تنها امامی که ملک را می‌بیند

کد خبر: 57774
حجت الاسلام فاطمی نیا در جلسه هفتگی خود به تشریح خطبه قاصعه امیرالمومنین پرداخت.
وارث: متن زیر مشروح جلسه هفتگی حجت الاسلام فاطمی در موضوع نهج البلاغه در تاریخ ۳۱ خرداد است که از نظر می گذرد. فایل صوتی این جلسه را می توانید از لینک بالا دریافت کنید.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِ الأَنْبِیَاء وَ أَکْرَمِ الشُّفَعَاء سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی جَمِیعِ أنْبِیَاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».


دریافت فایل

مقام اهل بیت (ع) خارج از حدّ تصور انسان است

دو مطلب از خطبه‌ی قاصعه بسیار مهم است که إن‌شاءالله به عرض شما برسد. من به شما عرض کردم که آیت الله آقای بهاء الدّینی (رضوان الله تعالی علیه)، آیت الله آقای بهجت و امثال این‌ها کسانی بودند که نوری از اهل بیت گرفتند و به آن‌جا رسیدند. دیگر خدا شاهد است که مقام خود امیر المؤمنین، حضرت مجتبی، صدیقه‌ی کبری (س) از عقول ما خارج است. این‌ها چه بودند و چه کسی بودند نمی‌دانیم.

این مطلب را می‌خواهم بگویم که من به شما عرض کردم که آیت الله بهاء الدّینی (قدّس سرّه) چند نکته به من فرمودند و دو بار تکرار کردند که فلانی این‌ها از مشهودات من است، نه از مسموعات و من الحمدلله آن‌ها را یادداشت کردم. در حضور خود ایشان یادداشت نکردم چون بی‌ادبی می‌شد؛ ساکت نشستم وقتی ایشان تشریف بردند و ما از هم جدا شدیم رفتم از حفظ یادداشت کردم. حالا وقتی یک بزرگواری می‌گوید این‌ها از مشهودات من است، آن وقت یک آقایی که سلطان اولیاء است، امیر المؤمنین است، ایشان بگوید از مشهودات من است چه می‌شود. ایشان یک قضایایی را می‌گویند که از مشهودات من است.

از امیر المؤمنین دو مطلب است که از مشهودات ایشان است که واجب است ما بدانیم. یکی این است: -این‌ها قسمتی‌هایی از خطبه‌ی قاصعه است که قبلاً قسمتی از آن را برای شما گفته بودم- می‌فرماید: «وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّهَ الشَّیْطَانِ حِینَ نَزَلَ الْوَحْیُ عَلَیْهِ (ص) فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذِهِ الرَّنَّهُ»[۱] نگاه کنید آخر کسی که شاهد وحی باشد، او شاهد وحی است، می‌گوید وقتی وحی بر پیغمبر اکرم نازل می‌شد، حالا «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَق‏» بوده، «یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّل‏» بوده، هر کدام که بوده است که البته شاید هم همان سوره‌ی مبارکه‌ی علق بوده است؛ با توجّه به شواهدی این‌طور به ذهن می‌رسد. به هر حال وقتی وحی نازل می‌شده است «وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّهَ الشَّیْطَانِ حِینَ نَزَلَ الْوَحْیُ عَلَیْهِ (ص) فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذِهِ الرَّنَّهُ» من ناله‌ی شیطان را می‌شنیدم. -شاید هم سوره‌ی علق نباشد ما نمی‌دانیم-

شنیده شدن صدای ناله شیطان به وسیله‌ی حضرت علی (ع) در هنگام وحی به پیامبر (ص)

«فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذِهِ الرَّنَّهُ» یا رسول الله! این ناله چیست؟ «فَقَالَ هَذَا الشَّیْطَانُ» این شیطان است که ناله می‌کند. چرا؟ «قَدْ أَیِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ» -من توضیح این حدیث را می‌گویم، رسول الله این‌طور نفرمودند- یعنی با وجود این وحی و این قرآن و این اسلام دیگر او از این‌که از او عبادت شود مأیوس شده است.

قدرت دیده شدن ملک توسط حضرت علی (ع)

ممکن است این‌جا بفرمایید که بسیاری از افراد الآن دنبال شیطان می‌روند. ظاهراً جواب این است که این‌جا مقصود آن شرک است، آن شرک از بین می‌رود. و الّا شرک‌های خفی و انحرافات دیگر سر جای خود قرار دارد. بعد پیغمبر اکرم (ص) به امیر المؤمنین (ع) می‌فرماید: «إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ» علی جان! تو می‌شنوی آنچه را که من می‌شنوم «وَ تَرَی مَا أَرَی» و می‌بینی آنچه را که می‌بینم. این یعنی چه؟ این‌جا یک بحث کلامی خیلی مختصری وجود دارد و آن این است که در کتاب پرنور کافی خواندیم که «الْإِمَامُ مَا مَنْزِلَتُهُ قَالَ یَسْمَعُ الصَّوْتَ وَ لَا یَرَی وَ لَا یُعَایِنُ الْمَلَکَ»[۲] امام صدا را می‌شنود ولی ملک را نمی‌بیند.

