به چه کسی مستضعف گفته می شود؟
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي يُؤْمِنُ الْخَائِفِينَ وَ يُنَجِّي الصَّادِقِينَ [الضَّالِّينَ الصَّالِحِينَ] وَ يَرْفَعُ الْمُسْتَضْعَفِينَ وَ يَضَعُ الْمُتَكَبِّرِينَ [الْمُسْتَكْبِرِينَ] وَ يُهْلِكُ مُلُوكاً وَ يَسْتَخْلِفُ آخَرِينَ
توضیحی کوتاه راجع به معنای «وَ يَرْفَعُ الْمُسْتَضْعَفِينَ»
بحث در مسئله بالابرده شدن مستضعفین توسط خدای متعال بود که عرض کردیم مستضعف دو گونه است، مستضعف ظاهری و مستضعف اعتقادی، استضعاف ظاهری هم بهگونهای از استضعاف فکری سرچشمه میگیرد، خدای متعال راههای بیرون آمدن انسانها از استضعاف را با تعالیم انبیاء و اولیاء (ع)، در وجود انسان قرار داده است. کسانی که در این جهت تنبهی پیدا کنند که باید به آن کمالات وجودی خودشان برسند و امور بالقوه خودشان را به فعلیت برسانند، باید در آن راستا حرکت کنند.
عرض کردیم این کمالاتی که به خدای متعال نسبت داده میشود در رابطه با انسان با توجه به خصوصیاتی که در انسان نهاده است باید معنا بشود و معنای بالا بردن مستضعفین اجمالاً به اینگونه بود، منتها برخی از افعال الهی یک ظهور و نمود ویژهای دارند که خدای متعال خواسته است آن شخصیتهایی که برای استکمال بشر آورده است و اینها با تلاش پی گیرشان نتوانستهاند راه الهی را دنبال کنند، قضای الهی اینطور حکم میکند که این افراد بهصورت تکتک و یا بهطورکلی طرز فکر و مرامشان از استضعاف بیرون بیاید و آنها را بالا بیاورد.
«وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ».(1)
ما مىخواستيم به آنان كه در آن سرزمين به ناتوانى و زبونى گرفتهشده بودند، نعمتهای باارزش دهيم، و آنان را پيشوايان مردم و وارثان [اموال، ثروتها و سرزمينهاى فرعونيان] گردانيم.
که علی (ع) در ذیل این آیه فرمودند: ایشان آل محمد (ع) هستند(2) که خدای متعال بهواسطه ظهور امام زمان (عج) این مکتب را عزیز میکند. اما این «وَ يَرْفَعُ الْمُسْتَضْعَفِينَ» همه اقسام استضعاف را شامل میشود و خدای متعال زمینه رفع استضعاف مستضعفین فکری را که آمادگی رفع استضعاف دارند را نیز مهیا میکند.
به چه کسی مستضعف گفته میشود؟
اجمالاً مستضعفین فکری و اعتقادی؛ احکامی دارند که باید در جای خودش از جنبههای فقهی و اعتقادی بررسی کرد و بهصورت اجمالی در روایات آمده کسی که حجت به او برسد و بتواند حجت را بفهمد مستضعف نیست، امام موسی کاظم (ع) میفرماید: ضعیف کسی است که حجت بر او تمام نشده و اختلاف را هم نشناخته است،(3) یعنی بفهمد در یک مرامی اختلاف هست و حق و باطلی وجود دارد، ممکن است کسی مطالب متعددی به گوشش بخورد اما قوه تشخیص ندارد امروزه هم ممکن است کسانی پیدا بشود که اگر از او بپرسی تو شیعه هستی یا سنی نتواند جوابی بدهد، اسمی از اسلام به گوشش خورده است.
راه رسیدن به معنویات بر مستضعفین بسته نیست
البته ازنظر امکانی ممکن است کسی در این راستا معلومات دینیای هم پیدا بکند و نسبت به واقعیات اسلام تعبدی خالصانه هم پیدا کند، ممکن است خداوند متعال از جهاتی در جنبههای معنوی او را بالا ببرد، اگر در یک محیط مستضعفی شخصی باشد و تعبدی داشته باشد، راه رسیدن به معنویات برای او بسته نیست و امکان دارد که خدای متعال گشایشهایی برای او داشته باشد و ما نمیتوانیم تشخیص بدهیم که مستضعف چه کسی است تا روی افراد بحث کنیم که این شخص آیا شیعه بوده یا از اهل تسنن بوده؟ و آیا ممکن است کسی در طایفه اهل سنت باشد و به مقامات معنوی هم برسد و امثالذلک.
