شعر/ بخندجان علی جان به لب شدم زهرا
رضادین پرور
وارث:
بسکه چشم تو تصویر تار میگیرد
تمام آینه ها را غبار میگیرد
سرت چه آمده وقت کشیدن جارو
همیشه فضه ترا از کنار میگیرد
چه زحمتی شده این گندم آسیا کردن
چه زود پهلوی تو حین کارمیگیرد
به روی گونه توسیب قرمزی هرشب
زچشمهای ترم اختیارمیگیرد
لباسهای ترا دید و گفت زینب باز
چقدر مادرم آب انار میگیرد
نه صبح مانده برایم نه ظهر مانده نه شب
زناله ات کمرم هر سه بار میگیرد
بخند جان علی جان به لب شدم زهرا
بخند خانه سکوت مزار میگیرد
افزودن دیدگاه جدید