استاد اخوان: غم و اندوه اولیای خدا؛ رویگردانی مردم از هدایت بود

کد خبر: 62810
غم بزرگ در اولیای دین این است که چرا مردم هدایت نمی شوند. این غم حالت عاطفی نیست بلکه این است که خدواند انسان را خلق کرده تا مظهر صفات او باشد اما بر اثر بی تربیتی و تن ندادن به هدایت از غایت وجودی خودش عدول می کند و به شئونی مظهریت پیدا می کند که برای او سزاوار نیست یعنی وضع شیء در غیر موضعش می شود.
وارث: بزم روضه عاشقی دهه دوم صفر با سخنرانی حجت الاسلام استاد عباس اخوان، مداحی حاج احد خجسته ، حاج جواد حیدری ، حاج سعید خرازی ، حاج مهدی عزیزیان ، حاج حسین لولاچیان و دیگر ذاکرین اهل بیت (ع) و شعرخوانی جواد هاشمی (تربت) برگزار شد.
در ادامه متن سخنرانی استاد اخوان را می خوانید:
 

ولیّ خدا می خواهد سنگینی را از گوش مردم دور کند

افرادی که مرود هدایت واقع می شوند با مقتضیات جدید روبه رو می شوند. شما در جریان اسرای کربلا دیدید مردم شام با سخنرانی امام سجاد علیه السلام به ره می رسند و مسیر گمگشته را پیدا می کنند. سیدالشهدا علیه السلام در سفر کربلا در صدد هستند با مردم سخن بگویند و آنها را به مسیر هدایت بکشند اما دیگران مانع شدند و خود مردم هم مثل کسی که پرده ای روی گوشش انداخته اند صحبت را نمی شنوند، یعنی در گوششان یک سنگینی است که مانع از شنیدن سخن حق می شود اما ولیّ معصوم در صدد است این سنگینی را از گوش مردم دور کند.

مهربانی که ولیّ خدا نسبت به مردم دارد مقتضی این است که مردم را بخواند و دعوت کند.وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجيبُونَ * وَ نَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظيمِ 1 ؛ "کرب عظیم" را به جناب نوح نسبت می دهند، یعنی اندوه جانکاه و غمی که شخص را به خودش می پیچاند با اینکه به حسب ظاهر شکنجه ای در قوم نبوده و بیشتر آزار زبانی و مسخره کردن بوده است. اما قرآن یک غم و انودهی بزرگ برای حضرت نوح ذکر می کند و غم بزرگ در اولیای دین این است که چرا مردم هدایت نمی شوند.

این غم حالت عاطفی نیست بلکه این است کهخدواند انسان را خلق کرده تا مظهر صفات او باشد اما بر اثر بی تربیتی و تن ندادن به هدایت از غایت وجودی خودش عدول می کند و به شئونی مظهریت پیدا می کند که برای او سزاوار نیست یعنی وضع شیء در غیر موضعش می شود.

باید ببینیم امام سجاد علیه السلام وقتی درباره مصائب کربلا صحبت می کنند از کدام مصائب سخن می گویند یک نقطه نظری ما داریم و یک نقطه نظری هم معصوم علیه السلام دارد. نقطه نظر ما عطش و قربانی های کربلا بود ولی نقطه نظر معصوم یک چیز دیگر است. اینکه معصوم از یک منظر دیگری به موضوع نگاه می کند.

اوج مصائب کربلا کجاست؟

در روایت آمده از معصوم علیه السلام فرمود: می دانید اوج مصائب کربلا کدام است؟ یک جمعیت کثیری از هم سبقت می گرفتند که پدر مرا بکشند و قصد قربت می کردند. یعنی آن پلیدی، پلشتی و تباهی این است که آنها بدترین امور را خوب می دانستند این بدترین بلا از نظر معصوم است.

پس شدت غمی که امام حسین علیه السلام در کربلا دارند این است گه چرا منی که برای هدایت آنها آمده ام، ولیّ و حجت خدایشان را مورد صدمه قرار می دهند. این بلایی است که خدا به اولیای عظیمش نسبت می دهد.

این بلا و مصیبت است که انسان کسی را که برای رسیدن به کمال و شئونات وجودیش آمده را به جای اینکه تکریم کند از بین می برد.

این شعر از سروده های حضرت سجاد علیه السلام است که فرمود: من یک لمعاتی از علوم خود را مخفی می کنم تا اینکه نادان و جاهلی مرا به دشواری نیندازد. اگر بعضی از جواهر علومم را به بروز برسانم به من می گویند تو بت پرست هستی. بنابراین ریختن خون من را مباح می دانند. یعنی چرا این موجودی که نامش انسان است باید به جایی برسد که ولیّ خودش را بت پرست بداند، این بلایی است گه اولیای خدا را گرفتار می کند.