امامان (ع) صدا را می‌شنوند ولی ملک را نمی‌بینند

یک زمانی من خدمت یکی از بزرگان بودم که از بنده و از او ضبط می‌کردند، زمانی که مرکز رادیو در میدان ارگ بود؛ ایشان این قسمت را خواند و ترجمه کرد که تو می‌شنوی آنچه را که من می‌شنوم و نمی‌بینی آنچه را که من می‌بینم. به ایشان گفتم آخر در نهج البلاغه است که «وَ تَرَی مَا أَرَی» تو می‌بینی آنچه را که من می‌بینم. گفت آخر بله، درست است، حالا چه کار کنیم؟ برای این‌که ذهن ایشان با آن حدیث رنگ گرفته بود.

تنها امامی که ملک را می‌بیند حضرت علی (ع) است

آن‌جا حدیث دارد که «الْإِمَامُ مَا مَنْزِلَتُهُ قَالَ یَسْمَعُ الصَّوْتَ وَ لَا یَرَی وَ لَا یُعَایِنُ الْمَلَکَ» امام صدا را می‌شنود ولی ملک را نمی‌بیند، ولی این‌جا این‌طور نیست، این مطلب خاصّ امیر المؤمنین است. ایشان ابو الائمّه هستند، پدر امامان هستند، ویژگی‌هایی دارند و از جمله ویژگی‌های ایشان این است که ملک را می‌بیند. فرمود: تو می‌شنوی آنچه را که من می‌بینی آنچه را که من می‌بینم «إِلَّا أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِیٍّ» جز این‌که تو پیغمبر نیستی.«وَ لَکِنَّکَ لَوَزِیرٌ» ولی تو وزیر هستی. «وَ إِنَّکَ لَعَلَی خَیْرٍ» تو بر خیر هستی، محلّ خیر و منبع برکات هستی.

قسمت بعدی از مشهودات امیر المؤمنین را بیان می‌کنم. شیعیان بشنوید و خدا را شکر کنید. بارها گفته‌ام چگونه شکر کنیم که ناقه‌ی ما را جلوی در خیمه‌ی امیر المؤمنین خوابانده‌اند. «وَ لَقَدْ کُنْتُ مَعَهُ (ص) لَمَّا أَتَاهُ الْمَلَأُ مِنْ قُرَیْشٍ» من با پیغمبر بودم، روایت نیست، دیده است. دیگر امیر المؤمنین بزرگترین حجّت در دنیا است. من با او بودم، در خدمت پیغمبر بودم زمانی که ملأی از قریش، این سرکرده‌های قریش آمدند. «فَقَالُوا لَهُ یَا مُحَمَّدُ (ص) إِنَّکَ قَدِ ادَّعَیْتَ عَظِیماًلَمْ یَدَّعِهِ آبَاؤُکَ وَ لَا أَحَدٌ مِنْ بَیْتِکَ وَ نَحْنُ نَسْأَلُکَ أَمْراً إِنْ أَنْتَ أَجَبْتَنَا إِلَیْهِ وَ أَرَیْتَنَاهُ عَلِمْنَا أَنَّکَ نَبِیٌّ وَ رَسُولٌ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ عَلِمْنَا أَنَّکَ سَاحِرٌ کَذَّابٌ» به پیغمبر گفتند که تو یک کار بزرگی را ادعا کردی، گفتی من پیغمبر هستم. این ادعا را نه پدران تو کرده‌اند و نه کسی از خانواده‌ی تو، این خیلی ادعای بزرگی است. ما آمده‌ایم از تو چیزی می‌خواهیم، اگر به ما درست جواب بدهی و به ما آنچه را که می‌خواهیم نشان بدهی، می‌فهمیم تو نبی و رسول هستی و اگر این کاری که ما می‌خواهیم انجام ندهی و نتوانی، می‌فهمیم که تو (العیاذ بالله) ساحر و دروغگو هستی. «فَقَالَ (ص) وَ مَا تَسْأَلُونَ» پیغمبر فرمود: چه می‌خواهید؟ «قَالُوا تَدْعُو لَنَا هَذِهِ الشَّجَرَهَ» این درخت را بخوانی، برای ما دعوت کنی. «حَتَّی تَنْقَلِعَ بِعُرُوقِهَا وَ تَقِفَ بَیْنَ یَدَیْکَ» این را بخوانی و دعوت کنی با تمام ریشه‌های خود از زمین قلع بشود و بیاید در برابر تو بایستد. «فَقَالَ (ص) إِنَّ اللَّهَ عَلی‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ» بله، خدا بر هر امری قادر است. این حرف خیلی بزرگ است.

