اصحاب آخر الزمانی حسین(ع)/ نوری که علامه حسن زاده آملی در چهره شهید علمدار دید

کد خبر: 21563

وارث: هرکس با شنیدن یازدهم دی ماه یاد چیزی می افتد. اما برای من یازدهم دی یعنی سید مجتبی علمدار؛ آخر یازدهم دی ماه هم روز ولادت پربرکتش بود و هم شهادت غمبارش. شهیدی که حضورش باعث برکت بود و شهادتش هم مایه ی بیداری خیلی ها؛ (1)  17 سال داشت به عضویت بسیج درآمد و در اواخر سال 1362 به کردستان رفت. سید برای اولین بار در عملیات کربلای یک شرکت کرد و مدتی پس از آن وارد گردان مسلم بن عقیل در لشکر25 کربلا شد و تا پایان جنگ در آنجا ماند. او در عملیات کربلای 4و5 حضور داشت، در کربلای 8 مجروح شد و مدتی بعد به جبهه بازگشت و در عملیات کربلای10 در جبهه شمالی محور سلیمانیه- ماووت شرکت نمود. شهید علمدار در سه راهی خرمال،سید صادق، دوجیله در منطقه کردستان عراق رشادتهای فراوانی را ازخود نشان داد و از ناحیه پهلو مورد اصابت گلوله قرار گرفت و بشدت مجروح شد. او که مردانه در مقابل دشمن می جنگید. چندین باردیگر هم مجروح شد و از همه مهمتر اینکه او در دی‌ماه 1364، در عملیات والفجر 8، به شدت شیمیایی شد.(2) شهید سید مجتبی علمدار بعد از اتمام جنگ در واحد طرح و عملیات لشکر 25 کربلا در ساری مشغول خدمت شد. او مداح اهل بیت عصمت و طهارت(ع) و از جانبازان شیمیایی جنگ تحمیلی بود. چندین سال پس از جنگ یعنی در سال 1375 بر اثر جراحت‌های شیمیایی به یاران شهیدش پیوست.تواضع و فروتنی، ایمان و اخلاص، التزام عملی به مراقبات و روحیه جهاد و مبارزه از سید مجتبی علمدار شخصیت بی نظیری ساخت که حتی علما او را صاحب امتیازات خاصی می‌دانستند.(3) خاطراتی کوتاه از شهید سیّد همیشه « یا زهرا(س) » می گفت. البته عنایاتی هم نصیب ما می شد. مثلاً دو سه بار اتفاق افتاد که بی پول شدیم. آنچنان توان مالی نداشتیم. یکبار می خواستم دانشگاه بروم اما کرایه نداشتم. 5 تا یک تومانی بیشتر توی جیبم نبود. توی جیب ایشان هم پول نبود. وقتی به اتاق دیگر رفتم دیدم اسکناسهای هزاری زیر طاقچه مان است. تعجب کردم، گفتم: آقا ما که یک 5 تومانی هم نداشتیم این هزاریها از کجا آمد. گفت: این لطف آقا امام زمان (عج) است. تا من زنده هستم به کسی نگو. ایشان انگشتری داشتند که خیلی برایش عزیز بود. می گفت این انگشتر را یکی از دوستانش موقع شهادت از دست خود در آورده و دست ایشان کرده و در همان لحظه شهید شده است. ایشان وقتی به آبادان برای مأموریت می رود، این انگشتر را بالای طاقچه حمام جا می گذرد و دربازگشت به ساری یادش می افتد که انگشتر بالای طاقچة حمام جا مانده است. وقتی آمد خیلی ناراحت بود. گفتم: آقا چرا اینقدر دلگیری؟ گفت: وا.. انگشترِ بهترین عزیزم را در آبادان جا گذاشتم، اگر بیفتد و گم شود واقعاً سنگین تمام می شود.گفت: بیا امشب دوتایی زیارت عاشورا و دعای توسل بخوانیم شاید این انگشتر گم نشود یا از آن بالا نیفتد.جالب اینجا بود که ما زیارت عاشورا را خواندیم و راز و نیازکردیم و خوابیدیم. صبح که بلند شدیم دیدیم انگشتر روی مفاتیج الجنان است. اصلاً باورمان نمی شد همان انگشتری که در آبادان توی حمام جا گذاشته بود روی مفاتیج الجنان بالای سرما باشد .(4)    سید مجتبی علمدار علاقه ویژه‌ای به روحانیت داشت. می‌گفت:"سکان کشتی مبارزه، در این نظام اسلامی به دست روحانیت است." روحانیت را قطب تاثیرگذار جامعه می‌دانست. سید در مراسمی که برگزار می‌شد از روحانیون استفاده می‌کرد. یکبار سید مجتبی بچه‌های هیأت بنی فاطمه(ع) را به روستای ایرا، در اطراف شهر آمل، برد. هدف زیارت و دیدار با علامه حسن زاده آملی بود. یکی یکی بچه‌ها را فرستاد داخل اتاق. خودش همان پایین مجلس در کنار درب ورودی نشست.  حضرت علامه در بالای مجلس نشسته بودند. علامه قبل از شروع صحبت نیم خیز شد و درب اتاق را نگاه کرد. بعد اشاره کرد که سید جلو برود و نزد ایشان بنشیند. سید هم رفت و در کنار علامه نشست. علامه روی شانه او زد و چیزی گفت. از دور دیدم سید سرش را به حالت ادب پایین گرفته. بعد از اتمام دیدار، به سید گفتم: "علامه به شما چی گفت؟"  