اصحاب الحسین(ع)/ سلام بر قاسم بن الحسن(ع)

کد خبر: 3956
... و تو ، ای آن كه در سال شصت و یكم هجری هنوز در ذخایر تقدیر نهفته بوده ای و اكنون ، در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه بشریت ، پای به سیاره زمین نهاده ای ، نومید مشو ، كه تو را نیز عاشورایی است و كربلایی كه تشنه خون توست و انتظار می كشد تا تو زنجیر خاك از پای اراده ات بگشایی و از خود و دلبستگی هایش هجرت كنی و به كهف حَصینِ لازمان و لامكان ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مكان ، خود را به قافله سال شصت و یكم هجری برسانی و در ركاب امام عشق به شهادت رسی... یاران! شتاب كنید(شهیدآوینی)

وارث:

السلام علی قاسم بن الحسن بن علیّ المضروب هامته المسلوب لامته حین نادی الحسین(ع) عمّه فجلی علیه عمه کالصقر و هو یفحص برجله التراب و الحسین یقول بعدا لقوم قتلوک و من خصمهم یوم القیامة جدّک و ابوک ثم قال عز والله علی عمک ان تدعوه فلا یجیبک و انت قتیل جدیل فلا ینفعک هذا و الله یوم کثر واتره و قل ناصره

جعلنی الله معکما یوم جمعکما وبوانی مبوأکما

 و لعن الله قاتلک عمرو بن سعد بن نفیل الازدی و اصلاه جحیما و اعد له عذابا الیما.


درود بر قاسم بن الحسن(ع) که شمشیر بر فرقش وارد شد و زره اش رابه غارت بردند. هنگامی که عمویش حسین(ع) را صدا زد، حسین مانند باز شکاری خود را به قاسم رساند، مشاهده کرد که قاسم در حال جان دادن پاها را بر زمین می ساید. فرمود: از رحمت خدا دور باد آن مردمی که تو را کشتند ودر قیامت جد و پدرت (ع)دادخواه آنان باد! سپس فرمود: برعمویت دشوار است که او را بخوانی و نتواند تو را پاسخ دهد و یا پاسخ دهد و تو در خون خود غلتان باشی و سودی نداشته باشد! به خدا قسم امروز روزی است که دشمنان عمویت زیاد و یارانش اندکند.


خدا ما را باشما محشور کند در روزی که شمارا با هم محشور می گرداند و مرا در جایگاه شما قرار دهد. خدا عمرو بن سعد بن نفیل ازدی، قاتلت را لعنت کند و او را در آتش جهنم وارد نماید و عذابی دردناک برایش مهیا نماید.


درود خدا بر قاسم پسر امام حسن مجتبی(ع)؛ همان نوجوانی که شربت مرگ را از عسل گواراتر یافت و به لقای خداوند شتافت. درود برآن نوجوانی که استخوان های خود را به سم اسبان نرم کرد و سنگ ملامت کوفیان را بر جان خرید. درود بر زاده سخا و کرامت. درود بر احلی من العسل. درود بر امتحان شونده به بلایی عظیم. درود بر نوجوان هاشمی از دودمان شرافت. درود بر قاسم بن الحسن(ع).


قاسم فرزند امام حسن(ع) به سال47 ه.ق در مدینه منوره دیده به جهان گشود.مادرش ام ولدی به نام"نجمه" بود. در دوسالگی پدر بزرگوارش را از دست داد. و تا هنگام شهادت در دامان پر مهر و عطوفت عموی گرامی خود،امام حسن(ع) پرورش یافت؛ در واقعه کربلا به اتفاق مادر و دیگر خواهران و برادران خود حضور داشت.


در شب عاشورا آنگاه که امام حسن خطبه خواند و به یاران خود فرمود:


«فردا من و شما همه کشته خواهیم شد»، وی پنداشت این افتخار از آن مردان و بزرگسالان است و شامل نوجوانان نمیشود. از این رو پرسید:«آیا من هم فردا کشته خواهم شد؟»امام(ع) با مهربانی پرسید:«فرزندم، مرگ در نزد تو چگونه است؟» عرض کرد: الموت عندی احلی من العسل (مرگ نزد من شیرین تر از عسل است).


حضرت فرمود: آری به خدا سوگند، عمو به فدایت! تو از آنان هستی که پس از گرفتار شدن به بلایی سخت کشته خواهی شد.