تکیه‌ی من و تو باید بر قدرت و رحمت باشد. این مطلبی است که در گذشته گفتم، پیغمبر سیّد انبیاء است، سیّد بشر است، نمی‌خواهم کسی را با او قیاس کنم ولی در امّت ایشان کسانی که ذره‌ای نور از او گرفتند… این دروغ نیست که می‌گویم آقا شیخ حسن علی دست می‌کشید، مار زده، عقرب زده خوب می‌شد. چرا می‌شد؟ برای این‌که تکیه‌ی او به اندازه‌ی خودش به قدرت و رحمت بود. این تکیه مراتب دارد، ما هیچ وقت این تکیه را پیدا نکردیم. ما همیشه خدا را امتحان می‌کنیم.

یک آقایی گفت این دعا را بخوان، می‌گوییم بسیار خوب، بخوان ببنیم چه می‌شود. می‌خواهد به خدا نمره بدهد. مثل این‌که ربّ العالمین تا به حال امتحان خود را نداده است. پنجا سال داری، شصت سال داری، بیست سال داری، ناز تو را کشیده است، بلاها را کنار زده است، الآن به این سن رسیدی هنوز خدا امتحان خود را نداده است؟!

ولیّ خدا گفت: خوبان ما خدا را امتحان می‌کنند. این دو رکعت را بخوان ببین چه می‌شود؟ نمی‌دانم چه می‌شود.

تکیه به قدرت را توجّه کنید: دشمن آمده است می‌خواهیم درخت با تمام ریشه‌های خود کنده شود و بیاید در برابر تو بایستد. اگر انجام ندهی می‌گوییم دروغگو هستی. «فَقَالَ (ص) إِنَّ اللَّهَ عَلی‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ» بله، خدا بر هر امری قادر است. «فَإِنْ فَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ ذَلِکَ» ببینید چقدر بزرگوار است، باز هم نمی‌گوید من، می‌گوید اگر خدا این کار را کرد ایمان می‌آورید؟ چرا می‌گوید خدا، نمی‌گوید من.

خدا به حضرت عیسی می‌فرماید: «وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتی‏ بِإِذْنی‏»[۳] اگر خدا می‌گفت: «وَ إِذْ أُحیی الموتی بِیَدِک» نمی‌شد؟ این‌جا می‌گوید: عیسی به یاد خودت بیاور که به اذن من مرده را زنده می‌کردی. حالا بیاید بگوید که به یاد بیاور که به دست تو مرده را زنده می‌کردم؛ ولی این‌طور نمی‌گوید.

عارفی در قدیم، در قرن سوم گفت: «المُحدَثُ إذا قَورَنَ بِهِ القَدیمِ لا یَبقَی لَهُ أثَر»[۴] محدث به قدیم که نزدیک بشود، تمام خاصیت خود را از دست می‌دهد، هیچ چیزی از آن نمی‌ماند. اصلاً اثر نمی‌ماند. تمام می‌سوزد و می‌رود.

«فَقَالَ (ص) إِنَّ اللَّهَ عَلی‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ فَإِنْ فَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ ذَلِکَ» دست مبارک این است، از حضرت عیسی هم بالاتر است. آن‌جا دست حضرت عیسی آن‌جا مطرح است. این توحید عجیب است. نمی‌گوید من، می‌گوید: خدا اگر این کار را بکند «أَ تُؤْمِنُونَ وَ تَشْهَدُونَ بِالْحَقِّ» ایمان می‌آورید و شهادت به حقّانیّت، یعنی به رسالت من می‌دهید؟ «قَالُوا نَعَمْ» بله. «قَالَ فَإِنِّی سَأُرِیکُمْ مَا تَطْلُبُونَ» این‌جا دیگر آمد، چون دیگر دارد با این‌ها حرف می‌زند عبارت باید عوض شود. آن‌جا می‌گفت اگر خدا بکند، این‌جا اگر من. می‌گوید بسیار خوب، به شما نشان می‌دهم آنچه را که می‌خواهید. امّا یک مطلبی وجود دارد «وَ إِنِّی لَأَعْلَمُ أَنَّکُمْ لَا تَفِیئُونَ إِلَی خَیْرٍ» می‌دانم این را هم ببینید به سوی خیر برنمی‌گردید. دست از کفر خود برنمی‌دارید. «وَ [أَنَ‏] إِنَّ فِیکُمْ» تمام این‌ها معجزه است؛ آن‌ها از حضرت محمّد معجزه می‌خواهند امّا این‌قدر بی‌خرد هستند که دقیقه به دقیقه معجزاتی که صادر می‌شود را نمی‌بینند. باشد من این کار را می‌کنم. «وَ إِنِّی لَأَعْلَمُ أَنَّکُمْ لَا تَفِیئُونَ إِلَی خَیْرٍ مَنْ یُطْرَحُ فِی الْقَلِیبِ» از شما که الآن دارید این حرف‌ها را می‌زنید کسانی هستند که عاقبت در چاه انداخته می‌شوند. قلیب یعنی چاه.

