بسته شعری ویژه ولادت حضرت عباس (ع)
گر غم به دلت داری، غمخوار ابالفضل است دل را نده بر هر کس، دلدار ابالفضل است
وارث: به مناسبت فرارسیدن سالروز میلاد با برکت حضرت ابالفضل علیه السلام، مجموعه اشعار آئینی ویژۀ این ایام در دسترس مخاطبان قرار میگیرد.
ببینید گیسوی پُر تابِ ما را
ببینید جوش مِی ناب ما را
ببینید ماه جهانتاب ما را
ببینید لبخند ارباب ما را
ندارد ظهورش در عالم نظیری
امیری حسینُ و نعم الامیری
جنون چاک کرده گریبان ما را
قیامت ندیده است طوفان ما را
چه می خواهد از جان ما،جان ما را
ببینید این عید قربان ما را
سر آورده ام تا سرم را بگیری
امیری حسینُ و نعم الامیری
پرم کرده ای با سبوی دو چشمم
که شش گوشه شد آرزوی دو چشمم
به سوی شما می رود سوی دو چشمم
تو و جانِ من ای به روی دو چشمم
کنارت ندارم بجز سر به زیری
امیری حسینُ و نعم الامیری
خدا با تو وا کرده درهای خود را
به گِردت دوانده قمرهای خود را
علی دیده جمع پسرهای خود را
خدا رو نموده هنرهای خود را
چه نور عظیمی چه شاه و وزیری
امیری حسینُ و نعم الامیری
زمانی که میدان نفس گیر می شد
زمانی که لشگر سرازیر می شد
زمانی که دشمن کمی شیر می شد
فقط ضربه های تو تکثیر می شد
تو سلطان میدان در آن دار و گیری
امیری حسینُ و نعم الامیری
به میدان رسیدی و عالم به پا شد
که با تو خدایِ مجسم به پا شد
به پیش تو محشر دمادم به پا شد
که با ذوالفقارت جهنم به پا شد
تو مانند مولایی و در غدیری
امیری حسینُ و نعم الامیری
اگر بار دیگر قدم را بکوبی
بهم دستگاه ستم را بکوبی
سر کافران کاخ غم را بکوبی
اگر زینبیه عَلَم را بکوبی
الا نور عینی و بدرالمنیری
امیری حسینُ و نعم الامیری
حسن لطفی
حیدر امشب دوباره بابا شد
طفلی آمد و زود آقا شد
مادری با ادب پسر آورد
خوش به حال دل گداها شد
از همان بچگی مؤدب بود
نوکر بچه های زهرا شد
تا دم آخرش حسینی ماند
تا قیامت به هر دلی جا شد
"یا حسین" اولین کلامش بود
بی زبان حرف زد، مسیحا شد
دل ربود از تمام دریاها
بی عصا زد به آب، موسی شد
آب ها کیف می کنند از این
پسری که رسید و سقا شد
قمر آمد به پیش پاهایش
کلِّ هفت آسمان زجا پاشد
تا ببوسد جمال رویش را
فلکِ قد کشیده هم تا شد
زهره و مشتری خریدارش
خنده هایش عسل، مربا شد
تا نخندیده بود ابو فاضل
خنده زیبا نبود، حالا شد!
خنده کرد و حسین هم خندید
بَه که این صحنه ها چه زیبا شد!
داوود رحیمی
حرف چشمان تو باشد حال شعرم دیگر است
صبحت از محشر شده پس حال من هم محشر است
چشم و ابروی تو ما را تا خود" توحید" برد
خالق زیبایی تو مطمئنا "اکبرست"
هرکسی روزی خور دست تو شد پرواز کرد
دست هایت در کرامت همطراز شهپر است
من خودم دیدم که اسم ارمنی عباس بود
گفت هرچه دارم از لطف و عطای این در است
این بنفسی أنت از سوی امامت شاهدست
حضرت عباس ما از انبیا هم برتر است
خطبه ات بر بام کعبه اعتبار شیعه هاست
هرکه بر یک جملۀ آن گوش نسپارد کر است
هم مسیحی هم کلیمی نذر نامش میکنند
واقعا آقای ما آرامش هر مضطر است
خوش قد و بالایی و در نوجوانی خودت
جامه تو کاملا قالب به جسم حیدر است
روز محشر برتمام خلق روشن میشود
پرچم آقای ما از کل پرچم ها سر است
مزد شرم از خیمه ها را میدهد زهرا به تو
قطره های آب مشکت آب حوض کوثر است
هرکجای پیکرت را بنگرم زخمی به جاست
روی جسم لشگر من جای پای لشگر است
بعد تو وای از نگاه خیره نامحرمان
تو پر از تیری و شد بالا سرت قدم کمان
سید پوریا هاشمی
آغاز می کنم سخنم را به نام ماه
دم می زنم دوباره ز لطف مدام ماه
سر می زنم به دور سرایش تمام سال
شعبان که می شود به خدا در تمام ماه...