اجمال این مطلب ثابت است، بهطور قطعی نمیتوانیم از آثار تدوینی یا ظاهری شخص بگوییم او اهل تسنن است، خیر، ممکن است بر روال تقیه عمل میکند، ما خبر نداریم، این نکتهای است که باید در آن دقت داشته باشیم.
و بحثی هم در استضعاف مادی شد که اگر کسی استضعاف مادی داشته باشد، معنایش این نیست که همیشه در این استضعاف بماند، اگر زمینهای برای بیرون آمدن از این استضعاف را دارد باید حرکت کند و بهاندازه شئون و اداره زندگی مادیاش خودش را از این حالت ضعف بیرون بیاورد.
وَ يَضَعُ الْمُتَكَبِّرِينَ [الْمُسْتَكْبِرِينَ]
ذلت و خواری از آثار تکوینی تکبر است
خدای متعال مستکبرین را پایین میآورد، یعنی کسی که حالت استکبار داشته باشد و خود را برتر از دیگران بداند و در مسیر برتریجویی هم حرکت کند و کارهایی را انجام بدهد و برخوردهایی بکند و بخواهد به انحاء گوناگون دیگران را پایمال کند. مخصوصاً کسی که در مورد مؤمنین چنین حالتی را داشته باشد، خدای متعال نمیتواند این حالت را بهطور دائم در او ببیند، بههرحال به کسانی که اعمال قبیح و اوصاف نامطلوبی دارند مهلت میدهند، و گاهی اموری را و مراحلی را برای شخص پیش میآورند که خود شخص مستکبر متوجه بشود که حالت ذلت دارد او خیال میکند که عزت دارد اما درواقع مسائلی بهصورت تکوینی یا در برخوردهای اجتماعی برای او پیش میآید که حالت کوچکی خودش را حس میکند و باید از این حالت عبرت بگیرد و اگر عبرت نگرفت و ادامه داد، خدای متعال مراحل سختتری را برای او پیش میآورد، که هم این حالت پایین آمدن شأنش در این دنیا برای او ظهور پیدا میکند و هم اگر ادامه بدهد در آخرت اهل جهنم است و با او برخوردهایی میشود که ذلت و خواری را بفهمد، و این سنت الهی است.
از مستکبرین نباشیم!
عمدتاً برخی از آیات قرآنی در مقام بیان سنن الهی در عالماند که هشداری است برای همگان، حالا ممکن است استکبار برای دو نفر باشد یا بین یک قوم و جمعیت زیادی باشد یا در زندگی زناشویی مرد یا زن نسبت به همسرش حالت استکبار داشته باشد و نخواهند بر محور حق حرکت کنند و حق یکدیگر را پایمال کنند و دیگری را یا با سخن گفتن و یا با عمل خود کوچک کنند که این کار به هر نحوی که باشد اگر به این حالت نکوهیده و مذموم توجه داشته باشد و از تنبههای خدای متعال استفاده نکند قهراً جایی کوچک خواهد شد و توسط خدای متعال کاری انجام میشود که ناخودآگاه آبرویش میریزد.
بالاترین استکبار، استکبار در برابر خدای متعال است
بالاترین استکبار، استکبار در برابر خدای متعال است که انسان آیات الهی را بشنود ولی باحالت علو و خودبزرگبینی بشنود، این حالت گاهی برای انسانهای خوب هم رخ میدهد و ممکن است در هنگام تلاوت و توجه به برخی از آیاتی که برای انسانهای بد آمده است با خود بگوید: این آیات که برای ما نیست و خودش را برتر از شئون این آیات ببیند، این هم یک نوع استکبار است و باید خیلی دقت داشته باشیم، لذا فرمودهاند: انسان مؤمن هم با آیات تشویق نسبت به بهشت و انسانهای خوب تحریک میشود و هم با آیاتی که تحذیر میکند و او از جهنم و جهنمیها تنبه پیدا میکند و خودش را از امکان شمول این آیات مستثنا نمیکند.
