابر حقتعالی ندارد؛ بنابراین در مقام افاضه هم اینچنین است، افاضه او افاضهای نیست که مفاض -موجودی که افاضه به او تعلق میگیرد - مقابل او قرار بگیرد و بهگونهای باشد که مخلوق یک هستی مستقلی از حقتعالی پیدا کند، روی این جهت، رابطه ایجاد موجودات با حقتعالی رابطه زاد و ولدی نیست، چراکه خصوصیت رابطه زاد و ولدی در این عالم این است که موجودی که مولود از موجود دیگر است، از آن جدا میشود و بهگونهای از آن مستقل میشود که اگر موجودی که تولد کرده است از بین برود، این مولود جایگزین آن میشود، گر چه ویژگیهای آن را دارد که نشاندهنده آن متولدشده است، لکن بهگونهای استقلال پیدا میکند، لذا این رابطه از موجودات نسبت بهحقتعالی نیست و خیلی باید در این روابط وجودی دقت کرد چراکه آثار بسیار مهم معرفتی دارد، وقتیکه موجودی معیت با حقتعالی در وجود ندارد در شئون وجودیه هم معیت ندارد، از مهمترین شئون وجودی بعد از خلقت موجود، حاکمیت موجود در هستیاش است که اداره آن موجود، رشد تدریجیاش و بقائش، همه این امور از شئون آن حاکمیت و ولایت موجود بر خودش است، بنابراین هیچ موجودی هم بهطور استقلالی حاکمیت بر وجود خودش ندارد بلکه حاکمیت بر ذات در شئون وجودیه موجودات برای خداوند متعال است و این معنا با این جمله بیانشده است، «وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ»
گر چه تعبیر «وَ لَمْ يَكُنْ» بیانگر زمان ماضی است اما نسبت به خدای متعال زمان بیاننشده است، بلکه از آنها معنای اولیت به دست میآید یعنی از اول وجود چنین رابطهای برقرار نیست که موجودی مصاحب باخدا باشد و خدای متعال اتخاذ صاحب یا ولد کرده باشد تا درنتیجه موجودی در ملک و فرمانروایی و حاکمیت شریک حقتعالی باشد.
وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ
معنای مِنَ الذُّلِّ چیست
برای شرح و توضیح این فقره از دعای افتتاح در ابتدا باید بدانیم که معنای مِنَ الذُّلِّ چیست؟ مقتضای ولایت موجودی بر موجودی این است که این موجود والی و حاکم بر مولیعلیه سلطه دارد، این مولیعلیه تحت سلطه ولی قرار دارد، سلطه وجودی آن ولی، ذلت وجودی این موجود مولیعلیه را میطلبد، یعنی این موجود در تحت تسلط موجود برتر ذلیل است، این زبان، ذلیل در تحت حاکمیت من است، من هرگونه بخواهم آن را به گردش درمیآورم، حاکمیتی از خودش ندارد، منظور از این ذلت ذلت وجودی است که لازمه ولایت موجودی بر موجود دیگری است که سایر موجودات وجوداً و در جمیع شئون وجودیه ذلیل در درگاه حقتعالی هستند و آنی نمیتوانند از این ذلت خارج بشوند، در دعاهای دیگر هم این معنا بیانشده است؛ دریکی از دعاهای ماه مبارک رجب میخوانیم: «اللَّهُمَّ يَا ذَا الْمِنَنِ السَّابِغَةِ وَ الْآلَاءِ الْوَازِعَةِ وَ الرَّحْمَةِ الْوَاسِعَة» تا به این فراز از دعا میرسیم و خطاب بهحق متعال عرضه میدارد «يَا مَنْ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِهَيْبَتِهِ وَ خَضَعَتِ الرِّقَابُ لِعَظَمَتِه» این تعابیر بیانگر آن خضوع و ذلت وجودی موجودات در برابر حقتعالی است که لازمه ولایت حقیقی و تکوینی حقتعالی بر موجودات است و الله تبارکوتعالی دو گونه ولایت بر انسان دارد، ولایت تکوینی و ولایت تشریعی، آیاتی مانند «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُه» اشاره به ولایت تشریعی دارد که احکام خاص خودش را دارد و ولایت تشریعی برای حقتعالی و از ولایت تکوینی سرچشمه میگیرد که هرکدام بحثهای خاص خودش را دارد.
