دعایی که آمینش «کتک» بود اما مستجاب شد

کد خبر: 19947
مشغول خوردن کمپوت بودیم که «علی خان‌میرزایی» با جدیت تمام به ما گفت: «دعا کنید فردا شهید بشم». این حرف واقعا برای‌مان سنگین تمام شد چون در اوج شادی حرفی ناراحت‌کننده زد؛ حسابی او را کتک زدیم؛ اما این دعا چند روز بعد مستجاب شد.
وارث: «احمد ابوالقاسمی» قاری بین‌المللی قرآن کریم متولد ۱۰ خردادماه سال ۱۳۴۷ در تهران است.

وی در سن ۸ سالگى در مسجد امام جعفرصادق (ع) شهر تهران با شنیدن تلاوت قرآن توسط یک نوجوان ایرانى که به تقلید از استاد «عبدالباسط» سوره‌هاى جزء ۳۰ قرآن را تلاوت مى‌کرد، مجذوب قرائت قرآن شد و پس از شنیدن نوارهاى تلاوت «عبدالباسط» عشق و علاقه‌اش به امر تلاوت قرآن دو چندان شد به طوری که به تشویق خانواده از سال ۱۳۵۶ یعنی زمانی که حدود ۹ سال سن داشت، به یادگیری قرآن کریم پرداخت و چون «محمدرضا ابوالقاسمی» پسر عمویش از قاریان ممتاز قرآن کریم بود، وی نیز به تشویق مادرش در زمان کوتاهی روخوانی قرآن کریم را فرا گرفت.

این قاری بین‌المللی قرآن کریم در کلاس‌های قرآنی شرکت می‌کرد اما هیچ‌گاه جرأت نمی‌کرد حتی یک آیه از قرآن کریم را بخواند تا اینکه یک روز با خود عهد می‌کند که به تلاوت قرآن بپردازد به طوری که فردای همان روز در جلسه، آیاتی از قرآن را می‌خواند که مورد تشویق و تعجب استادش قرار می‌گیرد چرا که استادش تا پیش از این تصور نمی‌کرد وی بتواند اینگونه قرآن بخواند.

ابوالقاسمى آموزش جدى صوت و لحن و علوم مختلف قرآنى را به طور رسمى از سال ۱۳۶۱ آغاز کرد و قبل از آن با شنیدن تلاوت‌هاى زیباى اساتید مصرى، مقدمات این آموزش را براى خودش فراهم کرده بود.

وی هنگام آغاز جنگ تحمیلی تنها ۱۲ سال داشت اما با وجود سن کم همواره پیگیر بود تا بتواند در جبهه‌ها حاضر شود تا اینکه در سال ۱۳۶۱ که حدود ۱۴ سال داشت با پیگیری مکرر موفق شد به جبهه‌ها اعزام شود و به ندای رهبری لبیک گوید.

حضور در عملیات «والفجر مقدماتی» نخستین تجربه وی در جبهه‌ها بود. در آن عملیات وی مسئولیت جابه‌جایی مجروحان به پشت خط مقدم را بر عهده داشت. این مسئولیت سنگین برایش بسیار سخت بود چرا که با سن کم باید پیکر گرم مجروحان و شهیدان عملیات را به عقب منتقل می‌کرد.

این قاری بین‌المللی قرآن کریم چندبار در جبهه مجروح شد. نخستین بار به صورت سطحی بود به طوری که ترکشی به پشت کمرش اصابت کرد بار دیگر نیز خمپاره‌ای ۶۰ میلی‌متری جلوی پایش خورد که باعث مجروحیت وی از ناحیه پا شد. همچنین در ۲۰ خرداد سال ۶۷ در عملیات «بیت‌المقدس۷» ترکش سنگینی به ناحیه کتف راست وی اصابت کرد که وارد ریه‌ این قاری بین‌المللی قرآن کریم شد.

در ادامه گفت‌وگوی فارس با «احمد ابوالقاسمی» یکی از قاریان بین‌المللی قرآن کریم که در جبهه‌ها نیز حضوری فعال داشت، را می‌خوانیم؛

* آقای ابوالقاسمی از حال و هوای جنگ تحمیلی و خاطرات خود از فعالیت‌های قرآنی در آن زمان بفرمایید.