بنابراین انسان باید دقت داشته باشد که حالت استکبار مراتب زیادی دارد اساساً اگر انسان در برابر حق و شنیدن حق و التزام بهحق حالت خضوع نداشته باشد و این عدم حالت خضوعش را بخواهد بهگونهای ظهور بدهد اهل تکبر است، لذا درباره عدهای ازجمله منافقین که ایمان در دلشان رسوخ نکرده است میفرمایند:
«وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا وَلَّى مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها كَأَنَّ في أُذُنَيْهِ وَقْراً فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَليم»(4)
چون آيات ما بر او خوانده شود متكبرانه روى برمىگرداند، گويى آنها را نشنيده است، انگار در دو گوشش سنگينى است، پس او را به عذابى دردناك خبرده
و باز در سوره منافقون آیه 5 میفرماید:
«وَ إِذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُون»
چون به آنان گويند: بياييد تا پيامبر خدا براى شما آمرزش بخواهد [از روى كبر و غرور] سرهاى خود را بر مىگردانند، و آنان را مىبينى كه متكبرانه [از حق،] اعراض مىگردانند.
بنابراین قرآن کریم همواره غیر مؤمنین را و مؤمنین را از داشتن این اوصاف و حالات متنبه میکند، ممکن است کسی با انجام کارهای خوب دچار حال استکبار بشود و آنها را در جامعه و در برخوردهای اجتماعی و احکام حقوقی و امثال اینها ملاک امتیاز برای خودش بداند، در مسائل حقوقی با انسان خوب هم باید مثل دیگران برخورد بشود و توقعی نداشته باشد که با او با دید دیگری و بهصورت ممتاز گونه برخورد بشود و یا در برخوردهای اجتماعی توقع داشته باشد که دیگران در برابر او حالت خضوعی داشته باشند، همچنین نباید شخصی که عالم است و مشغول تحصیل علم است، چه در علوم دینی و چه در علوم غیردینی، با این تحصیلات برای خودش علوی ببیند و بهواسطه این علو بر نفس خودش آثاری را مترتب کند، لذا در این زمینه خیلی به ما هشدار دادهاند. و مرا نهی کردهاند از اینکه دوست داشته باشیم جلوی پایمان بایستند یا پشت سرمان حرکت کنند و از صدای کفش افراد پشت سرمان خوشحال بشویم، گیرهای زیادی داریم و انسان باید خیلی دقت کند و کسانی که مراقبت خوبی به حالات نفسشان دارند، در این برخوردها همواره باحالت تحذیر و شکستگی برخورد میکنند، ما باید خودمان را در این مراحل اولیه بسازیم که این حالات در نفس ما کاشته نشود و رشد نکند.
وقتی دو نفر باهم بحث میکنند امتحان میشوند که من حاضرم بهطرف مقابل که مطالب را خوب بیان میکند گوش بدهم، وقتی من فهمیدم که او حق را فهمیده، نباید بهگونهای اشکال کنم که او نتواند جواب بدهد و او را خراب کنم، در زندگی خانوادگی هم همینطور است، این مراحل در زندگی کسبی هم هست، انسان باید دقت خود را در این ضوابط کوچک شروع کند که حالات نفسانیاش جهت خوبی پیدا کند تا وقتیکه در جامعه افتاد به صفت تکبر مبتلا نشود و ضرر روحی نبیند.
چگونه با تکبر مقابله کنیم؟
وقتی این حالات بهصورت خطورات در نفس انسان خلجان میکند، انسان باید به قبلش نگاه کند که چه بوده است و به بعدش نگاه کند که چه خواهد شد، اول نطفهای بوده است و آخرش هم میته ای خواهد بود. الآن هم حامل کثافات و قاذورات است، این در رابطه با دیگران است، اما در رابطه باخدای متعال هم اگر انسان این حالات را توجه کند، قهراً طغیان درونیاش فروکش میکند، و اگر انسان نسبت به خدای متعال توجه دیگری هم داشته باشد، همواره به عظمت الهی توجه میکند و این حالت عظمتی که برای خودش تصور کرده است ضعیف میشود.
امام حسن (ع) فرمودند: سزاوار نیست کسی که عظمت الهی را میشناسد برای خودش حالت بزرگی داشته باشد، لذا فرمودهاند: انسان مستکبر و متکبر هم به کوچک شدن از جانب خدای متعال مبتلا میشود و قهراً رفیق نخواهد داشت، اینها فرمایشات علی (ع) است، و کسی که تکبر داشته باشد تعلم نمیکند، «لَا يَتَعَلَّمُ مَنْ يَتَكَبَّر» (5)، و دربیانی امام کاظم (ع) در رابطه با مسئله تواضع و تکبر برای متعلم، مثال میزند که اگر گیاهی در بالادست باشد، آب به او نمیرسد و خشک میشود، اینکه انسان خودش را بالا ببیند همینطور است و حکمت در قلب او قرار نمیگیرد.
