شعر/ وقتش شده بیایی و پیدا کنی مرا

کد خبر: 90036
علی‌اکبر لطیفیان
وارث

 

مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا
گاهی غبار جاده ی لیلا کنی مرا

کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست
قطره شدم که راهی دریا کنی مرا

پیش طبیب آمده‌ام، درد می‌کشم
شاید قرار نیست مداوا کنی مرا

من آمدم که این گره ها وا شود همین!
اصلا بنا نبود ز سر وا کنی مرا

حالا که فکر آخرتم را نمی‌کنم
حق می‌دهم که بنده دنیا کنی مرا

من، سال‌هاست میوه ی خوبی نداده‌ام
وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا

آقا برای تو نه! برای خودم بد است
هر هفته در گناه، تماشا کنی مرا

من گم شدم؛ تو آینه‌ای گم نمی‌شوی
وقتش شده بیایی و پیدا کنی مرا

این بار با نگاه کریمانه‌ات ببین
شاید غلامِ خانه زهرا کنی مرا

 


افزودن دیدگاه جدید

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.