سید جواب درستی نداد. هرچه اصرار کردم پاسخی نشنیدم. این اخلاق سید بود. همیشه کمتر از خودش حرف می‌زد. از نفری که جلوتر نشسته بود ماجرا را پرسیدم. گفت:وقتی علامه روی دوش سید زد به او گفت: " بنده در چهره شما نوری می‌بینم. بیشتر مواظب خودتان باشید." آن شب همه ما برگشتیم و وقتی سوار شده و حرکت کردیم سید دوباره به حضور علامه رسید.(5)(رزمندگان مهدی) سر زدن به خانواده هاي کم بضاعت و بي بضاعت جزء برنامه هاي ثابت هفتگي اش بود.بااينکه روز در تلاش بود، نماز شبش ترک نمي شد، عاشق زيارت عاشورا بود.نزديکش که مي شدي ذکر" يازهرا" از لبش مي شنيدي که يکريز بود و دم به دم.نفس گرمي داشت و مداح اهل بيت و از آناني بود که بخاطر اهل بيت در خون سرخشان غوطه ور شده بودند.بعداز جنگ ، دلش که به ياد رفقاي شهيدش مي گرفت، مراسم راه مي انداخت و مي خواند. اغلب هم شعر خودش را مي خواند: اي کاش شور جنگ در ما کم نمي شد اين نامرادي شيوه ي مردم نمي شد اي کاش رنگ شهر،بازي ام نمي داد در جبهه،يا زهرا(س) مرا بر باد مي داد امشب دل از ياد شهيدان تنگ دارم حال و هواي لحظه هاي جنگ دارم فرسنگ ها دورم ز وادي محبت بايک دل خسته ز نيش سنگ تهمت روزهاي آخر اصلاً حال خوبي نداشت.مي خواستم از محل کارم مرخصي بگيرم و مجتبي را دکتر ببرم.موافقت نکرد.گفت: تو و زهرا برويد، من با يکي از رفقا مي روم دکتر. ديدم غسل کرد و پس از آن گفت:آقا پرونده ام را امضا کرده و فرموده تو بايد بيايي . ديگر ماندن در اين دنيا بس است.  يک هفته در بيهوشي کامل بود تا اجازه ي مرخصي از اين دنيا را به او دادند.درد کشيد، خيلي زياد. در وصيت نامه اش درباره ي نماز اول وقت توصيه کرده بود و معرفت به قرآن کريم:« سعي کنيد قرآن انيس ومونس تان باشد نه زينت دکورها و طاقچه هاي منزل تان»... « نگذاريد تاريخ مظلوميت شيعه تکرار شود، بر همه واجب است مطيع محض فرمايشات مقام معظم رهبري باشند که همان ولي فقيه است.دشمنان اسلام کمر همت بسته اند ولايت را از ما بگيرندو شما همت کنيد تا کمر دشمنان ولايت را بشکنيد.» علمدار يک دستمال سبز داشت براي مراسم مداحي و گرفتن اشک چشم خودش که به اشک چشم خيلي از دوستانش هم متبرک بود. وصيت کرد قبل از اينکه جنازه را در قبر بگذارند، يکنفر داخل قبر شود و مصيبت حضرت زهرا(س) و امام حسين(ع) را در قبر بخواند و هنگام دفن هم آن دستمال سبز را روي صورتش بگذارد.مي گفت از شب اول قبر مي ترسم و دلم مي خواهد اجداد پاکم به دادم برسند.  اا ديماه 75 ، در گلزار شهداي ساري، جمعيت مشايعت کننده ي مجتبي تا بهشت، يکصدا فرياد مي زد: يا مهدي(عج)،يا زهرا(س). آنروز غمي عجيب پيچيده بود در سينه ي کوچک زهرا علمدار،که مي ديد باباي او ، يعني مجتبي علمدار، در روز تولدش ؛ تولد واقعي اش را درآسمان جشن مي گيرند.(6)پای درس سیدآدم باید توجه کند. فردا این زبان گواهی می دهد. حیف نیست این زبانی که می تواند شهادت بدهد که اینها ده شب فاطمیه نشستند و گفتند: یا زهرا ، یا حسین (ع) آنوقت گواهی بدهد که مثلاً ما شنیدیم فلان جا لهو و لعب گفت، بیهوده گفت، آلوده کرد، ناسزا گفت، به مادرش درشتی کرد. ... احتیاط کن! تو ذهنت باشد که یکی دارد مرا می بیند، یک آقایی دارد مرا می بیند، دست از پا  خطا نکنم، مهدی فاطمه(س) خجالت بکشد. وقتی می رود خدمت مادرش که گزارش بدهد شرمنده شود و سرش را پایین بیندازد. بگوید: مادر! فلانی خلاف کرده، گناه کرده است. بد نیست ؟!!! فردای قیامت جلوی حضرت زهرا(س) چه جوابی می خواهیم بدهیم. شهید  علمدار(چقدر سخت است حال عاشقی که...)دریافت فایل شهید علمدار(رقیه سه ساله ام)دریافت فایلپی نوشت:1- سایت قافله شهدا2-وبلاگ چهل سردار3-وبلاگ رزمندگان مهدی(عج)4-سایتشهید آوینی5- وبلاگ رزمندگان مهدی(عج)6- سایت بوریا