تهران تا کربلا با پای پیاده
«کمال شیرافکن» جوان تهرانی است که برای اولین سفر کربلای خود برنامه ویژهای ریخت. او تصمیم گرفت این سفر را پای پیاده از در خانهاش تا کربلا آغاز کند.
وارث: روزهای پیش رو، روزهایی است که زائران اربعین حسینی دل توی دلشان نیست. باروبندیل و کفشهایشان را آماده کردهاند. بلیتهایشان را گرفتهاند و حالا منتظرند پا در دل جادهها بگذارند. هرکس سفر را بهگونهای آغاز میکند تا خودش را به جاده نجف کربلا برساند؛ اما «کمال شیرافکن» زائری است که در اولین سفر کربلای خود تصمیم گرفت همه راه را از خانه تا حرم پیاده طی کند. برای همین کوله بارش را جمع کرد و صبح تاسوعا از خانه راه افتاد و به سمت حرم حرکت کرد. با این زائر پیاده حسینی درحالیکه بیش از ۸۰۰ کیلومتر از راه را طی کرده بود همراه شدیم تا از حال و هوای خوب این روزهایش باخبر شویم.
«کمال شیرافکن» متولد ۱۳۵۸ در شمیرانات تهران است و سالهاست در صنف آهنفروشی و آهنگری مشغول است. چند سالی دلش هوای حرم داشت؛ اما میخواست اولین سفرش به کربلا با پاهای پیاده باشد تا اینکه امسال بالاخره راهی شد: «چند سالی میخواستم بروم اما قسمتم نمیشد. همیشه دلم میخواست چندنفری برویم چون فکر میکردم تنهایی خیلی سخت باشد و اینکه از تنهایی رفتن هم میترسیدم. امسال هم بنا بود با یکی از دوستانم بیایم؛ اما برای آن بنده خدا مشکلی پیش آمد و خودم راهی شدم. همیشه فکر میکردم که خودم را به مرز میرسانم بعد ازآنجا تا حرم را پیاده میروم. ولی به دلم افتاد که از در خانه پیاده بروم.»
آقای شیرافکن میگوید از شوق و استرس این سفر یک هفته شبها نخوابیده و مدام فکر برنامهریزی بوده است: «مدام برنامه میریختم که درراه برایم مشکلی پیش نیاید. مثلاً اینکه درراه چه چیزی بخورم یا چهکار کنم. من اصلاً آدم پیادهروی نیستم. خیلی سال است ورزش میکنم اما اهل پیادهروی نبودم. برای این پیادهروی هم از ۶ ماه قبل برنامهریزی کرده بودم. حدود ۱۸ کیلو وزن کم کردم که راحتتر راه بروم. ۶ سال بود این دغدغه را داشتم که آخر به آرزویم رسیدم.»
تنهایی سفر کردن و به جاده زدن عالمی دارد که آقای شیرافکن آن را شیرینترین بخش سفر میداند و در این سفر حسابی وقت دارد با خودش و دلش خلوت کند. برای همین تلفن همراهش پراست از چیزهایی که قرار است همه آنها را در این سفر خوب گوش کند: «توی راه سخنرانیهای حاجآقا علوی را گوش میکنم. بعد هم نوحهها و شورهای مداحانی مثل آقای حسن خلج، جواد مقدم و محمود کریمی را در تلفن همراهم ریختهام و همراهشان درراه زمزمه و گریه میکنم. آنقدر این خلوت خوب است که وقتی دوستم که نتوانسته بود بیاید با من تماس گرفت، گفتم میخواهی بیا کرمانشاه باهم ازاینجا برویم؛ اما راستش دوست ندارم بیایی چون من تنهایی خیلی راحتم و اگر بیایی خلوتم را به هم میزنی. در این مسیر اتفاقات و حسوحالی برای آدم به وجود میآید که نمیتوان با هیچ ترازویی آن را سنجید. درراه با اهلبیت (ع) حرف میزنم و کلی از آنها تشکر میکنم که مرا طلبیدند.»
