اشعار شهادت امام سجاد(ع)
قاسم نعمتی
پیرمرد بلا کشیده منم
پسرِ شاه سربریده منم
روضه خوانی که هرچه می گوید
با دوچشم کبود دیده منم
آنکه از ناقه دید بانوئی
پایِ یک بوسه شد خمیده منم
آن امامی که با تنی تب دار
عقبِ ناقه ها دویده منم
آنکه وقت فرار از خیمه
نالۀ دختران شنیده منم
آنکه در بین بوریا دلِ شب
پیکر یک امام چیده منم
آنکه درگوشۀ خرابۀ شام
دفن کرده گلی شهیده منم
همۀ روضه ها کنار ولی
آنکه بازار شام دیده منم
روضه را باز میکنم امشب
سخن آغاز میکنم امشب
روضه در یک کلام وای از شام
دردِ بی التیام وای از شام
کاش مادر مرا نمی زائید
ناله های مدام وای از شام
ناسزاهای بد به ما گفتند
همه جایِ سلام وای از شام
آن دیاریِ که کرده بازی با
آبروی امام وای از شام
قافله تا غروب گیر افتاد
کوچه ها ناتمام وای از شام
دخترِ فاطمه اذیت شد
از نگاهِ حرام وای از شام
گذر از کوچه هایِ تنگِ یهود
آتشِ رویِ بام وای از شام
جایِ حیدر زگیسویِ دختر
می گرفت انتقام وای از شام
در میان چهار هزار رقاص
گریه در ازدحام وای از شام
سر و تشت و پیاله های شراب
چوبِ بی احترام وای از شام
لعنتی در کنارِ سر میریخت
میِ باقیِ جام وای از شام
سرخ موئی اشاره کرد و یزید
گفت : گفتی کدام؟؟وای از شام
من چهل سال گریه میکردم
با همین یک کلام وای از شام
سید پوریا هاشمی
بخاطر تو چهل سال محتضر بودم
به یاد تشنگی ات یک جهان شرر بودم
میامدم سرسفره غذا نمیخوردم
چون از گرسنگی ات خوب باخبر بودم
شبیه عمه تنم رج به رج ز شلاق است
شبیه عمه برای همه سپر بودم
برای تو ولیِ دم شدم ولی ای وای
میان قافله با شمر همسفر بودم
شتر که رم بکند میپرد به هر سمتی
به روی ناقه ی رم کرده در خطر بودم
عمامه ام همه اش سوخت بعد سرهم سوخت
ز بام آتشی آمد که بی خبر بودم
غم قضیه ناموسی است در دل من
امان ز لحظه تلخی که در گذر بودم
به خواهرم زن رقاصه ای جسارت کرد
تو حق بده به من اینقدر خون جگر بودم
همان زمان که غلامی کنیزی از ما خواست
میان حلقه آهن شکسته پر بودم
ولی نشد که سرش را جدا کنم ز تنش
ولی نشد که گرفتار صدنفر بودم
سفیر روم به هم ریخت تا که من را دید
ببین چقدر پدر بین دردسر بودم
علی اکبر لطیفیان
من از این مردم بی عار بدم میآید
از مکافات، از آزار بدم میآید
ذبح را آب نداده جلویم سر نبرید
تا قیامت من از این کار بدم میآید
سنگها از در و دیوار به ما میخوردند
تا ابد از در و دیوار بدم میآید
پای من بسته نبود اسب زمینم میزد
من ز افتادن بر خار بدم می آید
محمل عمه ی ما را چقدر هل دادند
بخدا از سر بازار بدم می آید
دست من بسته که شد برده فروشی رفتیم
من از این دست گرفتار بدم می آید
مردم و زنده شدم بسکه نگاهم غم دید
عمه ی من چقدر مجلس نامحرم دید
سیده فرشته حسینی
گیسوانِ رهای تسبیحم
در مناجاتها رهایم کرد
اشکهای نشسته در چشمم
بیصدا آمد و صدایم کرد
جاده بنبست، راهها بسته
بال و پر بسته، از جهان خسته
به تهِ خط رسیده بودم که
با ابوحمزه آشنایم کرد
من که عمری شکستهپر بودم
من که آواره پشتِ در بودم
غربتِ او، غمِ اسارتِ او
بیش از پیش مبتلایم کرد
چه کسی گفته است بیمارست؟
چه کسی گفته مردِ میدان نیست؟
ماند تا راویِ بلا باشد
ماند و مشتاق کربلایم کرد
بزمِ شیطان کجا صحیفه کجا؟
او کجا مجلسِ خلیفه کجا؟
گرمِ این روضه بودم و ناگاه
دفترِ شعرِ من صدایم کرد
من کجا، روضهی محرّمِ او؟
من کجا، درکِ داغ و ماتمِ او؟
من کجا و نوشتن از غم او؟
مطمئنّا خودش دعایم کرد
مجید تال
آزار دیدم
خود را میان معرکه بیمار دیدم
در خیمه بودم
هفت آسمان را برسرم آوار دیدم
در بین گودال
آیینۀ جسم پدر را تار دیدم
بابای خود را
دربین یک لشکر بدون یار دیدم
اینها بماند
از شام دیدم هرچه من آزار دیدم
شبهای بسیار
در بین صحرا عمه را بیدار دیدم
صد بار مردم
وقتی به پای خواهرانم خار دیدم
ای وای از شام
گهواره را در بین یک بازار دیدم
بزم شراب و...
