چهارشنبه های وبلاگی/ زنگ خــــدا
وارث: زنگ خدا؟؟؟
فکر کنم تنها کسی که اگر دستمون رو روی زنگ خانه اش بذاریم و ولم نکنیم از دستمون ناراحت نمیشه....
تازه فک کنم خوشحالم بشه
هرز گاهی زنگ خانه اش را بزنیم...خوشحال میشه
پس اگه دست تون رفت رو زنگ خدا، باهاش صحبت کردید،
من ویادتون نرره
به غیر از آن که بشد دین و دانش از دستم بیا بـــگو که ز عشقت چه طرف بربستم
اگر چه خرمـــن عــمرم غــــــم تو داد به باد به خـــاک پای عزیزت که عهد نشکستم
چــو ذره گر چه حقیرم ببین به دولت عشق که در هوای رخــــت چون به مهر پیوستم
بیار باده که عمریست تا مــــــن از سر امن به کنج عافیت از بهــــــر عیش ننشستم
اگــر ز مـــــردم هشـــــیاری ای نصیحتــــگو سخن به خاک میفکن چرا که من مستم
چگــونه ســــــر ز خجــــالت برآورم بر دوست که خدمتــــی به ســـزا برنیامد از دستم
بسوخــــت حافظ و آن یار دلنــــواز نـــــــگفت که مرهمی بفرستم که خاطرش خستم
به نقل از وبلاگ"خط خطی ها"