اشعار ویژه شب ششم ماه محرم+اشعار زیبای خود را ارسال کنید
وارث: يد موسي و مسيحائيِ عيسی دارد نفس تيغ كفش معجز احياء دارد حسني زاده ولي ابن حسينش گويند اين حسيني حسني رزم تماشا دارد ضربه اي مي زند و هيمنه ها مي شكند " قاسم " بن الحسن اسمي كه مسمي دارد اين پسر آينه حُسن حسن بود و شكست پس حسن در همه كرب و بلا جا دارد عسل سرخ ز كنج لب او مي ريزد لعل شيرين و لب و شور معما دارد تاك بود و به مصاف تبر و داس كه رفت سرو برگشت ، قدي هم قد آقا دارد صورت و سينه تو ...، پهلو و بازوي علي... چقـَـدَر كرب و بلا حضرت زهرا داردیاسرحوتیتا نیزهای غریب عنان مرا گرفتپهلوی من نشست و نشان مرا گرفتمیرفت تا که فاش؛ پدر خوانمت عمو!سُمّ فرس رسید و دهان مرا گرفتگویند بو کشیدن گل؛ مرگ مؤمن استبوی خوش دهان تو جان مرا گرفتمن سینه ام دُکان محبّتفروشی استآهنفروش از چه دُکان مرا گرفتدشمن که چشم دیدن ابروی من نداشتسنگی رها نمود و کمان مرا گرفتاز پیرهای زخمی جنگ جمل رسیدهرچه رسید و عمر جوان مرا گرفتلکنت نداشت من که زبانم ز کودکیمومِ عسل چگونه زبان مرا گرفت؟چون کندوی عسل بدنم رخنه رخنه استاین نیشهای نیزه توان مرا گرفتپر شد ز خاک سُمّ فرس چشم زخم منریگ روان، همه جریان مرا گرفتمحمد سهرابی چگونه جسم تو را تا به خیمه ها ببرم تو تکه تکـه ای باید جــدا جدا ببرم نشسته ام به کنار تن تو می گريم به فکر رفته ام آخر چه سان تو را ببرم مرا که داغ علی اکبرم زمینم زد نمی شود که تنت را به روی پا ببرم برای اینکه دگر خردتر از این نشوی تن شکسته ات از زیر دست و پا ببرم یتیم بودی و اينها نوازشت کــردند به زودی این خبرت را به مجتبی ببرم چه کار می کنی آخر به زير پاي نعل عمــو رسیده کنــارت بیــابیــا به برممحمدحسن بیاتلواذنم بده عمو که دلم تنگ اکبر استاز غصۀ تو دیدن ، عمو! مرگ بهتر استقاسم به خیمه باشد و تو غصه میخوری؟آماده ام چرا تو دل از من نمی بری؟هر لحظه بیشتر قفسم تنگ می شودتو غصه می خوری نفسم تنگ می شودمثل حبیب و عون و وهب ، عابس و زهیریک ذره کن دعا که شوم عاقبت به خیرخیر است گر زره نشد اندازهء تنمچون در عوض عبای تو گردید جوشنمراضی است فاطمه ز من آیا سؤال کنفرزند و نایب حسنت را حلال کنسمتم روانه لشگری از نیزه دار شدگفتم علی ولی بدنم سنگسار شدحرف از علی به فرق تو شمشیر می زنندحرف از حسین ، گر بزنی تیر می زنندهم دل شکست و هم سرم اینجا شکسته شدهم سینه مثل سینۀ زهرا شکسته شدمولا بیا نیامده تا سوی من اجلبار دگر ببینمت احلی من العسللحظات آخر است عمو جان شتاب کنبار دگر مرا پسر خود خطاب کنمثل علی سرم سر زانو بگیر عموخاک از رخم شبیه رخ او بگیر عموآهسته تر ببر به حرم پیکر مراآرام کن هم عمه و هم مادر مرابا دخترت مگو که به میدان چه دیده امدر زیر پای اسب عدو قد کشیده اماین است حرف آخرم ای شاه عالمینصد جان همچو من به فدای تو یا حسینمهدی مقیمی قاسم است اینکه چنین دست به شمشير شده نوجواني كه به عشق تو حسين