وَ يُهْلِكُ مُلُوكاً وَ يَسْتَخْلِفُ آخَرِينَ
خدای متعال ملوکی را از بین میبرد وعدهای را بهجای آنها مینشاند و عرض کردیم این از افعال الهی است که بهواسطه اختیار انسانها در جامعه انسانی ظهور پیدا میکند، و در آیاتی این نکته را به ما توجه میدهند، دعاها بهگونهای مفسر آیات قرآنی هستند، اولاً این مطلب که انسان به حاکمیت نیاز دارد، در نهاد انسان وجود دارد انسانها نیازمندیهای مختلفی دارند که برای رفع این نیازمندیها اقدام به تعاون و کمک گرفتن از سایر انسانها میکنند که در این صورت اجتماع ایجاد میشود و اجتماع اگر بخواهد شکل بگیرد و درراه تحقق مسائل انسانی حرکت کند به حاکمی نیاز دارد که این تحلیل مختصر علمی نیاز انسانها به حاکم است که در بیانات معصومین (ع) آمده است و علی (ع) میفرماید: «وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ يَعْمَلُ فِي إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ يَسْتَمْتِعُ فِيهَا الْكَافِر»(6) انسانها به امیر یا حاکمی نیکوکار یا فاجر نیاز دارند، اما خدای متعال در مرحله اول این حاکم را معین کرده و نیاز را در وجود انسان قرار داده و در بیرون هم این کار را کرده است لذا به بنیاسرائیل میفرماید:
«وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فيكُمْ أَنْبِياءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً وَ آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمينَ»(7)
و [ياد كنيد] هنگامیکه موسى به قومش گفت: اى قوم من! نعمت خدا را بر خود ياد كنيد، آنگاهکه در ميان شما پيامبرانى قرارداد، و شمارا حاكمان [بر ديگران] قرارداد، و به شما نعمتهای ويژهاى داد كه به هیچیک از جهانيان [روزگارتان] نداد.
و چنین تعبیراتی در قرآن آمده است اما روند این حرکت انسانی قوانینی دارد که خدای متعال خواسته است اگر این حاکمان در جهت مصالح انسانها قرار بگیرند، تا مدتی که در این جهت هستند باقی میمانند، انسان اول باید دنبال حاکم دینی باشد اگر حاکم دینی نشد حاکم دیگری غیر از حاکم دینی بود اما این تفکر را نسبت به انسانها داشت که انسانها در دنیا حقوقی دارند و باید به آن حقوق برسند و در این جهت هم حرکت کرد، خدا او را نگه میدارد، لذا فرمودهاند: ««الملك يبقى مع الكفر و لا يبقى مع الظلم»(8) این معنایش همین است که خدای متعال اینطور خواسته است.
کدام حاکمان به هلاکت میرسند؟
خداوند حاکمانی را هلاک میکند که اولاً: در برابر انبیاء و اولیاء بایستند و ثانیاً کسانی که در برابر حقوق حقه مردم مقاومت کنند، اینها به هلاکت میرسند، دوامی پیدا نمیکنند که این را نشان داده است، ممکن است حاکمی متدین باشد اما اعتنایی به رعایت حقوق مردم ندارد چنین شخصی هم به هلاکت خواهد رسید چراکه خدای متعال عنایت زیادی به استیفای حقوق دارد در مرحله اول حقوق خودش و در مرحله بعد حقوقی را که برای مردم بهصورت فطری قرار داده و بهگونهای اعلام کرده است، گاهی خدای متعال از حقوق ربوبیت خاصش میگذرد اما از حقوق بندگانش نمیگذرد، این نکته در بحث مجازات و عقوبات آخرتی اهمیت دارد که بین حقالله و حقالناس تفکیکی وجود دارد که منشأ این مسئله در این جهان هم هست که نمونهاش را عرض کردیم، ازاینجهت سیره ائمه معصومین (ع) اینچنین است و سعی میکنند که تا بشود حکومت الهی و حاکمیت حقتعالی را از طریق حاکمیت خودشان تحقق بدهند و اگر نشد لااقل بهگونهای حقوق مردم استیفا بشود و ازاینجهت علی (ع) بعد از اتمامحجت نسبت به غاصبین، در حل مشکلات و به سامان رساندن اوضاع مسلمین تا حدودی شرکت داشتند و گاهی مشورت نظامی یا قضائی و غیره نیز میدادند و اینها به این جهت است که چنین اهتمامی داشتند و سایر ائمه (ع) تا جایی که میتوانستند این کارها را انجام میدادند، لذا موسی بن جعفر (ع) به علی بن یقطین میفرمایند: تو در دربار هارون باقی بمان و حقوق شیعیان ما را استیفا کن و این دستور ایشان به این جهتی بود که عرض شد.