از معجزات پیامبر (ص) برای ایمان آوردن معاندان

صاحب بن عبّاد (رضوان الله علیه) خیلی مرد بزرگی بوده است، می‌گویند در دهان ایشان مخرج حرف ر نبوده است، خلاصه حاکم آن زمان دستور داده بود چاهی زده بودند و آبی در آمده بود و مردم می‌خوردند. یک تابلویی زده بودند «قَد أمَرَ أمیرَ الأُمَراء عَن یُحفَرَ بِئرٌ»، خلاصه صاحب را آورده بودند که این را نتواند بخواند و این‌ها بخندند. ولی این‌قدر حضور ذهن داشت که حرفی که ر داشته باشد را به کار نبرد. این آمد گفت: «قَد عَدَلَ أعدَلُ الحکّام أن یُقلَبَ قَلیبٌ» قلیب یعنی چاه. «وَ إِنِّی لَأَعْلَمُ أَنَّکُمْ لَا تَفِیئُونَ إِلَی خَیْرٍ مَنْ یُطْرَحُ فِی الْقَلِیبِ» کسانی از شما در چاه انداخته می‌شوند، از بین می‌روید. «وَ مَنْ یُحَزِّبُ الْأَحْزَابَ»[۵] بین شما کسانی هستند که علیه ما حزب درست می‌کنند. «ثُمَّ قَالَ (ص) یَا أَیَّتُهَا الشَّجَرَهُ» وقتی پیغمبر را قبول کنی جهان عوض می‌شود، جهان، جهان دیگری می‌شود. «یَا أَیَّتُهَا الشَّجَرَهُ إِنْ کُنْتِ تُؤْمِنِینَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ» بله، تمام این‌ها حیات دارند، سریان عشق به حضرت در تمام این موجودات وجود دارد. همین سنگ‌هایی که در دامنه‌ی کوه افتاده است، حالا من قبول کنم یا قبول نکنم ممکن است روشنفکر باشم، به دانشگاه یا به حوزه رفتم، دو صباح هم اروپا و آمریکا رفتم و الآن از هیچ کسی حرفی را قبول نمی‌کنم، همه‌ی حرف‌های باید عقلانی باشد، باید چیزی بگویید که با عقل سازگار باشد… بسیار خوب، حالا شما فعلاً از عقل خود استفاده نکن… این مشهود امیر المؤمنین (ع) است و هیچ شکّی در آن نیست، یک کلمه… جان من به قربان آقا امیر المؤمنین (ع) که بر ما منّت گذاشته است و این مشهود خود را به ما گفته است. به همین دلیل است که می‌گویند (تا صورت پیوند جهان بود علی بود) خدا می‌داند که همین است، این حرف پشتوانه دارد.

ای درخت «إِنْ کُنْتِ تُؤْمِنِینَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ تَعْلَمِینَ» اگر یک وقت به خدا ایمان می‌آوری و به خدا و روز قیامت ایمان داری و می‌دانی من پیامبر او هستم «فَانْقَلِعِی بِعُرُوقِکِ حَتَّی تَقِفِی بَیْنَ یَدَیَّ بِإِذْنِ اللَّهِ» پس از ریشه در بیا و باذن الله در برابر من بایست. برای این‌که امیر المؤمنین (ع) من را به هر سختی که شده راضی کند قسم یاد می‌کند «[وَ الَّذِی‏] فَوَالَّذِی بَعَثَهُ بِالْحَقِّ» قسم به خدایی که پیغمبر را به حق مبعوث کرد. چه شد؟ «لَانْقَلَعَتْ‏ بِعُرُوقِهَا وَ جَاءَتْ وَ لَهَا دَوِیٌّ شَدِیدٌ وَ قَصْفٌ کَقَصْفِ أَجْنِحَهِ الطَّیْرِ حَتَّی وَقَفَتْ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللَّهِ (ص مُرَفْرِفَهً وَ أَلْقَتْ بِغُصْنِهَا الْأَعْلَی عَلَی رَسُولِ اللَّهِ وَ بِبَعْضِ أَغْصَانِهَا عَلَی مَنْکِبِی وَ کُنْتُ عَنْ یَمِینِهِ (ص)» قسم به آن خدایی که پیغمبر را به حق مبعوث کرده است این درخت از ریشه‌ها منقلع شد و آمد، در حالی که وقتی می‌آمد «لَهَا دَوِیٌّ» دویّ چند معنا دارد، در لغت به معنای صدا آمده، طنین آمده ولی بعضی گفته‌اند مخصوص رعد و برق است که این هم قولی است که ضعیف است. در هر صورت صدای خاصّی داشت و صدای بال زدن پرندگان از آن شنیده می‌شد تا این‌که جلوی پیغمبر ایستاد «مُرَفْرِفَهً» در حالی که مثل مرغ بال می‌زد و تمام شاخه‌های آن تکان می‌خورد، «وَ أَلْقَتْ بِغُصْنِهَا الْأَعْلَی» شاخه‌ی بالای خود را روی پیغمبر اکرم (ص) انداخت. «وَ بِبَعْضِ أَغْصَانِهَا عَلَی مَنْکِبِی» بعضی از شاخه‌های خود را روی شانه‌ی من انداخت. می‌گوید: من در سمت راست پیغمبر ایستاده بودم که این کار شد. چه شد؟