پير شده پر پرواز گشوده به دلش تاب نبود حرفش اين بود :عمو ؛ رفتن من دير شده زده زانوي غم و غصه و محنت به بغل نگران بود چرا اين همه تاخير شده از زمانی که اذان گوی حرم پر زد و رفت اشک حسرت ز سر و روش سرازیر شده مدد نامه ی بابا ز عمو اذن گرفت همچو شیری که رها از غل و زنجیر شده كمتر از ساعتي بر او چه گذشته است خدا كه قد و قامت او دستخوش تغيير شده سنگ باران شد و زير سم مركبها رفت پيش گوييّ عمو بود كه تعبير شده مي وزد بوي گلاب تن تو در صحرا به گمان عطر مدينه است كه تكثير شدهیاسر مسافربا نقاب بسته هم محشر کند ابروی تویک حرم دل دلربا سرگشته ی گیسوی توتا صدای ناله آمد که عمو مردم بیاهمچنان باز شکاری تاختم رو سوی تواز سر زین گو چگونه بر زمین افتاده ایجای نیزه از دو سو پیداست بر پهلوی تواز سر مرکب زدم دست عدوی بی حیاتاکه دیدم بین مشتش کاکل گیسوی توجنگ مغلوبه شده مادر نگهدارت بودمیرسد تنها ز زیر سم مرکب بوی توپا مکش بر خاک کاری بر نمی آید ز منمیزنی پرپر خجالت میکشم از روی توتا نریزد جسمت از لای کفن بنگر زنمیک گره آرام بین ساق پا تا زانوی توقاسم نعمتیکبوتریم و پی دانه ی امام حسنرسیده ایم در خانه ی امام حسنتمام مردم این شهر ، شهرت ما راشناختند به دیوانه ی امام حسنعجیب نیست اگر می شوند دشمن و دوستاسیر لطف کریمانه ی امام حسناگر تمام جهان میهمان او باشندهنوز جا دارد خانه ی امام حسننمیرویم سراغ کسی به غیر از اوکه رزق ماست به پیمانه ی امام حسندل شکسته ی ما آنقدر طوافش کردلقب گرفت به پروانه ی امام حسنفقیر بوده ولی پادشاه می گرددبه هرکه می رسد عیدانه ی امام حسنبه نام قاسمیون مفتخر شدیم و شدیمغلام قاسم دردانه ی امام حسنمجتبی خرسندی زیباتر از همیشه در این کربلا شدی دیدی دلم گرفته، مرا مجتبی شدی؟ لک زد دلم برای عمو گفتنت، بگو لک زد دلم چرا، چه شده بیصدا شدی افتادهای به خاک و پر از زخم گشتهای از دست رفتهای و پر از ردپا شدی از پای کوبی سُم اسبان عجیب نیست ای پاره ی دلم که چنین نخنما شدی دیروز شانهات زدم امروز دیدهام با پنجههای قاتل خود آشنا شدی بر روی خاک مثل عمو قد کشیدهای یا بس که تیغ خوردهای از زخم وا شدی گفتم عصای پیری من بعد اکبری اما از این شکستهی تنها جدا شدیحسن لطفیای بادۀ وصال تو اَحلی مِنَ العسَلبشتاب ای عمو که بگیری مرا بغلخوشحال باش ،اَزرَقِ شامی،شکست خورددیگر نمانده بِین شجاعان کوفه یَلحیرت گرفته،چشمِ دلیران کوفه راهَل مِن مبارزَم شده همچون یلِ جمَلصفین پیشِ چشم من آمد دقایقیتا نهروان زدم به همه کوفیان بَدللشگر که امتدادِ اَنابن الحسن شنیدجا خورد از صَلابتِ این جنگ و این جدَلبس افتخار در رهِ تو آفریده امدیدند اهلبیتِ تو را شاد از این عملبا هم سپاه کوفه همه هم قسم شدندتا هُرمِ بُغضِ خود بنشانند لااَقلیک کوچه باز شد،پس از آن در محاصرهاین سینه ام شکست و به زهرا شده مثَلشد شَرحه شَرحه،پیکر رعنای قاسمتلبریز شد ز کُنج لبم شهدِ این عسلیکدَم اگر که دیر