حجت الاسلام علی پناه: اگر مدافعان حرم در کوچه بودند ...
در ادامه متن سخنرانی حجت الاسلام مومنی را می خوانید:
دیدار شیخ حلاوی با حجت بن الحسن(عج)
اباسعد می گوید هر وقت در محضر امام رضا علیه السلام صحبتی از حجت بن الحسن(ع) می شد حضرت رضا علیه السلام تمام قد بلند می شدند دو دستش را بر سر میگذاشت و سه بار این جملات را تکرار می کرد: « اللَّهُمَ عَجِّلْ فَرَجَهُوَمَخْرَجَهُ وَانْصُرنابِهِ نَصْراً عَزيزاً ». آن ها میدانستند جامعه مهدوی یعنی چه، ما نمی دانیم لذا دلمان برای امام زمانمان تنگ نمی شود.
شیخ علی حلاوی دلش تنگ می شد، یک بار کارد به استخوانش رسید، آهش از جنس نیاز شد، سر به بیابان های حله گذاشت و گفت انقدر صدایش میزنم تا خودش را ببینم، با گریه صدا زدم یابن الحسن، یابن الحسن، یک مرتبه دیدم یک عرب بیابانگرد، در همان لباس اعراب بیابانگرد ولی با یک صولت و عظمت عجیب که دل من را تسخیر کرد مقابلم ایستاد.
فرمود شیخ علی با چه کسی کار داری؟ گفتم آقا با شما نیستم، بفرمایید. با مولای خودم حضرت حجت بن الحسن(عج) کار دارم.
آقا فرمودند: شیخ علی حلاوی من خودم حجت بن الحسن هستم. خودم را روی قدم های حضرت انداختم.
آقا فرمودند: چه داشتی به ما میگفتی؟
عرض کردم یوسف فاطمه اقلا در حله هزاران فدایی جان بر کف دارید. پس چرا نمی آیید.
حضرت فرمودند: این ها هیچ کدام عاشق نیستند، من در حله تو را دارم و فلان مرد قصاب بقیه عاشق نیستند.
هرکسی بچه 11 ساله را رها نمی کند برود سوریه بجنگد، هر کسی از دختر 3 ساله شیرین زبان حاضر نیست دل ببرد و در مملکت غریب کنار کسانی که زبانشان را هم نمی فهمد بجنگد. آن هم مقابل دشمن وحشی قسم خورده ای که اعتقادی می جنگد و مسلح به آخرین سلاح های روز دنیا است.
هر کسی امیر سیاوشی نمی شود که از زن عقدی 4 ساله اش دل کند، بعد از 4 سال عقد بستن با همسرش یک آپارتمان کوچک در چیذر خریده بود. 17 ربیع پارسال شب عروسیش بود، تالار رزرو کرده بودند، کارت پخش کرده بودند، قبل از شب 17 ربیع امیر سیاوشی در خون خود غلتید و زیر خروارها خاک رفت. هنوز هم همسرش هر روز سر قبرش می رود و گریه می کند.
من دست روی قرآن می گذارم، اگر امیر سیاوشی روز عاشورای سال 61 بود در رکاب ابی عبدلله می ایستاد. اگر مدافعان حرم در کوچه بودند نمی گذاشتند کسی به حضرت زهرا نگاه چپ کند. اگر مدافعان حرم بودند کسی جرات نمی کرد کنار قتله گاه حضرت را غریب گیر بیاورد.
امام صادق علیه السلام فرمودند: جد ما را طوری کشتند که در اسلام جایز نیست هیچ درنده ای را این طور بکشند.
حجت ابن الحسن (عج) به شیخ علی گفت: همه آن ها دروغ می گویند و در وقت خطر جا میزنند.
برو به آن مرد قصاب سلام برسان و بگو 2 بزغاله در بام خانه تو ببندد شب جمعه هم من می آیم به عاشقان هم بگو بیاییند با من ملاقات کنند.
شب جمعه شد، آسمان حله روشن شد، نوری از آسمان کنده شد آمد بالای بام، نفس ها در سینه ها حبس، همه فهمیدند آقا آمده است.
فرمودند مرد قصاب بیا بالا یکی از برغاله ها را کنار ناودان ذبح کن. خون بزغاله از ناودان به حیاط آمد، مردم ترسیدند، گفتند نکند آقا قصاب را کشت؟ شک کردند، لحظاتی گذشت گفتند شیخ علی حلاوی حالا تو بیا بالا، شیخ رفت. فرمودند دومی را هم ذبح کن. مردم خون دومی را که دیدند شکشان به یقین تبدیل شد که آقا این ها را کشت. لذا همه فرار کردند.
حضرت فرمودند شیخ علی حلاوی حالا برو در حیاط و به عشاق من بگو بیایند روی بام با من ملاقات کنند. شیخ علی می گوید رفتم و دیدم حتی 1 نفر هم در حیاط نیست. آقا فرمودند دیدی اینها فهمیدند ملاقات با من هزینه دارد شاید به قیمت جانشان تمام شود فرار کردند؟
عشاق دروغین شهر حله، کجا بودید سال 65 در شلمچه، عملیات کربلای 5 یاران خمینی را تماشا کنید که در مقابل ارتش عراق ایستادند و گفتند:
ما در ره عشق نقض پیمان نکنیم گر جان طلبد دریغ از جان نکنیم
دنیا اگر از یزید لبریز شود ما پشت به سالار شهیدان نکنیم
حمزه سیدالشهدا(ع)
وقتی حضرت حمزه سیدالشهدا را مثله کردند پیامبر صل الله علیه و آله وسلم فرمودند دیگر حرام است کسی را در میدان جنگ اینگونه بکشید.
حضرت علی علیه السلام وقتی پیکر حمزه را دیدند رویشان نشد پیش پیغمبر صل الله علیه و آله وسلم برگزدند. پیامبر صل الله علیه و آله وسلم خودشان آمدند و دیدند بینی بریده، گوش ها بریده، بدن تکه تکه، با امیرالمومنین(ع) گریه میکردند که خبر دادند خواهر حمزه آمده است. با خوار و با عبایشان پیکر را پوشانند تا بدن مثله شده برادر را خواهر نبیند.