واکنش معاندین در برابر معجزه جا به جایی درخت توسط پیامبر (ص)

«فَلَمَّا نَظَرَ الْقَوْمُ إِلَی ذَلِکَ» وقتی این منظره را دیدند «قَالُوا عُلُوّاً وَ اسْتِکْبَاراً» به خاطر علو و استکبار و بلند پروازی گفته‌اند: «فَمُرْهَا فَلْیَأْتِکَ نِصْفُهَا وَ یَبْقَی نِصْفُهَا» پس امر کن که این درخت برگردد و نصف آن بیاید و نصف دیگر درخت آن‌جا بماند. «فَأَقْبَلَ إِلَیْهِ نِصْفُهَا کَأَعْجَبِ إِقْبَالٍ وَ أَشَدِّهِ دَوِیّاً» درخت برگشت، نصف آن کنده شد و با اقبال عجیبی آمد «فَکَادَتْ تَلْتَفُّ بِ بِرَسُولِ اللَّهِ (ص)» نزدیک بود شاخه‌های درخت اطراف پیامبر (ص) بپیچد، «فَقَالُوا کُفْراً وَ عُتُوّاً» باز هم از روی کفر و عنا گفتند: «فَمُرْ هَذَا النِّصْفَ فَلْیَرْجِعْ إِلَی‏ََ فَلْیَرْجِعْ إِلَی نِصْفِهِ» امر کن این نیمه برود و به همان نیمه ملحق بشود و مانند اوّل بشود. «کَمَا کَانَ» عین همان چیزی که اوّل بود. «فَأَمَرَهُ (ص) فَرَجَعَ»پیغمبر (ص) امر کرد و درخت برگشت و این نصفه به نصفه‌ی دیگر درخت ملحق شد و مانند اوّل شد، «فَقُلْتُ أَنَا» من –امیر المؤمنین (ع)- گفتم: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ إِنِّی أَوَّلُ مُؤْمِنٍ بِکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ» یا رسول الله من اوّلین ایمان‌آورنده به سوی تو هستم. «وَ أَوَّلُ مَنْ أَقَرَّ بِأَنَّ الشَّجَرَهَ فَعَلَتْ مَا فَعَلَتْ بِأَمْرِ اللَّهِ» اوّلین کسی هستم که تصدیق می‌کنم درخت آن کارهایی که تو گفته بودی را انجام داد، «تَصْدِیقاً بِنُبُوَّتِکَ» من برای تصدیق به نبوّت تو این را قبول می‌کنم، «وَ إِجْلَالًا لِکَلِمَتِکَ فَقَالَ الْقَوْمُ کُلُّهُمْ بَلْ ساحِرٌ کَذَّابٌ» بعد از همه‌ی این کارها قوم معاند گفتند: او ساحر دروغگو است، العیاذ بالله!

واکنش حضرت علی (ع) در برابر انکارکنندگان معجزه‌ی درخت

«وَ هَلْ یُصَدِّقُکَ فِی أَمْرِکَ إِلَّا مِثْلُ هَذَا یَعْنُونَنِی» بی‌انصاف‌ها گفتند: معلوم است که علی تو را تصدیق می‌کند، او تو را قبول می‌کند ولی ما تو را قبول نمی‌کنیم. سپس امیر المؤمنین می‌فرماید: «وَ إِنِّی لَمِنْ قَوْمٍ لَا تَأْخُذُهُمْ فِی اللَّهِ لَوْمَهُ لَائِمٍ» من از قومی هستم که به ملامت ملامت‌کننده‌ای را در برابر خدا اعتنا نمی‌کنم. گاهی اوقات انسان کار خیری انجام می‌دهد امّا ملامت می‌شود. چرا این کار را انجام دادی؟ برای خدا بوده، هر چقدر هم او را ملامت کنند برای آن شخص اصلاً مهم نیست. در دعای ندبه هم می‌خوانید «لَا تَأْخُذُهُمْ فِی اللَّهِ لَوْمَهُ لَائِمٍ».