«وَ يُهْلِكُ مُلُوكاً وَ يَسْتَخْلِفُ آخَرِينَ»
فرازهای دعاها بهگونهای مشیت خدای متعال را در عالم و در نظام انسانی بیان میکند که این مشیت چگونه تحقق پیدا میکند، یک مشیت اولیه و بعدازآن مشیت ثانویه، لذا خداوند همواره به این حاکمان مهلت میدهد، وقتی پیمانه آنها پر بشود حتی گاهی بهواسطه فرزندشان آنها را نابود میکند مانند متوکل عباسی، «وَ يُهْلِكُ مُلُوكاً وَ يَسْتَخْلِفُ آخَرِينَ» بههرحال این هم تنبهی است برای کسانی که بهنوعی حاکمیت را به دست میگیرند تا توجه داشته باشند که این حاکمیت دائمی و وفادار نیست، این حاکمیت اگر در جهت استیفای حقوق باشد برای خود حاکم بهنوعی نتیجهبخش است و اگر در جهت استیفای اولاً حقوق الهی باشد که مقصد اصلی خلقت و نظام دینی و انسانی همین است که باید در جهت این امر حرکت کرد که اگر کسانی درک کنند که شرایط هست و این توان رادارند که حاکمیت خدای متعال و دینش را ظهور بدهند در هر مرحلهای که باشد ولو کامل هم نباشد باید اقدام کند همانطور که فتوای برخی بزرگان گذشته مانند مرحوم صاحب جواهر همین است و چنین نظری ارائه دادهاند، لذا گاهی دیدهشده است که برخی از فقها برخی از امور حق را خودشان امضاء کردهاند تا این امور صبغه دینی و ولایی پیدا کند، خدای متعال هم که فرمودهاند ما این وعده خودمان را حتماً استیفا و پیاده میکنیم «وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْض»(9) که خدای متعال وعده استخلاف مؤمنین را داده است، که این وعده امیدوارکننده است، باید در جهت حاکمیت ایمان و تقوا ساکت ننشست و حرکت داشت؛ ظهور امام زمان (عج) که میرسد باید یک زمینه عمومی پیدا بشود که بخواهند حقوق عموم مردم استیفا بشود و کسی درروی زمین بیاید که این حقوق را استیفا کند، لذا در همه ادیان حالت بهگونهای حالت انتظار هست و به ما هم فرمودهاند که باید بهطور خاص این حالت انتظار را داشته باشیم و در جهت استخلاف حرکت حق اقدام کنیم خدای متعال ما را از منتظرین واقعی امام زمان (عج) و همواره در مسیر آن حضرت قرار داده و ثابتقدم بفرماید.
پینوشتها
1 قصص 5
2 - عن عَلِيٍّ ع فِي قَوْلِهِ تَعَالَى وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ قَالَ هُمْ آلُ مُحَمَّدٍ يَبْعَثُ اللَّهُ مَهْدِيَّهُمْ بَعْدَ جَهْدِهِمْ فَيُعِزُّهُمْ وَ يُذِلُّ عَدُوَّهُمْ. «الغيبة (للطوسي)/ كتاب الغيبة للحجة، النص، ص: 184»
3عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَنْصُورٍ الْخُزَاعِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الضُّعَفَاءِ فَكَتَبَ إِلَيَّ الضَّعِيفُ مَنْ لَمْ تُرْفَعْ إِلَيْهِ حُجَّةٌ وَ لَمْ يَعْرِفِ الِاخْتِلَافَ فَإِذَا عَرَفَ الِاخْتِلَافَ فَلَيْسَ بِمُسْتَضْعَفٍ. «الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 406»
4 لقمان 7
5غرر الحكم و درر الكلم، ص: 773 ح 150
6نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 82، خطبه 40
7 مائده 20
8شرح الكافي-الأصول و الروضة (للمولى صالح المازندراني)، ج9، ص: 285 پاورقی 1
9اعراف 129
/1102101305