هنگامه موعود فرا رسید، روز عاشورا نماز خوف را به امامت پدر عبودیت اقامه کرد، عمو زاده اش به میدان رفته بود و ارباً اربا برگشته بود و او به همراه بنی هاشم بدن قطعه قطعه اش را به خیمه ابدان شهدا آورده بودند، چندتن دیگر از بنی هاشم هم به خاک کربلا افتاده بودند طاقتش سرآمده بود! از طرفی اصحاب و بنی هاشم را میدید که به خون غلطیده بودند و از طرفی غربت و تنهایی عمویش و از طرفی هم آغوش باز جد و پدرش را مشتاق بود و عطر شهادت تشنگی اش را سیراب کرده بود.


برای کسب اجازه خدمت عمو آمد. حسین(ع) اورا در آغوش گرفت و هر دو آنقدر گریستند که بی حال شدند اما امام حسین(ع) اجازه رزم به یادگار برادر نداد. دست و پای امام را غرق بوسه کرد و بسیار اصرار نمود ولی فایده نداشت.


در فکر بود که چه کند؟ گویا حسن بن علی (ع) به کمکش آمد ناگهان از دست خط پدر یادش آمد،عمو دیگر حرف برادر بزرگترش را رد نمی کند، مکتوبی را که درآن دست خط امام حسن(ع) بود و در آن توصیه به رزم قاسم شده بود، نشان عموی خویش دادعمو دست خط برادر را بوسید و بسیار گریه کرد. شاید از آخرین لحظات عمر برادر یادش آمد که فرموده بود: «لا یوم کیومک یا اباعبدالله» سرانجام به برادر زاده اش اذن میدان داد. قاسم که سراز پا نمی شناخت به خیمه ها رفت وداع کرد وعازم میدان شد.


از حمید بن مسلم چنین آورده اند:


نوجوانی به سوی ما آمد که چهره اش همانند پاره ی ماه می درخشید، شمشیری به دست و پیراهن و شلوار برتن و دو نعلین به پاداشت، که بند یکی از نعلین های وی باز بود؛ خوب یادم هست که بند نعلین چپ او باز بود.


وی در حالی که اشک هایش بر گونه سرازیر بود و مادرش بر در خیمه ایستاده او را نظاره می کرد، وارد میدان کارزار شد و این رجز را می خواند:


ان تنکرونی فأنا فرع الحسن


سبط النبی المصطفی المؤتمن


هذا حسین کالاسیر المرتهن


بین اناس لا سقوا صوب المزن


اگر مرا نمیشناسید، من فرزند امام حسن نوه پیامبر(ص)برگزیده و امینم.


این حسین(ع) همانند اسیر و گروگان، گرفتار مردمی است که باران رحمت برآنان نبارد.


گرد و خاک رزم بلند شد و نوجوان شجاع حسن بن علی(ع) سی و پنج تن را به هلاکت کشاند و در حالتی که یزیدیان دورش را گرفته بودند و به او حمله می کردند ناگهان عمرو بن سعید ازدی به حمید بن مسلم گفت: به خدا به او حمله می کنم! حمید به او گفت:پناه بر خدا از این کار چه سودی می بری! انبوه لشگری که دور او را گرفته اند کارش را تمام خواهند کرد. عمرو پاسخ داد به خدا بر او حمله خواهم کرد؛ با شمشیر بر سر قاسم زد. قاسم بر روی زمین افتاد و فریاد زد:«عمو جان».


در این هنگام حسین(ع) چون عقاب، خودش را به رزمگاه قاسم رسانید، همانند شیر خشمگین بر قاتل قاسم حمله ور گردید و ضربتی سخت بر وی فرود آورد. او دست خود را سپر کرد ولی آن ضربت دست نحسش را از آرنج قطع کرد. قاتل بانگی برآورد و کمک خواست، تنی چند از لشگریان عمر سعد حمله آوردند تا عمر را از دست حسین(ع) نجات دهند؛ در حالی که این تلاش آنها به جایی نرسید اما قاسم در حال یورش سواران عمر سعد در زیر سمّ اسبان جان سپرد.


پس از چندی که گرد و غبارمیدان نبرد فرونشست، امام حسین(ع) بربالی عزیز برادر ایستاد و از شدت اندوه پاشنه های پای خود را بر زمین می سایید، و با حالی محزون فرمود: «قومی که تو را کشتند از رحمت خدا دورند و در روز رستاخیز جد تو از جمله دشمنان آنان خواهد بود.»


آنگاه با قلبی شکسته، سید الشهدا(ع) بدن کوبیده شده قاسم را برداشت. در حالی که پاهای قاسم به زمین کشیده می شد و سینه به سینه وی نهاده بود او را در خیمه ابدان شهدا، کنار پسرش علی اکبر(ع) و دیگر شهیدان قرار داد.خدا قاتلانش را لعنت کند.

/س113