بی حرمتی در مجلس اغیار دیدم
نامحرمان را
نزدیک محرم های خود بسیار دیدم
محمدحسین ملکیان
بیرون زده از خیمه چه نوری، چه امامی
بیرون زده در روز، عجب ماه تمامی
میآید و در راه قیاماً و قعودا
گامی به زمین خورده و برخاسته گامی
میآید و پیشانی او صبح، چه صبحی
میآید و پیش نظرش شام... چه شامی
شمشیر به دست آمده لبیک بگوید
بیآنکه بگوید پدر از جنگ، کلامی
او تشنۀ سیب است، چه سیبی، چه نصیبی
این بوی حبیب است، چه عطری، چه مشامی
یک مرد به جا مانده، چه آغاز غریبی
یک مرد به جا مانده، عجب حسن ختامی
دلها همه هستند اسیرش، چه اسیری
شاهان همه هستند فقیرش، چه امیری
با تشنه لبان دم زدن از آب، عذاب است
شرمندهام از رویت اگر قافیه آب است
شرمندهام از روی تو تنها نه فقط من
از شرم تو بر صورت خورشید، نقاب است
زینب سر بالین تو با گریه نشسته
تر کردن پیشانی بیمار، ثواب است
در خیمه برای عطشت نیست جوابی
از خیمه که بیرون بروی تیر جواب است
درد تو به تشریح، مضامین مقاتل
آه تو به تفسیر، خودش چند کتاب است
چشمان تو بستهست، عجب روضۀ بازی!
با تربت گودال که سرگرم نمازی
ای هر سخنت هر عملت آیۀ قرآن
ای کوثر جاری شده در سورۀ انسان
ای لرزش اندام تو هنگام عبادت
یعنی که قوی آمدهای بر سر پیمان
هر سجدۀ تو یک شب یلدای خلایق
هر ذکر تو یک سنگ به پیشانی شیطان
در گودی و بر نیزه و در طشت چه دیدی؟
ای موی تو هر سال در این ماه پریشان؟
برپشت شتر، در غل و زنجیر چه دیدی؟
ای بی سر و سامان شدۀ سر به گریبان!
در قصر چه کردند؟ چه دیدی؟ چه شنیدی؟
ای روضۀ سر بسته در این مصرع عریان!
افتادهای از پشت شتر از غم سرها؟
با نیزه رسیدهست به این شهر، خبرها
سیدحمیدرضا برقعی نوسرودهای را تقدیم کرده و به رسالتی که بعد از واقعه کربلا برعهده امام سجاد(ع) بود پرداخته است.
همان وقتی که خنجر از تن خورشید سر میخواست
امامت از دل آتش چنان ققنوس برمیخاست
علی باشی و در میدان نجنگی، داغ از این بدتر؟
خدا او را به بزم عشقبازی شعلهور میخواست
علی در خون خود پرپر علی با تیر در حنجر
علی از شعله سوزانتر علی بودن هنر میخواست
نباید شعله این ماجرا یک لحظه بنشیند
عبایش سوخت در آتش که آتش بال و پر میخواست
به پای این کبوتر نامهای از جنس زنجیر است
که فریاد بلند تشنگان پیغامبر میخواست
مصیبت تازه بعد از کربلا آغاز شد یعنی
به غیر از خون تن، دشمن از او خون جگر میخواست
خرابه خیزران خنیاگریها خارجی خواندن
نمک از زخمهایش زخمهای تازهتر میخواست
امامت را زنی با خود به هر جان کندنی میبرد
که زینب بود، اگر او زیر دست و پا سپر میخواست
پدر لب تشنه جان داد و گذشت اما تمام عمر
صدای گریه باران چه از جان پسر میخواست
غریب است آنچنان کعبه میان آشنایانش
که استعلام حقانیتش را از حجر میخواست
حاج علی انسانی، شاعر و مداح اهل بیت(ع)، در سرودهای به حادثه کربلا پرداخته که بخشی از آن در ادامه آمده است؛
میان حجره چنان ناله از جفا میزد
که سوز نالهاش، آتش به ما سوا میزد
به لب ز کینه بیگانه هیچ شکوه نداشت
و لیک داد ز بیداد آشنا میزد
شرار زهر ز یک سو، لهیب غم یک سوی
به جان و پیکرش آش، جدا جدا میزد
گذشت کار ز کار و نداشت کار به کس
در آن میانه فقط آب را صدا میزد
صدای ناله وی هی ضعیفتر میشد
که پیک مرگ بر او از جنان صلا میزد
برون حجره همه پایکوب و دستافشان
درون حجره یکی بود و دست و پا میزد
ستاده بود و جوادالائمه جان میداد
ازو بپرس که زخم زبان چرا میزد
رضا اسماعیلی نیز شعری را به امام سجاد(ع)، کسی که خطبه به خطبه کربلا را روایت کرد، تقدیم کرده است.