لزوم اهمّیّت به مدراک احادیث و روایات

تبرّکاً چند حدیث از این کتاب برای شما می‌خوانم و قصد من این است که جوانان را با مدارک آشنا کنم و إن‌شاءالله این جوانان خلق اهمّیّت به مدرک را در خود به وجود بیاورند. من نمی‌خواهم بگویم کتابخانه را به این‌جا بیاوریم ولی یکی، دو نمونه که «یَقولونَ» باشد و فلان شخص داشت می‌گفت و… این‌طور نباشد. بالاخره علما زحمت کشیده‌اند. داستان این کتاب را برای شما می‌گویم و دو حدیث از آن می‌خوانم.

معرفی اجمالی کتاب تاریخ دمشق و نقل روایت از آن

نام این کتاب تاریخُ دِمَشق است که نویسنده‌ی آن ابن عساکر شامی است و در حدود ۷۰ جلد کتاب است که علما تعجّب کرده‌اند که چگونه عمر او این‌قدر برکت داشته است که این کتاب را نوشته است. جوانان با فضیلت که به این مسجد می‌آیند، من بعضی از مطالب را به خاطر شما می‌گویم. این تعبیر خود من است و مستمعین من را ببخشند: اگر مستمعین کربلایی جوز علی باشند برای آن‌ها هیچ فایده‌ای ندارد و من هم مجالسی که چنین افرادی در آن حضور داشته باشند نمی‌روم.

می خواهم به جوانان یک نکته‌ی فنّی بگویم که تاریخ روایی است، تاریخ تخصّصی است. ما یک تاریخ عمومی داریم مانند تاریخ طبری، تاریخ ابن اثیر که وقایع را می‌گویند که مثلاً این پادشاه چنین کارهایی را انجام داد و… ولی تاریخ دمشق که الآن در دست من است و ۷۰ جلد دارد اگر بدانید که من با چه سختی به سوریه رفتم و چه مشکلاتی این کتاب‌ها را تهیه کردم، چاپ آن تمام شده بود. باور بفرمایید دو جلد از این خانه، سه جلد از خانه‌ی دیگر و این ۷۰ جلد را جمع‌آوری کردم که البتّه باز هم نقص‌هایی دارد امّا این یک جلد و چند جلد را مرحوم آیت الله محمودی (رضوان الله تعالی علیه) زحمت کشید و سوریه هم کار تکراری انجام ندادند؛ یعنی این کارهای آیت الله محمودی را هم جزء مجلّدات خود آوردند. از این ۷۰ جلد سه جلد مربوط به امیر المؤمنین (علیه السّلام) است؛ یک جلد در مورد حضرت سیّد السّاجدین (ع) است، جلد دیگر در مورد امام حسین (ع) است و جلد دیگر برای امام حسن (ع) است. من جلد مربوط به امام حسن (ع) را آوردم. این یک توضیح بود و توضیح دیگر این است که گفتم این کتاب، تاریخ روایی است. تاریخ دمشق، تاریخ بغداد، تاریخ بخاری، این‌ها تاریخ‌های روایی فقط تخصّصی هستند و برای غیر متخصّص کاربردی ندارد مگر این‌که متخصّص بشود. هرچه که این‌جا گفته اسم تمام روات را آورده است و این کتاب بسیار از این نظر مهم است که ما ببینیم روات علما چه کسانی بودند و این حدیث را نقل کردند امّا در قاهره در زمان شاید ۷۰، ۸۰ سال پیش شخصی به نام –احتمالاً- شیخ محمّد بدران تمام اسنادهای تاریخ را انداخته که کتاب هفت جلد شده است و تصوّر کرده کار خوبی انجام داده است در حالی که یک ثروت عظما را از این کتاب برداشته است.

ویژگی‌های امام حسن (ع)

این هم به شما بگویم که مقام مولای ما امام حسن مجتبی (ع) اجل از این است که با دو، سه حدیث در مورد ایشان صحبت کنیم. او امام و معصوم و وصل به غیب بوده است. کسی که امام باشد اعلم النّاس است، أتقی النّاس است، ازهد النّاس است و فضائل او از حدّ و حصر بیرون است. چقدر بزرگواری و خدمت می‌کرد، چقدر علم داشت، چقدر حلم و کرم داشت.

حدیثی از امام حسن (ع) را برای شما جوانان می‌خوانم. چند سال است که من در شب‌های میلاد امام حسن مجتبی (ع) این حدیث را می‌خوانم امّا در خانه‌ها راه ندارم که بپرسم آیا جوانان، مردان این حدیث را شنیده‌اند و خوش ‌اخلاق شده‌اند یا خیر؟ یا خواهران ما خوش اخلاق شده‌اند یا خیر؟ راه ندارم که این سؤال را بپرسم، اهل تجسّس هم نیستم فقط دعا می‌کنم که إن‌شاءالله اثرگذار باشد.