...خیره به دست رازق باب الحوائجم
چون دست گیری است فقط در مرام ماه
فردا که می رسد همگی غبطه می خورند
هم اولیاء و هم شهدا بر مقام ماه
در سجده خواستم که در این شام با شکوه
کلب سرای دوست شوم یا غلام ماه
دار و ندار خود همه را بذل می کنم
هر بنده را مرید ابالفضل می کنم
تا که صدای شیر دلاور شنیده شد
لبخند بر لب اسدالله دیده شد
تبریک را به حضرت ام البنین بگو
کوه ادب ز کوه ادب آفریده شد
با صد امید ارمنی آمد به مجلسش
عباس مشتری است، یقین کن خریده شد
این چشم کال ما به نوایی نمی رسید
با آب مشک حضرت ساقی رسیده شد
کف می زنیم و باز کمی گریه می کنیم
دیوانگی ما به کجاها کشیده شد
دینم کنار ماه فقط کامل است و بس
صحن دلم به نام ابوفاضل است و بس
عمری دخیل و سائل کاشانه ات شدیم
مست از سبوی کوثر میخانه ات شدیم
از بس به ما بزرگی و شوکت رسانده ای
معتاد بر مواهب پیمانه ات شدیم
ما پست ها کجا... تو کجا... پس خودت بگو
اصلا چه شد که ما همه دیوانه ات شدیم؟!
حاشا به تو اگر که مریض از درت رویم
امشب که جمع، بین شفاخانه ات شدیم
آتش بزن تو این همه پَر را کنار خود
حالا که شمعی و همه پروانه ات شدیم
بالای کعبه خطبه بخوان بنده ات شویم
ما آمدیم تا که پناهنده ات شویم
در کاروان عشق سپاه عقیله ای
این روزها محافظ راه عقیله ای
در لفظ عام اگر چه که ماه قبیله ای
اما علی الخصوص تو ماه عقیله ای
در این مسیر قوت قلب رقیه ای
در این مسیر ضربِ سلاح عقیله ای
فکر کسی به هتک حریمش نمی رسد
تا علت شکوه نگاه عقیله ای
گیرم که روی نیزه رَوی باز حیدری
در مجلس یزید، پناه عقیله ای
ای تو رکاب زینت بیت ابوتراب
آبی بریز، تشنه شده کودک رباب
محمدجواد شیرازی
بـاد از جــانـب صـــحرا خـــبری آورده
آسـمان قـید نزولش خدمه باران است
ابرهامان همه در معرض اشک شوق اند
و زمیـن چـشم به راه قـدم بـاران اسـت
بر روی خـاک پر و بـال ملـائـک پـهن اسـت
از مـسـیر گــذر اُمِّ بـنین آمــده انــد
هـمه دور سـر ایـن مـاه پسـر می گـردند
دسـت بـوس پـسر اُمِّ بـنین آمـده انـد
در توان چه کسی هست که با آمدنش
خلق را وجه ی او سر به سجود آورده
فاطــمه بـنت اسـد اُمِّ اسـد گــردیــده
کودکــی هــای علــی را بـه وجــود آورده
خــانه با آمدنــش رونق بـــسیار گــرفت
باغ را عــطر گل یـــاس بـــهاری کـــرده
ســـالها منتـــظر آمدنـــش زیــــنب بود
روی او فــــاطمه ســـرمایه گــذاری کرده
نه فقـــط شیـــعه به او بــاب حـوائج گوید
از دخیل نگــهش گـَـبر مســـلمان گــردد
دســــت او پنجـره فولاد همه ادیان است
او اشـــاره کــند ایران هـمه سلمان گردد
مصطفی صابر خراسانی
ای ماه هاشمی سر و جانم فدای تو
شیواترین ترانۀ عمرم برای تو
عشق از حضور چشم تو تکثیر میشود
جاریست عطر عشق و غزل در هوای تو
نامت حواس شعر مرا پرت میکند
اینجا من و قلم دل من کربلای تو
آقا دخیل بسته نگاهم به دستهات
من مؤمنم به معجزۀ دست های تو
تو عبد صالحی و سلام نماز ما
عرض ارادتیست نثار صفای تو
دریا هنوز چشم به راهت نشسته است
شرمنده اند آب و عطش از وفای تو
انگار واژه های من آتش گرفته اند
با یاد هرم لعل لبت از حیای تو
حسن کردی
عشق تکرار آدم و حواست
سیب ممنوعۀ بهشت خداست
عشق یک واژه جدیدی نیست