باید که عاشقانه به دنیا بگویمت
ای زخم عشق، داغ شکوفا! بگویمت
روح نماز، سید سجادههای نور!
یک سجده کاش، قبله تقوا ! بگویمت
پهلوی داغ سرخ و رشیدت نشستهام
تا دلشکسته، ای غم زیبا ! بگویمت
روحم نی است و بوی نوا، نینوای تو
در من بدم، نوای خدا، تا بگویمت
میترسم از سرودن کرب و بلای تو
مولا! اجازه میدهی آیا بگویمت؟!
از شمر شب، یزید ستم، جهل حرمله
شرمندهام، غرور شکیبا! بگویمت
یک کربلا عطش، شده میراث روح تو
من خون بگریمت تو بگو، یا بگویمت؟!
روحت شهید شد، پس از آن داغ ناگهان
ای شاهد قیامت عظمی! بگویمت؟
اما تو ماندی و کمر ظلم شب شکست
باید به صبح روشن فردا، بگویمت
بعد از حسین، حجت روی زمین تویی
باید که عاشقانه به دنیا بگویمت
محمود تاری، نیز شاعر و مداحی است که به نامهربانیهایی که مردم در حق امام سجاد(ع) کردند اشاره دارد.
ماییم و داغ شعله هجران به جان هنوز
ماییم و اشک، آتش فصل خزان هنوز
آن گونه هجر، شعله به قلبم زده کز آن
میریزد آه بر لب آتشفشان هنوز
تن را زدم به آتش وصلت بیا ببین
هم در عیان بسوزم و هم در نهان هنوز
شد تیره از فراق دو چشمم بیا بیا
دارم ز داغ قامت همچون کمان هنوز
در انتظار توست اگر دل به خون نشست
وز هجر توست این همه دارم فغان هنوز
میدانم ای امید جهان گریه میکنی
بر زخمهای مانده به قلب جهان هنوز
زخمی که خورد بر تن زین العباد آه
زخمی که هست بر دل خونش نشان هنوز
ای دل بسوز بر غم جان سوز آن امام
او بیقرار، رأس پدر بر سنان هنوز
بر ناقه میبرند امام زمان خود
این مردم شکسته نامهربان هنوز
بر طایری که سوخت پر و بالش ز شعلهها
گرید ز داغ «یاسر» بیآشیان هنوز
و یا در غزلی دیگر در رثای امام سجاد(ع) این گونه سروده است؛
تلاطم داشت چشمت مثل دریا بعد عاشورا
شکستی ناگهان ای مرد تنها بعد عاشورا
به هرجا آب میدیدی به آتش مینشست اشکت
چقدر آتش گرفتی، مثل حالا بعد عاشورا
نرفت از یاد تو داغ جگرسوز عزیزانت
نیفتاد از زبانت واحسینا بعد عاشورا
به روی ناقه رفتن، دستهای کودکان بستن
دلت را بیشتر خون کرده حتی بعد عاشورا
نشان حلقه زنجیر روی پیکرت، یعنی
تمام خاطراتت ماند مولا بعد عاشورا
نه غسلی، نی کفن، سرها به روی نیزهها، اما
رها شد پیکر گلها به صحرا بعد عاشورا
کفن نه، بوریا شد سهم جسم بیسرِ خورشید
تو و آن بوریا و داغ بابا بعد عاشورا
برای از نفس افتادنت بس بود ای مولا
به روی نیزه رفتنهای سرها بعد عاشورا
دلت شد شعلهور از آتش زهر و تو گردیدی
شهید دیگری از آل طاها بعد عاشورا
برای داغدارانت حریم بیرواق تو
شده کرب و بلای دیگر اما بعد عاشورا
قلم هم ناتوان باشد برای گفتنش «یاسر»
چهها کردند با اولاد زهرا بعد عاشورا
در حوزه شعر ولایی، سه غزل درباره امام سجاد(ع) سراغ داریم که با یک وزن عروضی، یک قافیه و یک ردیف سروده شدهاند که از هر غزل دو بیت آمده است؛
این شعر از صفایی جندقی است؛
بیمار کربلا به تن از تب توان نداشت
تاب تن از کجا؟ که توان بر فغان نداشت
گر تشنگی ز پا نفکندش عجیب نیست
آب آن قدر که دست بشوید ز جان نداشت
این شعر را محمدعلی مجاهدی متخلص به پروانه سروده است؛
در کربلا شد آن چه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت
او شمع راه قافله در شام تار بود
حاجت به نور ماه، دگر کاروان نداشت
حاج علی انسانی نیز این گونه سروده است؛
بیمار، غیر شربت اشک روان نداشت
بودش هزار درد و توان بیان نداشت
دانی به کربلا ز چه او را عدو نکشت؟
تا کوفه زنده ماندن او را گمان نداشت
افزودن دیدگاه جدید