دوران هشت سال دفاع مقدس سراسر خاطره بود. یک بار همراه با کاروانی که قاریان برتر و ممتاز کشورمان حضور داشتند، به مناطق عملیاتی اعزام شدم. ما در پشت خط مقدم تلاوت داشتیم.

آن زمان که حدود سال ۱۳۶۴ بود، ۱۷ سال داشتم که به تازگی وارد عرصه قرائت قرآن کریم شده بودم. در آن دوران همین که افتخار حضور در کنار قاریان و اساتید برجسته کشور همچون «عباس امام‌جمعه»، «شهریار پرهیزکار»، «علی سیاح‌گرجی»، «محمدرضا ابوالقاسمی» نصیبم شده بود، شوق بسیاری داشتم و به خود می‌بالیدم.

در این اعزام تجارب بسیاری کسب کردم و با وجود اینکه سطح تلاوت من ضعیف بود اما از بین قاریان نوجوانان انتخاب شدم که این خاطره بسیار خوبی برایم بود و سعی می‌کردم از تمامی لحظات حضورم درس بگیرم.
در آن دوران به یاد نمی‌آورم چه سوره و آیاتی را تلاوت می‌کردم اما تلاوت قرآن آنقدر در جبهه و خط مقدم تأثیرگذار بود که بسیاری از افراد را منقلب می‌کرد. این محافل قرآنی با شکوه و شور خاصی برپا می‌شد به طوری که حتی من در تهران هم چنین محافلی را ندیده بودم. به یاد دارم در این اعزام‌ که با اساتید قرآنی همراه بودم بیش از ۴ هزار رزمنده حضور داشتند و من نیز به تلاوت قرآن می‌پرداختم. من با وجود سن کم همواره مورد تشویق قرار می‌گرفتم به طوری که حتی اساتید قرآنی ممتاز کشور نیز مرا برای حرکت در این عرصه تشویق می‌کردند که شاید یکی از دلایل موفقیتم تلاش و تشویق‌های آنها بوده است.

* از خاطرات خود در هنگام تلاوت قرآن در جبهه‌ها برایمان بگویید.


من تجربه بسیاری نداشتم و نمی‌توانستم به خوبی تلاوت کنم اما با این وجود اساتید مرا تشویق می‌کردند البته گاهی هم با تنبیه‌های آنها مواجه می‌شدم.

من شاگرد استاد «محمدرضا ابوالقاسمی» بودم و فکر نمی‌کردم مرا برای اعزام به این سفر تبلیغی مهم انتخاب کنند اما خداوند مرا یاری کرد تا در این اعزام همراه با بزرگ‌ترین اساتید قرآن کریم به جبهه‌ها بروم و به تلاوت قرآن کریم بپردازم.

* شما چند بار به جبهه اعزام شدید؟

من حدود چهار بار به جبهه‌ها اعزام شدم. سال ۱۳۶۴ که همراه با اساتید قرآنی بودم تجارب بسیاری کسب کردم. در آن زمان تازه وارد فعالیت‌های قرآنی شده بودم و سطح تلاوتم ضعیف بود اما با این وجود با تشویق اساتید و رزمندگان قدرت می‌گرفتم و سعی می‌کردم بهتر از گذشته تلاوت کنم.

* از خاطرات خود با هم‌رزمان و اتفاقات جالب در آن دوران برایمان بگویید.

سال ۱۳۶۷ که برای آخرین بار به همراه چند نفر از دوستان و بچه‌های محل به جبهه اعزام شدم. در جبهه‌ها فضایی که بتوانیم به فعالیت‌های جدی در امور قرآنی بپردازیم وجود نداشت چرا که همه در حال رزم و نبرد با دشمن بودند و زمان مناسبی برای فعالیت‌های قرآنی نداشتیم.