انواع ذلت و مراتب آن
جا دارد که در همین مقام اشاره دیگری هم به حقیقت معنای ذلت داشته باشیم «ذلت» دو گونه است، یکی ذلت واقعی که باشرافت وجودی همراه است و یک ذلتی که غیرواقعی است و با خواری همراه است، باید بین اینها فرق بگذاریم که در بحثها میآید که بعضیها به ذلت کشیده میشوند که از این ذلت درد و رنج میکشند، کفار اینچنین هستند، پس از کشف حقیقت برای آنها در این عالم یا عالم دیگر، اینها در برابر حقتعالی احساس ذلت دردناکی میکنند، اما مؤمنین در برابر حقتعالی احساس ذلت شرافتمندانه میکنند و شرافت انسان مؤمن در همین است که این حالت ذلت را در برابر حقتعالی در خودش و در موجودات درک کند، که درک این ذلت هم البته مراتب دارد، یکوقت درک عقلانی است که درکهای ما نوعاً درکهای مفهومی و عقلانی است و لذا زیاد کارساز نیست، البته خوب است و لازم است اما باید این درک به درک وجدانی برسد که خود درکهای عقلانی مبدأ درکهای وجدانی میشود که انسان در خودش تأملی بکند که آیا واقعاً من در شئون وجودی خودم روی پای خودم ایستادهام یا خیر؟! این دقت در نحوه وجودمان و در خود اندیشیدن، بهگونهای به معرفت نفس رسیدن، این حالات را برای انسان به دنبال دارد.
ولی مطلق جز خدای متعال نیست و اولیاء دین هم نسبت به دیگران ولی مطلق هستند اما نسبت بهحقتعالی خیر، آنها کمالشان به این است که ذلت را در مرتبه کمال در برابر حقتعالی یافتهاند.
راز و رمز تکبیر
وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيرا
این دعاها نمودارهایی از درکهای گوناگون ذلت اولیاء در برابر حقتعالی است، دعاها را از این دریچه هم نگاه کنیم به خیلی از حقایق راه پیدا میکنیم لذا در ادامه میفرماید «وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيرا» او را بهگونهای بزرگ بدار، در این حمدها توصیفاتی از ذات مقدس پروردگار است، این توصیفات وقتی در مقام لفظ و کتابت و تخاطب قرار میگیرد، محدودیتهای اینچنینی را نشان میدهد، اما خدای متعال بالاتر از این محدودیتهاست که بهواسطه این توصیفات هرچند در قالب الفاظ این اولیاء الهی اظهار میکنند برتر است، گر چه درک واقعی آنها بدون حد است، که البته ما درک نمیکنیم، قرآن کریم نسبت به توصیف عدهای، خدای متعال را مبرا نمیداند، توصیف ایشان خدا را، بیانگر این است که آنها از مرتبه درک خاصی از حقتعالی برخوردار هستند، لکن وقتی میخواهد آن مرتبه درک را اظهار کند، ناچار است آن لفظ را در قالب الفاظ محدود اظهار کند، مانند خود خدای متعال که قرآن را نازل کرده است که از منبع علم ذاتی حق ظهور پیداکرده است، «تَنْزيلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحيم» از جانب چنین حقیقتی تنزل پیداکرده است، لکن در قالب الفاظ تنزل پیدا میکند، «إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون» ما آن حقیقت را بهصورت قرآن عربی فرو فرستادیم، تا شاید شما تعقل کنید، لذا مقتضای عالم طبیعت همین است که محدودیتی را میآورد ولی خدای متعال و اولیائش در کنار این الفاظ؛ الفاظ دیگری را بیان میکنند که