در روایت دارد می فرماید: آن اندازه که جاهل دل به حال عالم می سوزاند عالم دل به حال جاهل نمی سوزاند. یعنی شخص جاهل خیال می کند در کژی خوشد به جایی رسیده و می خواهد ولیّ خدا را با خودش در این کژی همراهی کند و وقتی او را در این کژی نمی بیند می خواهد او را با خودش دفن کند.

کسی که به کمال رسیده همیشه در مقام مهربانی با شخص ناقص است اما آن کسی که به کمال نرسیده درصدد این است که شخص به کمال رسیده را بکشد.

اولیای خدا توجه به غایت و مطلوب دارند و این کمال را به دیگران می رسانند اما دیگران سرپیچی می کنند. این همان بلیه ای است که سیدالشهدا علیه السلام و سایر اولیای الهی به آن مبتلا هستند.

بالاترین کمال برای انسان داشتن معرفت است

بالاترین چیزی که در کمالات می شود برای انسان فرض کرد این است که انسان صاحب معرفت باشد. یک موقع کسی هست که بد است اما می فهمد که بد است اما یک موقع کسی خیلی هم بد نیست اما متوجه نمی شود.

پشت کردن مردم به سیدالشهدا علیه السلام در کربلا همان دردی است که امام داشتند اینکه امام صدا می زنند ای فلان ابن فلان مگر شما نبودید نامه نوشتید؟ گاهی ما تصور می کنیم فقط تظلم است و حال آنکه مقام دستگیری است که صدا می زند.

درباره جناب نوح قرآن می فرماید: حضرت نوح در نهایت نجات خودش به احوال فرزندش توجه می کند که چرا خودت را غرق کردی؟ یعنی جنبه غم و اندوه این است که چرا با او وارد کشتی نمی شود؟ فقط موضوع فرزندی نیست بلکه چرا در مقام تبعیت از حضرت نوح نیست، بلاست.

ولیّ خدا از اینکه می بیند موجودی که می تواند در کمال وجودی خودش باشد کارش به جایی می رسد گه شیاطین در سرزمین وجودی اش تاخت و تاز می کنند ناراحت می شود لذا مردم را صدا می زند اما مردم راه خودشان را می روند، این همان بلا و سختی است که اولیای خدا به آن مشغول می کنند و درصددند تا امت خودشان را هدایت کند.

یک پدر چقدر نسبت به اولادش غم دارد بدون اینکه اولاد به آن غم توجه کنند و فکر می کند پدر برای منافع خودش می گوید در حالی که محبت اولیاء برای هدایت آنها و رسیدن به کمالات وجودی آنهاست. محبت اولیای خدا به امتشان از محبت پدر و مادر به فرزند بیشتر است. ما از شأنی که خدا قرار داده و ولیّ خدا می خواهد ما را به آن شأن برساند فرار می کنیم.

تکبر ریشه نادانی از منظر قرآن

پایه و ریشه نادانی در قران تکبر ذکر شده است، با تکبر از شأن وجودی خودمان دور می شویم. این بدبختی ماست که به جای اینکه به دنبال کمالات باشیم به دنبال چیزهای دیگر هستیم. خدا رحمت کند مرحوم راضی را که می گفت: من در جوانی قلب درد گرفتم و مدام این طرف و آنطرف به دنبال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف می رفتم که آقا قلب درد مرا کاهش دهد. یک شب خواب دیدم و در خواب شروع به تضرع و التماس کردم که آقا قلبم را شفا دهد. حضرت با یک تلخی دست روی قلبم گذاشتند و گفتند به دنبال شفای قلبتان بروید اینکه چیزی نیست، به دنبال قلبتان بروید اینکه مهم نیست. از خواب بیدار شدم دیدم بله قلبم خوب شده است اما عمری دنبال این هستم که چرا آن قلبم خوب نشده.

خداوند در انسان دو قلب قرار نداده است که هم سوی کمالات برود و هم سوی نقایص برود. فاصله عقل و جهل همین است. اینکه انسان یک دردی داشته باشد

اینکه 50 سال است نماز می خوانیم اما نمازمان نماز نیست برایمان درد نیست، کربی که اولیای خدا داشتند این بود که چرا ما به کمالات خود توجه نمی کنیم.

یک موقع انسان توجه به کمالات موهوم در خودش می کند اینقدر به خودش توجه دارد، مثلا یک میل نفسانی که پیدا می کند همه چیز را به هم می ریزد تا به آن دست یابد اما وقتی به کمال خودش که می رسد بی اعتنا از کنار آن می گذرد.

تمام این مجالس و آمد و رفت ها برای این است که یکی از ما طنابی بگیرد و به سمت کمالات خودش حرکت کند.

پی نوشت:

1- سوره صافات آیات 75-76.