چرا بیخود دست به قلم میشوی؟
مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: چقدر در مجلس، نهی کردم و بیادبی کردم تا قلمها و مدادها خوابید. تا میرفتی حرف بزنی مدادها در میآمد. سرش را پایین میاندازد، ما باید کله او را نگاه کنیم و برایش حرف بزنیم. سرت را بالا کن تا جمالت را ببینم.
وارث: مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: زحمات را شما کشیدهاید دیگر بچههایتان چرا زحمت بکشند. همین طور شما چرا زحمت بکشید؟ پدران زحمت کشیدند دیگر شما راهتان را که خدا باز کرده است، بروید.
دیدهام جوانها در کوچه میخوانند دیگران کاشتند و ما خوردیم ما میخوریم دیگران بکارند. همشاگردیاش گفت سعدی این طور نگفته است. گفت به سعدی چه کار داری. این را که من میگویم تو بخوان.
دیگران کاشتند و ما خوردیم ما میخوریم دیگران بکارند
حالا راستش را بگو وقتی که دیگران کتاب نوشتهاند تا شما بخورید آیا شما هم باید کتاب بنویسید؟ مرتب به من سیخ میزنند که بنویس بنویس. بخور! شما از خود، نسل میگذارید، نسلت با کتاب میآید آیا کتاب مینویسی که باقی بگذاری؟ بخور! کتابخانه را بخور. نگذار گوشه اطاق. وقتی کتابها را خوردی آنها در درون تو هستند. حرفهای خوب را خوردی و روی کاغذ ننوشتی. وقتی درون توست اولاد که درست میکنی بچهات خودش کتاب است. آیا این بهتر از آن نیست تا بچهات هم آن را بخواند؟ گفته است:
دیگران کاشتند و ما خوردیم ما بکاریم و دیگران بخورند
به به! عجب کاشتی. دیگران کجا کاشتند؟ آیا در کتابهایی که توی اطاق است کاشتند؟ یا در دلت کاشتند؟ خدا رحمت کند آنهایی را که در دل تو کاشتند و مانده است. حالا هم در دل تو میکارند.
چقدر در مجلس، نهی کردم و بیادبی کردم تا قلمها و مدادها خوابید. تا میرفتی حرف بزنی مدادها در میآمد. سرش را پایین میاندازد، ما باید کله او را نگاه کنیم و برایش حرف بزنیم. سرت را بالا کن تا جمالت را ببینم. من به لطف خدا تخم را در دلت میکارم. چرا بیخود دست به قلم میشوی؟ تو مرا با صفا و وفای خودت نگاه کن، خدا آنجا میکارد. چون صدق داری و نگاه میکنی او از بالا میآورد و در دلت میگذارد. آن وقت برو و صد پشت، اولادت را آقا درست کن. آیا این را رها کردهای و داری کاغذها را مینویسی؟ حتی حالا هم که تعطیل شده است هنوز دیدهام یکی دو نفر یواشکی مشغول نوشتن هستند. سرش که پایین است هیچ، پشتش را هم به ما کرده است. بدتر هم شده است. البته یک نفر است. نباید بدم بیاید. من که چیزی نیستم. من بیابانی هستم. اما تا بروم جیک بزنم در کتابها میبینم یا شنیدهام که پیامبران آن همه دریاها اذِیّت دیدهاند؟
در اول اسلام خیلی بد بازاری بوده است. آن وقت خداوند دسته گلهایش را آورد و مردم همه را له کردند. لذا آدمی نمیتواند در مورد مردم این زمانه زیاد حرف بزند و زیاد اذیّت کند. با اینکه این کارها را میکنند باز خیلی آقا هستند.
اول اسلام خیلی زمانه بد بود. پیامبر ما(ص) وقتی با مردم حرف میزد حیا میکرد. سرش پایین بود. سلام میکرد. میترسید. لذا به هر کس میرسید اول سلام میکرد تا محفوظ باشد. یعنی من تسلیم تو هستم؛ معنیاش این است. هیچکس نتوانست به او در سلام سبقت بگیرد. ببین که از حیا چه خبر بوده است. همه را خورد، همانهایی را که دور ریختنی بودند همه را خورد. خدا ان شاءالله عملی را که او انجام داده است و نیّتی را که پیاده کرده است در این زمانه ظهور دهد. در مورد امیرالمومنین(ع) هم همینطور.
