شعر آئینی/ خبری بود در افلاک و جهان می خندید

کد خبر: 10892

وارث:


خبری بود در افلاک و جهان می خندید
آسمان نغمۀ یا فاطمه اش را سر داد
خبر حضرت جبرییل به سرعت پیچید
که خداوند به پیغمبر خود مادر داد
 
خبر آمد که خبرهای جهان ناچیزند
باید از نو خبری در دو جهان بر پا کرد
و خدا خواست علی مشتری زهره شود
که چنین رو به زمین مشت خودش را وا کرد
 
همه دیدند و شنیدند که شد بعد از آن
کهکشان مست و جهان مست و ملائک سرمست
قدسیان نیز فرود آمده و می گفتند
این تنوری ست که از نور نبوت گرم است
 
حول دستاس تو یک عمر جهان چرخیدست
به خدایی که خودش بوده بلا گردانت
هفت دریای زمین تشنه لب یک قطرست
که به هنگام وضو می چکد از دستانت
 
چهارده قرن پس از آمدنت ای خورشید!
ماه از برکۀ چشم تو وضو می گیرد
حیدر دیگری از راه می آید یک روز
که جهان روشنی از چهرۀ او می گیرد

نکته ای هست و فقط اهل یقین می دانند
که محبت به تو و آل تو احساسی نیست
در دل عاشق ما هر چه بگردند امروز
به جز از مهر شما -حضرت عباسی- نیست
 
چهارده نور چراغ شب تارم هستند
از زمانی که در این جاده مسافر شده ام
همۀ عمر غزل خوان تو بودم اما
همه گفتند که من یک شبه شاعر شده ام
 
کاش می شد که در این شعر به تصویر کشید
صحن های حرمی را که نداری بانو
تا در آن صحن تو در دست یتیمی دیگر
دانۀ سرخ اناری بگذاری بانو
 
حاجیان از حرم خاکی تو برگشتند
من نمی دانم از این جا به کجا خواهم رفت
تا طواف حرم عشق ولی می دانم
همۀ عمر به قربان شما خواهم رفت
 
من هوایی شده ام باید از این جا بروم
این خیابان به خیابان ارم نزدیک است
باید آیینه و قرآن و قلم بردارم
خانۀ دخترت این جاست حرم نزدیک است
 
همۀ دار و ندار من بیدل حالا
سایه ای هست که از لطف تو بر سر دارم
نکند از در این خانه به جایی بروم
نکند دست ز دامان شما بردارم

"احمد علوی"
/س113