شعر آئینی: مثل تو و سفره ی تو جود ندارد
تا که خدا هست شاه و گدا هست
شاه اگر یار ماست روزی ما هست
شاه اگر یار ماست روزی ما هست
لطف تو باشد اگر، حساب کدام است؟!
مهر تو باشد اگر، عذاب کدام است؟!
علت خلقت تویی در عشق و گر نه
جبر کدام است و انتخاب کدام است؟!
چله ای باید گرفت تا که بفهمیم
سرکه کدام است یا شراب کدام است؟!
این پدر پیر تو چگونه بخوابد
پهلوی گهواره ی تو، خواب کدام است؟!
روی تو و روی او… چگونه بفهمیم
در وسط این دو، آفتاب کدام است؟!
هیچ کسی مثل تو وجود ندارد
مثل تو و سفره ی تو جود ندارد
باز بینداز سمت ما نظرت را
نوکر دربار کن غلام درت را
جای تو عرش است و خاک قابل تو نیست
این طرفی کرده ای چرا گذرت را؟!
بعد چهل سال گریه کردن و هجران
این همه خوشحال کرده ای پدرت را!
بعد چهل سال، عاقبت شده وقتش
تا بگذارد به روی سینه سرت را
وای اگر وا شود ز چهره نقابت
پر کنی از کشته کشته دور و برت را
شهر پر است از حسود، حرز بینداز
یا که عوض کن مسیر رهگذرت را
علی اکبر لطیفیان
/م118