دیدهام جوانها در کوچه میخوانند دیگران کاشتند و ما خوردیم ما میخوریم دیگران بکارند. همشاگردیاش گفت سعدی این طور نگفته است. گفت به سعدی چه کار داری. این را که من میگویم تو بخوان.
دیگران کاشتند و ما خوردیم ما میخوریم دیگران بکارند
حالا راستش را بگو وقتی که دیگران کتاب نوشتهاند تا شما بخورید آیا شما هم باید کتاب بنویسید؟ مرتب به من سیخ میزنند که بنویس بنویس. بخور! شما از خود، نسل میگذارید، نسلت با کتاب میآید آیا کتاب مینویسی که باقی بگذاری؟ بخور! کتابخانه را بخور. نگذار گوشه اطاق. وقتی کتابها را خوردی آنها در درون تو هستند. حرفهای خوب را خوردی و روی کاغذ ننوشتی. وقتی درون توست اولاد که درست میکنی بچهات خودش کتاب است. آیا این بهتر از آن نیست تا بچهات هم آن را بخواند؟ گفته است:
دیگران کاشتند و ما خوردیم ما بکاریم و دیگران بخورند
به به! عجب کاشتی. دیگران کجا کاشتند؟ آیا در کتابهایی که توی اطاق است کاشتند؟ یا در دلت کاشتند؟ خدا رحمت کند آنهایی را که در دل تو کاشتند و مانده است. حالا هم در دل تو میکارند.
چقدر در مجلس، نهی کردم و بیادبی کردم تا قلمها و مدادها خوابید. تا میرفتی حرف بزنی مدادها در میآمد. سرش را پایین میاندازد، ما باید کله او را نگاه کنیم و برایش حرف بزنیم. سرت را بالا کن تا جمالت را ببینم. من به لطف خدا تخم را در دلت میکارم. چرا بیخود دست به قلم میشوی؟ تو مرا با صفا و وفای خودت نگاه کن، خدا آنجا میکارد. چون صدق داری و نگاه میکنی او از بالا میآورد و در دلت میگذارد. آن وقت برو و صد پشت، اولادت را آقا درست کن. آیا این را رها کردهای و داری کاغذها را مینویسی؟ حتی حالا هم که تعطیل شده است هنوز دیدهام یکی دو نفر یواشکی مشغول نوشتن هستند. سرش که پایین است هیچ، پشتش را هم به ما کرده است. بدتر هم شده است. البته یک نفر است. نباید بدم بیاید. من که چیزی نیستم. من بیابانی هستم. اما تا بروم جیک بزنم در کتابها میبینم یا شنیدهام که پیامبران آن همه دریاها اذِیّت دیدهاند؟
در اول اسلام خیلی بد بازاری بوده است. آن وقت خداوند دسته گلهایش را آورد و مردم همه را له کردند. لذا آدمی نمیتواند در مورد مردم این زمانه زیاد حرف بزند و زیاد اذیّت کند. با اینکه این کارها را میکنند باز خیلی آقا هستند.
اول اسلام خیلی زمانه بد بود. پیامبر ما(ص) وقتی با مردم حرف میزد حیا میکرد. سرش پایین بود. سلام میکرد. میترسید. لذا به هر کس میرسید اول سلام میکرد تا محفوظ باشد. یعنی من تسلیم تو هستم؛ معنیاش این است. هیچکس نتوانست به او در سلام سبقت بگیرد. ببین که از حیا چه خبر بوده است. همه را خورد، همانهایی را که دور ریختنی بودند همه را خورد. خدا ان شاءالله عملی را که او انجام داده است و نیّتی را که پیاده کرده است در این زمانه ظهور دهد. در مورد امیرالمومنین(ع) هم همینطور.
کتاب طوبی محبت؛ جلد3 – ص 82
مجلس حاج محمد اسماعیل دولابی