امامزاده سلطان محمد شریف (ع) نگین گمنام شهر قم

کد خبر: 6256
شهر قم یکی از شهرهای زیارتی کشور است که دارای امامزاده‌های بی شماری است یکی از این امامزاده‌ها، امامزاده سلطان محمد شریف (ع) است که چون نگینی در شهر قم می‌درخشد.
 وارث:در شهری زندگی می‌کنیم که در هر نقطه‌اش امامزاده‌ای وجود دارد که سیل عاشقان اهل بیت (ع) به زیارتشان می‌روند و حاجات خود را از آن‌ها می‌طلبند. زمانی که به سمت خیابان انقلاب (چهار مردان) می‌روی زیارتگاهی را می‌بینی که امامزاده سلطان محمد شریف (ع) در آن آرامیده است.

نسب شریف امامزاده سلطان محمد شریف با هشت واسطه به امام سجاد منتهی می‌شود که به این ترتیب است، سید محمد الشریف بن ابی القاسم علی بن ابی جعفر محمد بن ابی القاسم حمزه الاکبر بن احمد الدخ بن محمد الاکبر بن اسماعیل بن محمد الارقط بن عبدالله الباهر بن الامام علی بن الحسین السجاد (ع).

سلطان شریف (ع) سیدی بسیار جلیل القدر، عظیم الشان و بزرگوار بود. او در خانواده‌ای دینی و از پدری برگزیده و نقیب به نام علی بن محمد در سال 343 ه. ق از جاریه ترکیه متولد شد، نامش را محمد و کنیه‌اش را ابوالفضل نهادند.

او چهار ساله بود که پدرش رحلت کرد و تحت تکفل عموی خود، ابو محمد حسن به کسب علم و معرفت پرداخت تا به سن رشد و کمال و بالندگی رسید؛ ما ترک پدریش را از سرپرست و عموی خود تحویل گرفت و خود در فضل و کیاست و ثروت و سخاوت و علو همت یکی از بزرگان زمان خود شد و منصب نقابت سادات علویه قم و آوه به او واگذار شد.

پدر بزرگوار وی، مردی هوشمند، فاضل، کامل، ‌ شجاع و با سخاوت بود. پس از عموی خود، علی بن حمزه، نقابت سادات علوی به او واگذار شد. در شوال سال 345ه. ش به حج رفت، معز الدوله و سادات عراق و حجاز او را گرامی داشتند و در سال 346 ه. ق به قم بازگشت و همیشه پیشوای مومنین بود تا اینکه در سال 347 ه. ق وفات کرد و در قبه متصل به مشهد پدرش در مقبره بابلان در جوار مرقد حضرت معصومه (ع) دفن گردید. سلطان محمد شریف و اکثر برادرزادگان و عمو‌ها و عمو‌زادگان وی از مشاهیر خاندان حسینی قم به شمار می‌آمدند.

وی در سال 398 ه. ق در سن 55 سالگی در شهر ری در گذشت و جنازه مطهرش را به قم منتقل کرده‌اند و در خیابان چهار مردان دفن نمودند.

حال پس از گذشت سال‌ها عاشقان امام سجاد (ع) به مزار مطهر ایشان می‌روند و ارادت خود را نسبت به اهل بیت نشان می‌دهند. زمانی که به سمت این زیارتگاه می‌روم کودکی را می‌بینم که در حال پخش خرما است مادرش می‌گوید: زهرا (دختر بچه) را از همین آقا خواستم و دست رد به سینه‌ام نزد. مگر می‌شود خواسته‌ای از آنان داشته باشیم و آنان دست رد به سینه ما بزنند؟


ر116