چهارشنبه های وبلاگی/ میترسم که لحظهای به یاد تو نباشم...
"سَیِّدِی لَوْ عَلِمَتِ الْأَرْضُ بِذُنُوبِی لَسَاخَتْ بِی ، أَوِ الْجِبَالُ لَهَدَّتْنِی ، أَوِ السَّمَاوَاتُ لَاخْتَطَفَتْنِی ، أَوِ الْبِحَارُ لَأَغْرَقَتْنِی"
آقاجان... بیچارهای بیش نیستم ، روسیاهی که خدای مهربان سفیدرویم جلوه داده...
" کَمْ مِنْ ثَنَاءٍ جَمِیلٍ لَسْتُ أَهْلاً لَهُ نَشَرْتَهُ"
آقاجان... ، مولای من ، دربند دنیای دَنی گیرکردهام ، در این دنیایی که جد بزرگوارتان امیرالمؤمنین (ع) آن را سهطلاقه کرده و فرموده بودند کهای دنیا از آب چرکینی که از بینی بزی خارج میشود نزد من پستتر است...
اما...
اما نمیدانم ، چرا اینقدر در خود فرورفتهام...
سر در لاک دنیاییِ خویش فروکردهام و گمان میکنم که هر چه هست همینجاست!
آقاجان... ، سیدم ، مولایم ... گاهی به خود جرات میدهم و میخواهم که با شما خودمانی شوم!
آه.. از این دلتنگم..
اما مولای من ، شما کجا و من روسیاه کجا؟!
منی که در منیّت خویش فرورفتهام و کوله باری از تودهای سیاه در پشت خود حمل میکنم و غافل از توشهای برای آخرت.
اینقدر قرآن خواندم اما چه سود که تدبیری در آن نبود، بر کبر و غرورم اضافه شد و گمان بردم که در این دایره حیات ، نقطهی پرگاری هستم!
افسوس از اینهمه غفلت !
مولای من... از خودم ، از نفسم به تنگ آمدهام ، در دلم غمی بزرگ نشسته است.. آقاجان... پس کی میایی مولا؟
آخ... که وقتی ظهور کنی دستبسته خود را تسلیم شما میکنم و میگویم آقاجان... من همان روسیاه هستم و کَتبسته و در دستان شما!
آقاجان... خودت هر طور میخواهی با من رفتار کن!
"مُعتَرِفٌ بِذُنوبِی"
آقاجان... هیچندارم که تقدیمت کنم ، فقط جان ناقابلم هست که حاضرم هزاران بار بلکه میلیونها بار فدایتان کنم. قلم و کاغذ از انعکاس حزن درونم ناتواناند ، پناه میبرم به خداوند از شر شیطان راندهشده ، این موجود رذل که آدمی زاد را هرلحظه منحرف میکند.
" فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ"
آقاجان... میترسم که لحظهای به یاد تو نباشم و غرق در نورانیت شما ، و لحظهای دیگر دچار وسوسه شیطان!
آقاجان... دستم به دامانت آقا ، بدادم برس که تو امام زمان من هستی...
"وَ اَنتُم وَسیلَتی اِلی الله وَ بِحُبِکُم وَ بِقُربِکُم اَرجو نَجاةً مِن اَلله فَکونوا عِندَ الله رَجائی..."
سیدمهدی شیخی
منبع: وبلاگ صبیه النور