بیحال بود؛ بعد که به حال آمد، گفت: ۲۰۰ هزار روپیه! گفتند: چه شده؟! گفت: رفته بودم داخل چرخ، یک کسی آمد من را گرفت و از آنجا انداخت بیرون. گفتم: آقا تو کی هستی؟ گفت: من همانی هستم که صدهزار روپیه برای عزاداری من پول خرج میکنی!
وقتی حجاب ظلمت، سایه بگسترد روی همه چیز و همه کس، آن وقت دم زدن از خدا سخت میشود. گرد و غبار فتنه که بلند شود، خیلی میخواهد آدم مرد باشد تا چپ نکند. و حبیب مرد بود. این را قرآن میگوید.