روزی ۴۰ کیلومتر راه میرفتم
سفر آقای شیرافکن درست از صبح تاسوعا از در خانهاش در لواسانات تهران شروع میشود. او شب به هیئت همیشگیاش در خیابان کارگر تهران میرسد تا در آنجا استراحت کند و بعدازآن در روز بعد تا عوارضی اول جاده ساوه تهران پیاده میرود: «روزی ۴۰ کیلومتر راه میرفتم؛ اما دیدم طبق برنامه لازم نیست که این مقدار پیاده بروم و بعدازآن روزی حدود ۲۰ کیلومتر رفتم. روز اولازهمه روزها سختتر بود. اولش به خودم گفتم این چهکاری ست اما در طول مسیر اصلاً این اتفاق نیفتاد. من در این ۲۱ شبی که بیرون خوابیدم حتی از خانه خودم راحتتر بودم. من چادر و کیسهخواب دارم اما اصلاً مردم نمیگذارند که در حسینیهها بخوابی. از این تعداد شب هم شاید فقط دو یا سه شب را در حسینیه خوابیدم. باقی شبها را مردم از من با بهترین غذایشان پذیرایی کردند.»
زمان خستگی از حضرت زهرا(س) مدد میگیرم
درزمانی که ما با آقای شیرافکن حرف میزنیم او بیش از ۸۰۰ کیلومتر را طی کرده و به نزدیکیهای ایلام رسیده است. او به ما میگوید آنقدر این سفر پیاده برایش جذاب است که دوست ندارد تمام شود: «این سفر در اختیار من نبوده است که اگر بود، من یک کیلومتر را هم نمیتوانستم بروم. من حتی در حالت عادی یکشب هم سختم است دور از مادرم جایی بگذرانم. چه برسد به اینکه ۸۰۰ کیلومتر را پیاده راه بروم. خودشان مرا به این سمت میکشند و این وسط هیچ «من»ی وجود ندارد. آنقدر برایم خوب و خوش بوده است که انگار هنوز یکشب هم نگذشته است و من دارم یک سفر طولانی را سپری میکنم. من نمیتوانم خوب حرف بزنم چون حالم توصیف نکردنی است. در این سفر هرگاه خسته شدم از حضرت زهرا (س) مدد خواستهام. من عاشق قمر بنیهاشم (ع) هستم. پرچم من هم نام مقدس ایشان را دارد ولی برای رفع خستگیهایم از خانم فاطمه زهرا (س) مدد خواستم.»
مردم لباسهایم را به زور میشویند
یک کولهپشتی و یک پرچم «یا ابوالفضل» نشان میدهد مردی که در کنار جاده میرود مسافر کربلاست. برای همین همه آنهایی که این مسافر پیاده را میبینند برایش دست تکان میدهند و ابراز محبت میکنند: «چون پرچمدارم همه میفهمند. برایم بوق و چراغ میزنند. پول و نامه به من میدهند که برایشان ببرم. الآن کیف من پراست از پولهایی که سفارش کردهاند در حرم آقا بیندازم. آنقدر به من محبت میکنند که شرمندهشان میشوم. در همدان مرا به خانه بردند و بهزور لباسهایم را شستند. گاهی به من بهزور خرجی میدهند و میگویند که برای خودم درراه خرج کنم تا ثوابش را آنها ببرند. تا الآن حدود ۳۰۰ هزار تومان به من پول دادهاند که در حرم بیندازم. در مسیر یک آقایی وقتی پرچمم را دید و فهمید کربلا میروم خودش را از آن پرچینی که بود پرت کرد پایین و به من رساند. بعد حسابی مرا در آغوش گرفت و گریه کرد. همه به من التماس دعا گفتهاند و این کارها باعث شده حس کنم مسئولیت سنگینی دارم.»
تنها آرزویم این است که سال بعد این سفر را تکرار کنم
بیش از ۱۲۰۰ کیلومتر پیادهروی برای کسی که اولین بار است زائر کربلا میشود خاطره شیرینی است که در تمام عمر از یادش نخواهد رفت، اما آقای شیرافکن میگوید دوست دارد این سفر را دوباره و چندباره در سالهای بعد تکرار کند: «تمام آرزویم این است که دوباره اجازه بدهند این راه را همینطور پیاده طی کنم. تا الآن هم شکرگزارم که این اجازه را امسال به من دادند. دوست دارم این سفر از من آدم دیگری بسازد. یک انقلاب درونی در من ایجاد شود که باعث رشد و دگرگونی شود. دلم میخواهد کمکم کنند صبر و ایثارم بیشتر شود. عشق در درونم زنده شود و جلوه کند. وقتی آمدم خیلی آرزوها داشتم؛ اما در حین مسیر همهشان پاک شد و الآن تنها آرزویم این است که سال بعد هم بتوانم این کار را با دوستانم تکرار کنم. درست است تنهایی لذتبخشتر است؛ اما دوست دارم این لذت را دیگران هم ببرند.»