شباهت نوادگان پیامبر (ص) به ایشان

من اسم روات را حذف می‌کنم چون کاربردی برای شما ندارد. می‌گوید: «أنَّ الحَسَنَ بنَ علَیٍّ (ع) کَانَ أشبَهَ أهلَ البیت بِجَدِّه النَّبیِّ (ص)» می‌گوید امام حسن (ع) در خانواده شبیه‌ترین مردم به پیغمبر بوده است. این نسل و خانواده است که یک کودک شبیه پدر بزرگ خود می‌شود، یک نفر شبیه دایی خود می‌شود. من کودکی را دیده‌ام که کاملاً شبیه دایی خود بود. یک کودک شبیه پدر بزرگ می‌شود، شبیه پسر عمو می‌شود. نسل مسئله‌ی عجیبی است که شما در بیت نبوّت می‌بینید که حضرت مجتبی (ص) به جدّ خود بسیار شبیه است. حضرت علیّ بن الحسین (روحی له الفداء) که می‌فرماید: «أَشْبَهُ النَّاسِ بِرَسُولِ اللَّهِ»[۶] شبیه‌ترین مردم به پیغمبر بود.

شباهت حضرت مسلم (ع) به پیامبر (ص)

من شخص دیگری را هم پیدا کردم که شباهت بسیاری با پیغمبر (ص) دارد و تا به حال کسی این را نگفته است. من این مطلب را در تاریخ بخاری پیدا کردم، همین بخاری که صاحب کتاب صحیح است یک کتاب ده جلدی دارد که تاریخ روایی است. البتّه تاریخ ابن عساکر مهم‌تر است ولی آن کتاب هم جایگاه خود را دارد. در تاریخ بخاری دیده‌ام شخص دیگری از اهل بیت (ع) شباهت زیادی با پیامبر (ص) داشت و آن هم حضرت مسلم (ع) است.

مظلومیت در مورد نقل فضائل حضرت مسلم و قمر بنی هاشم (ع)

من ناراحت هستم که در روضه‌هایی که برای حضرت مسلم (ع) خوانده می‌شود یک فضیلت از آن‌ها بیان نمی‌شود. قمر بنی هاشم که فوراً شهید می‌شود و تمام می‌شود، حضرت مسلم هم شهید می‌شود و هیچ چیزی در مورد فضائل آن‌ها گفته نمی‌شود. من نمی‌خواهم بگویم کار عجیبی انجام داده‌ام، من کمترین خدا را شکر می‌کنم که اوّلین کسی هستم که فضائل ناگفته‌ی این اشخاص را به منبر کشانده‌ام. بحث اولاد و ذرّیه‌ی قمر بنی هاشم به منبر و سخنرانی کشیده شد. عجب نسلی داشته! من حضرت مسلم و عظمت او را به منبر کشاندم. در کتاب‌های اهل سنّت نوشته‌اند او عالم صاحب رأی بوده است و اصلاً چنین مطالبی نقل نمی‌شود فقط گفته می‌شود که او شهید شد و همه چیز در مورد او تمام می‌شود!

حدیث بعدی می‌گوید: «قَولُهُ (ص) لإبنه حَسَن» این‌جا باز ابن عساکر شامی که از بزرگان اهل تسنّن است می‌گوید به امام حسن (ع) گفت: «بِأبی أنتَ و أمّی»[۷] پدر و مادر من فدای تو. چقدر او را دوست داشته است! «مَن أحبَّنی فَلیِحِبَّ هَذا» هر کسی من را دوست دارد حسن من را هم دوست داشته باشد.

حدیث دیگر می‌گوید: «أخَذَ النَّبیُّ (ص) بِیَد الحَسَن و الحُسَین (ع) مَن أحَبَّنی وَ هَذَینِ» مژده از این بالاتر برای شما پیدا نمی‌شود، در عوض برای این مژده من را دعا کنید. «فَقَالَ مَن أحَبَّنی وَ هَذَینِ و أباهُمَا وَ أُمّاهُمَا کَانَ مَعی فی دَرَکَتی یَومَ القِیَامَه»[۸] تمام این احادیث را اهل تسنّن نوشته‌اند، من نمی‌گویم. می‌گوید: پیغمبر اکرم (ص) دست حسن و حسین (ع) را گرفت، بعد فرمود: هر کسی که من را دوست داشته باشد و این دو آقازاده را دوست داشته باشد و مادر و پدر آن‌ها را هم دوست داشته باشد روز قیامت کنار من خواهد بود. چیزی از این بالاتر وجود ندارد.