من به همراه دوستانم با کامیون به سمت خط مقدم می‌رفتیم که کامیون در وسط راه ما را در انبار تدارکات پیاده کرد. همه گرسنه بودیم و رفتن در داخل انباری مملو از خوراکی برایمان فرح‌بخش بود. کوهی از کنسرو و کمپوت در وسط انبار و همه جا تاریک بود و کسی دیگری را نمی‌دید؛ نمی‌توانستیم به راحتی تشخصی دهیم که کمپوتی که به دستمان می‌رسد، چیست اما با این وجود با ذوق بسیاری مشغول خوردن کمپوت‌ها بودیم. در همان لحظه که همه با شادی در حال خوردن بودند «علی خان‌میرزایی» یکی از دوستان ما که به زیبایی تلاوت هم می‌کرد با جدیت تمام به ما گفت: «می‌خوام نکته‌ای بهتون بگم؛ دعا کنید که فردا شهید بشم» این حرف «علی» واقعا برایمان سنگین تمام شد چون در اوج شادی حرفی ناراحت‌کننده زد به همین جهت همه حسابی او را کتک زدیم و با هم شوخی کردیم.

چند روز از این ماجرا گذشت. یک روز «علی» نزدیکم آمد. او که همیشه با انرژی و روی باز با همه حرف می‌زد و خندان بود نگاهی جدی و معصوم به من کرد و گفت: «احمد! با من کاری نداری؟» من هم با تعجب به او گفتم: «کجا می‌خوای بری؟» نگاه عمیقی کرد و گفت: «حلالم کن». این برخورد «علی» با همه رفتارهایش متفاوت بود همین‌طوری نگاهش می‌کردم و گفتم: «خداحافظ». می‌دانستم که این خداحافظی آخرین وداع ما است و دیگر من او را در دنیا نخواهم دید. تا آخرین لحظه‌ای که از من دور می‌شد به او نگاه می‌کردم و حس عجیبی داشتم. برای من دیدن لحظه شهادت دوستانم که تا دو دقیقه قبل از شهادتشان با هم شوخی می‌کردیم در عین زیبایی واقعا سخت بود. سه روز بعد از این اتفاق شنیدم که «علی» به شهادت رسیده است.

شهدای ما واقعا خدایی بودند و به عشق دفاع از اسلام به جبهه‌ها می‌آمدند. می‌شد حدود ۱۰ روز قبل از شهادت تشخص داد که در آینده چه کسانی به شهادت خواهند رسید چرا که رفتار و نگاه آنها قبل از شهادت کاملا متفاوت می‌شد.

کسانی که کم‌حرف‌تر از بقیه بودند و بیشتر از همه کار می‌کردند به شهادت می‌رسیدند آنها ادعایی نداشتند و با خلوص نیت آمده بودند. هیچ کس نمی‌توانست نسبت به جنگ بی‌تفاوت باشد. اگر کسی نمی‌خواست شهید شود، شهید نمی‌شد همه شهدا از طرف خدا انتخاب شده بودند حتی کسانی که شاید در روزهای اول تمایلی به حضور در جبهه‌ها نداشتند با شنیدن صدای توپ و تانک‌ها منقلب می‌شدند و دلبستگی خاصی به حضور در خط مقدم و دفاع از میهن در وجودشان حس می‌کردند.

* به نظر شما زنده نگه‌داشتن یاد شهدا چه اهمیتی دارد؟
عده‌ای بی‌انصافی می‌کنند و حس می‌کنند که برای زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا باید به دنبال توجیهی بود اما آنها باید بدانند ما هر چه تاکنون به دست آورده‌ایم به خاطر رشادت‌ها و خون شهدا است. به طور کلی باید گفت که دلیل اصلی ایستادگی و پایبندی مردم ایران در برابر تحریم‌ها و همه مشکلات، دوران جنگ تحمیلی است.

در شهر پاریس خیابان شانزلیزه که عرضی حدود ۱۰۰ متر دارد و یکی از بزرگ‌ترین خیابان‌های کشور فرانسه است، میدانی به شکل ستاره به نام «سربازان گمنام» وجود دارد که هر هفته یک کامیون گل به آنجا می‌آورند تا همواره یاد و خاطره سربازان گمنام جنگ جهانی دوم را زنده نگه دارند. آنها با وجود گذشت بیش از ۷۰ سال به یاد سربازان خود هستند اما ما که حتی ۳۰ سال هم از پایان جنگ نگذشته رزمندگان اسلام را که برای اعتقادات و ارزش‌ها به مبارزه پرداختند فراموش کرده‌ایم و در رابطه با هفته دفاع مقدس نیز کم‌کاری می‌کنیم.