به ما توجه بدهند که خدای متعال بالاتر از این محدودیتهایی است که به خاطر این الفاظ به وجود میآید و شاید تعبیر «وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيرا» اشاره به همین معنا داشته باشد و بیان کند که بهگونهای خدا را بزرگ بدار گر چه حقیقت بزرگداشت حق را درک نمیکنیم، اما میگویم: «اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَفَ» ، خدا بزرگتر از آن است که توصیف بشود، لذا بابی هم در اصول کافی و هم در توحید صدوق از معنای اللهاکبر سؤال میکند، راوی بهحسب ذهن عادیاش عرض میکند: «اللهاکبر من کل شیء» خدا بزرگتر است از هر چیزی، حضرت میفرماید تو که او را محدود کردهای، وقتی میگوییم این کتاب از آن کتاب بزرگتر است خوب هر دو محدودند، اگر بگوییم از این آسمانها بزرگتر است بازهم یکطرف مقایسه موجود مادی است، آنطرف هم قدری بالاتر بهحساب میآید ولی بازهم محدود میشود، سؤال کرد چه عرض کنیم؟ حضرت فرمود باید اینطور معنا کرد، «اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَفَ» خدای متعال برتر از آن است که توصیف بشود.
حمد و حقیقت آن
الْحَمْدُ لِلَّهِ بِجَمِيعِ مَحَامِدِهِ كُلِّهَا عَلَى جَمِيعِ نِعَمِهِ كُلِّهَا
خصوصیات فرمایش ائمه (ع) این است که مختصر سخن میگویند اما حقایق را در این الفاظ جای میدهند و بسیار لطیف سخن میگویند، ستایش مطلق مخصوص خداست، برای خداست که عرض کردیم، این برای خدا، دو وجهه دارد، دو معنا دارد که هر دو صحیح است، یکی اینکه هر ستایشی که در عالم برای هر موجودی واقع میشود، اولاً و بالذات برای خدای متعال واقع میشود، چون او کمال بالذات و مستقل است، موجودات هر کمالی که داشته باشند، مظهر آن کمال مطلق هستند، مطلب دوم که معنای سنگینتری دارد و واقعیتش هم این است که کمال مطلق را جز خودش چه کسی میتواند اولاً و بالذات ستایش کند؟! با این توصیف معنای دوم «الْحَمْدُ لِلَّهِ» یعنی حامد بالذات اوست و ستایش مطلق برای خداست با تمامی حمدهایش، یعنی هرگونه که خودش خودش را حمد کرده است ما هم میگوییم او سزاوار آن حمد است و ما بهطور مجمل قبول داریم، هرچند حقیقتش را درک نمیکنیم.
بههرحال رابطههای اولیه بندگان باخدای متعال، رابطههای اجمالی است، چون درک انسان از موجودات نوعاً در ابتدای امر درک اجمالی و مبهم است کمکم رابطه بیشتر میشود و حتی نسبت به عالم ماده هم قوای دراکه انسان عمیقتر شده و به کار میافتد و با حس و تجربه، حس کنجکاویش هم در کنارش است و عمیقتر میشود و اول که برخورد میکنیم، ظاهری از این عالم را درک میکنیم، بچه که در قنداق خوابیده است، شبحهایی را درک میکند، حتی میگویند در اوایل امر، تشخیص پدر و مادر را هم بهدرستی ندارد، کمکم، این رابطه بیشتر میشود و با مادر بیشتر مرتبط است، حیثیت مادری را درک میکند، با پدر هم همینطور، این تشخیصها، کمکم بیشتر میشود.
پینوشتها
حدید 4
مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص: 802
مائده 55
فصلت 2
یوسف 2
كافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 118
/1102101305