حدیث چهارم را هم می‌خوانم: «عَن عَطیَّه العَوفی عَن أبی سَعیدِ الخُدری» برادران اهل تسنّن ابی‌ سعید خدری را خیلی قبول دارند، شیعیان هم او را قبول دارند، متّفقٌ علیه است. گفته‌اند: از ابو سعید پرسیدند آیه‌ی تطهیر در حقّ چه کسی نازل شد؟ «فیمَن نَزَلَت؟» ابو سعید گفت: «هُمُ النَّبیُّ وَ علیٌّ وَ فَاطمهُ وَ الحَسَنُ وَ الحُسَینُ (ع)» آیه‌ی تطهیر برای آن‌ها نازل شده است و این‌جا هیچ کسی در مورد آن‌ها اختلاف ندارد. همه می‌دانند که آیه‌ی تطهیر برای آن‌ها نازل شده است.

حدیث آخر هم حدیث عجیبی است. همان‌گونه که گفتیم پیغمبر (ص) به درخت گفت: اگر به خدا ایمان داری، اگر می‌دانی من پیغمبر هستم، همه‌ی ذرّات عالم همین‌طور هستند. این‌جا دنیا است وقتی به آخرت برسیم این حیات قوی‌تر است. این‌جا در سنگ‌ها سریان عشق وجود دارد. باور نمی‌کنید؟ مگر قرآن نخواندید؟ «وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ»[۹] این سنگ‌ها که از کوه می‌غلطند و پایین می‌آیند هرچه که در عالم می‌بینید سریان عشق حضرت حق بر همه‌ی این‌ها وجود دارد منتها ما نمی‌دانیم «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ»[۱۰] تمام این‌ها تسبیح می‌گویند ولی شما نمی‌دانید. بعضی از افراد نظر تنگ گفته‌اند منظور از تسبیح این است که بر خدا دلالت دارند. خیر، این‌طور نیست، اگر این‌طور بود «لا تَفْقَهُونَ» نمی‌گفت. همه می‌دانند که بر خدا دلالت دارند اگر نمی‌دانید، همین نمی‌دانید تسبیح آن‌ها است.

این در دنیا وجود دارد و وقتی به آخرت برسد «وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوانُ»[۱۱] آخرت زنده است. آب و درخت حرف می‌زنند. این مطالب را می‌گویم که با احادیث به صورت علمی برخورد کنیم، برخورد مقدّس‌مآبانه نکنیم. حدیث می‌خوانند بعد می‌گویند عجب حدیثی است، طیّب الله… این درست نیست، باید حدیث را بفهمیم.

وقتی پیغمبر به درخت می‌گوید اگر به خدا ایمان داری پس بیا بهشت چه می‌شود؟ «وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوانُ» این‌جا تمام راویان اهل تسنّن هستند. می‌گوید: «أخبَرَنَا أبو المظفَّر بن القُشَیری أنبأنَا أبو سَعدِ الأدیب»[۱۲] این‌ها را حذف می‌کنم، ۲۰ نفر هستند که نقل می‌کنند. اسنادهای این کتاب ثروتی است که می‌توان به خیلی از مسائل پی برد. این‌ها نقل کرده‌اند «لمَّا استَقرَّ أهلُ الجَنَّهِ فِی الجَنَّه» وقتی همه‌ی اهل بهشت در بهشت مستقر شدند و همه چیز تمام شد «قَالتِ الجَنَّهُ» بهشت حرف می‌زند. بله، بهشت زنده است و حرف می‌زند. چه می‌گوید؟ «قَلَتِ الجَنَّه یَا ربِّ اَلَیسَ وَعَدتَنی أن تُزَیِّنِی بِرُکنَینِ مِن أرکَانِکَ؟» بهشت می‌گوید: خدایا، مگر به من وعده ندادی که با دو مخلوق عظیم القدر خود که خیلی آن‌ها را دوست داری من را زینت بدهی؟ پس چه شد؟ «قَالَ اَ لَم أُزَینِکَ بِالحَسَنِ وَ الحُسَین؟» مگر تو را با حسن و حسین زینت ندادم؟ من با این دو می‌خواستم تو را زینت بدهم.

[۱]– نهج البلاغه، ص ۳۰۱٫

[۲]– الکافی، ج ۱، ص ۱۷۶٫

[۳]– سوره‌ی مائده، آیه ۱۱۰٫

[۴]– شرح توحید صدوق، ج ۱، ص ۶۳۱٫

[۵]– نهج البلاغه، ص ۳۰۱٫

[۶]– بحار الأنوار، ج ۳۶، ص ۳۸۹٫

[۷]– تاریخ دمشق، ج ۱۳، ص ۱۹۵٫

[۸]– همان، ص ۱۹۶٫

[۹]– سوره‌ی بقره، آیه ۷۴٫

[۱۰]– سوره‌ی إسراء، آیه ۴۴٫

[۱۱]– سوره‌ی عنکبوت، آیه ۶۴٫

[۱۲]– تاریخ ابن عساکر، ج ۱۳، ص ۲۲۸٫

/1102001307