بیایی، سرم روَدخواهم بخوانم از غمِ تو آخرین غزلچشمِ حسن به سوی حسین است،تا روَدرأسِ تو روی نیزه و زینب به روی تَلپیر و جوان ز نیَتِ من فیض میبرندباقیست این مبارزه در خاطرِ مِللمحمود ژولیدهاشکهای حسن از چشم ترت میریزدنالۀ اهل حرم دور و برت میریزدپسرم با رجزت لرزه به میدان افتادهیبت لشگری از این جگرت میریزدگرچه با باقی عمامه رخت را بستمجذبه حیدری ات از نظرت میریزداز تماشای تو یک دشت به تکبیر افتاذجلوه ذات خدا از شجرت میریزدحمله ای سوی عدو کردی و سرها میریختلشگر ابرهه با یک گذرت میریزدتازه داماد من!آماده ی پرواز شدیوقت نقل است ولی سنگ سرت میریزددور تا دور تو خار است گلم زود بیاپای این منظره قلب پدرت میریزدناله ات را که شنیدم نفسم بند آمد..دیدم ای وای تن محتضرت میریزدبکشم روی زمین پیکر تو میپاشد!ببرم بر سر دوشم کمرت میریزد!کاش میشد به عبایی ببرم جسمت رادست سویت ببرم بیشترت میریزدشاخ شمشاد من از سم فرس سرو شدیکه به هرجای بیابان خبرت میریزد..سید پوریا هاشمی تا لالگون شود کفنم بیشتر زدند از قَصد روی زخم تنم بیشتر زدند قبل از شروع ذکر رَجَز مشکلی نبود گفتم که بچه ی حسنم بیشتر زدند این ضربه ها تلافی بَدر و حُنِین بود گفتم و علی بر دهنم بیشتر زدند می خواستند از نظر عُمق زخمها پهلو به فاطمه بزنند بیشتر زدند عباس احمدیآن شب که چارچوب غزل در غزل شکستمست مدام شیشه ی می در بغل شکستیک بیت ناب خواند که نرخ عسل شکستفرزند آن بزرگ که پشت جمل شکستپروانهء رها شده از پیرهن شده استاو بی قرار لحظهء فردا شدن شده استبر لب گلایه داشت که افتادم از نفسبی تاب و بی قرار، سراسیمه چون جرسسهم من از بهار فقط دیدن است و بس؟بگذار تا رها شوم از بند این قفسجز دست خط یار به دستم بهانه نیستخطی که کوفی است ولی کوفیانه نیستگویی سپرده اند به یعقوب، جامه راپر کرد از آن معطر یکریز، شامه رامی خواند از نگاه ترش آن چکامه راهفت آسمان قریب به مضمون نامه رااین چند سطر را ننوشتم، گریستمباشد برای آن لحظاتی که نیستمآورده است نامه برایت، کبوترماینک کبوترم به فدایت، برادرمدلواپسم برای تو ای نیم دیگرمجز پاره های دل چه دلیلی بیاورمآهنگ واژه ها دل از او برد ناگهانبرگشت چند صفحه به ماقبل داستان یادش به خیر، دست کریمانه ای که داشتسر می گذاشتیم به آن شانه ای که داشتیک شهر بود در صف پیمانه ای که داشتهمواره باز بود درِ خانه ای که داشتهرچند خانه بود برایش صف مصافجز او کدام امام زره بسته در طوافاینک دلم به یاد برادر گرفته استشاعر از او بخوان که دلم پر گرفته استآن شعر را که قیمتِ دیگر گرفته استشعری که چشم حضرت مادر گرفته است"از تاب رفت و تشت طلب کرد و ناله کردوآن تشت را ز خون جگر باغ لاله کرد"اینک برو که در دل تنگت قرار نیستخورشید هم چنان که تویی آشکار نیستراهی برای لشکر شب جز فرار نیستپس چیست ابروانت اگر ذوالفقار نیست؟مبهوت گام هاش، مقدس ترین ذواتمی رفت و رفتنش متشابه به محکماتبغض عمو درون گلو بی صدا شكستباران سنگ بود و سبو بی صدا شكستاو سنگ خورد سنگ، عمو بی صدا شکستدر ازدحام هلهله او... بی صدا شكستاین شعر ادامه داشت اگر گریه می گذاشت...حمیدرضا برقعی تو فرق نداری به خدا با پسر خویش اینگونه عمو را مکشان پشت سر خویش خوب است نقابی بزنی بر قمر خویش تا قوم زمینت نزنند با نظر خویش آخر تو شبیه حسنی، حرز بینداز تو یوسف صحرای منی، حرز بینداز بالای فرس بودی و بانگ جرس افتاد بانگ جرس افتاد، به رویت فرس افتاد از هر طرفی بال و پرت در قفس افتاد سینت که صدا کرد، عمو از نفس افتاد فرمود که سخت است تماشای تو قاسم مُردم ز تماشای تقلای تو قاسم میل تو به شوق آمد و ضرب المثلت کرد آینه جنگیدن مرد جَمَلت کرد آنقدر عسل گفتی و مثل عسلت کرد با زحمت بسیار عمویت بغلت کرد علی اکبر لطیفیان براي پرزدنت حجم آسمان كم بود ولي به بال و پر خسته ات،توان كم بود شتاب كردي و واماند بند نعلينت چقدر شوق شهادت مگر زمان كم بود؟ چرا تو را همه ي كوفه سنگ باران كرد؟ درون لشگر آنها مگر سنان كم بود؟ جمل بهانه ي خوبي به دستشان مي داد براي كشتن تو بغض نهروان كم بود به فكر جايزه ي بردن سرت بودند شراب خون تو در سفره هاي شان كم بود نفس كشيدنتان رنگ وبوي زهرا داشت ميان سينه ي تو چند استخوان كم بود وحید قاسمیای جگر پارۀ امام حسنوی ز سر تا به پا تمام حسنتیرها بر جگر زده گرهتزخم ها بر بدن شده زرهتگرگ ها بر تن تو چنگ زدنددلشان سنگ بود و سنگ زدندای در آغوش من فتاده ز تابیک عمو جان بگو دوباره بخوابجگر تشنه ات کبابم کردداغ تو مثل شمع آبم کردتو که دریا به چشم من داریموج خون از چه در دهن داریگل خونین من گلاب شدیپای تا سر ز خون خضاب شدیزخم هایت چو لاله در گلشنبدنت مثل حلقة جوشنای مرا کشته دست و پا زدنتجگرم پاره پاره تر ز تنتمن عموی غریب تو هستمکم بزن دست و پا روی دستمسورة نور گشته پیکر توآیه آیه است پای تا سر تونه فقط قلب چاک چاک منیمصحف پاره پارة حسنیبعد اکبر تو اکبرم بودیبلکه عباس دیگرم بودیخجلم از لبان عطشانتجگرم سوخت از عمو جانتشهد مرگ از کف اجل خوردیاز دم تیغ ها عسل خوردیبس که دلدادة خدا بودیبس که از خویشتن جدا بودیتلخی مرگ از دم خنجراز عسل گشت بر تو شیرین ترزخم تن آیه های نور شدهپایمال سم ستور شدهلاله بودی و پرپرت کردندپاره پاره، چو اکبرت کردندلالة پرپرم، عزیز دلمتا صف محشر از حسن خجلمنشود تا ابد فراموشمقاسمش داد جان در آغوشمتا که خیزد شفا ز خاک رهتاشک "میثم" نثار قتلگهتغلامرضا سازگاربنویسید غزل افتادهجلوه ی حُسن ازل افتادهبنویسید که از عرش خداسیزده ظرف عسل افتادهبنویسید که از پشت فرسحسنِ جنگ جمل افتادهبنویسید سر کشتن اوچقدر بحث و جدل افتادهنوجوان است ولی بر جانشچقدر دست اجل افتادهننویسید سرش دعوا شدخاک زیر بدنش دریا شدننویسید که زیر سم اسبسیزده مرتبه جسمش پا شدننویسید که پهلویش چونپهلوی فاطمه ی زهرا شدننویسید که قدّ قاسمبه بلندی قد سقّا شدبا اشاره بنویسید فقطباز هم قامت آقا تا شدامیر عظیمی