سرنوشت قدیمی دنیاست
مثل یک ماه اول ماه است
گاه پیدا و گاه نا پیداست
نسل ما نسل عاشق اند اصلاً
عاشقی شغل خانوادۀ ماست
عشق مشق شب بزرگان است
مثل سجاده ای که رو به خداست
مشق این روزگار اباالفضل است
صد و سی و سه بار اباالفضل است
آسمان جلوه ای اگر دارد
از نماز شب قمر دارد
شب میلاد تو همه دیدند
نخل ام البنین ثمر دارد
آمدی و حسین قادر نیست
از نگاه تو چشم بر دارد
كوری چشم ابتران حسود
چقدر فاطمه پسر دارد
ای رشید علی نظر نخوری
شهر چشمان خیره سر دارد
باب حاجات، كعبه ی خیرات
بر تو و قد و قامتت صلوات
علی اکبر لطیفیان
بیــهوده نیست همسفر آمـاده می کنند
اســپند را به پشــت در آمـاده می کنند
این فاطــــمه قرار شد ام البـــنین شود
بر دامنـــــش اگر پســـر آمـاده می کنند
قربان شدن فقط و فـقط کار عاشـق است
تا چشم شـور هست سر آمـاده می کنند
دیــــگر برای دلــهره جایی نمــــانده است
در بیـــشه زار شـــیر نر آمـاده می کنند
در آسمان فاطــمه چـــون روز روشـن است
وقتــی برای شب قــــمر آمـاده می کنند
ائینـــه ی علی ست مبــــــارک کــند خــدا
حـــقا عجـــب یلی ســـــت مبارک کند خـدا
صابر خراسانی
دریای دُر از دلِ صدف می آید
تبریکِ سه نور ، با شعف می آید
خورشید و مَه و ستاره یکجا جمعند
عطرِ صلوات از نجف می آید
***
شعبان مَه با صفای خاتم باشد
میلاد سه آزادۀ عالم باشد
نذر قدم حسین و عباس و علی
ذکر صلواتِ ما دمادم باشد
محمود ژولیده
روزی شعر من امشب دو برابر شده است
چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است
چون که بانوی کلابیه پسر آورده
چشم وا کن، پدر خاک قمر آورده
هر که از قافله فطرسیان جا مانده
نظرش خیره به گهواره سقا مانده
زور بازوی تو بی حد و عدد خواهد شد
بعد از این ام بنین، ام اسد خواهد شد
با وجود تو زمین حیدر دیگر دارد
کعبه جا دارد اگر باز ترک بردارد
از در خانه او پا نکشیدم هرگز
چون حسینی تر از عباس ندیدم هرگز
ماه ذیالحجه که عباس به حج عازم شد
همه بر کعبه ولی کعبه بر او محرم شد
در طوافش سخن از عقل فراتر می گفت
در حقیقت «لک لبیک برادر» می گفت!
این اباالفضل که از قبله فراتر می رفت
مرتضی بود که بر دوش پیمبر می رفت
علی اکبر به ثنا گویی او می آید:
چقدر منبر کعبه به عمو می آید
مجید تال
در کشور عجم عربی سروری کنی
چیزی نمانده است که پیغمبری کنی
با عشق تو ارامنه پیوند می خورند
در کار و کسبشان به تو سوگند می خورند
زرتشتیان برای شما تکیه می زنند
سینه برای مشک تو با گریه می زنند
دل دادگان خال تو آزاد مکتبند
با غیرتان ری همه عباس مذهبند
لختی بخند سوره سلمان نزول کن
اهل ری ام مرا به غلامی قبول کن
رخصت بده رکاب بگیرم برایتان
شاید نصیب شد سفر کربلایتان
بالا بلند ای قمر ایل مرتضی
یعسوب دین علقمه تمثیل مرتضی
بعد از شما نواده یل بی سپر علی
مثل تو و حسین و حسن پر جگر علی
دست مرا بگیر نه با دست با پرت
بی دست کربلا نظری جان مادرت
وحید قاسمی
سر سجاده دل وقت نماز است هنوز
بهترین لطف دعا راز و نیاز است هنوز
عاشقیّ من و ارباب چو راز است هنوز
این در خانه عشق است که باز است هنوز
پس بیا عاشق جود و کرم یار شویم
همگی مست می ناب علمدار شویم
به روی دست علی ماه هویدا شده است
این قمر آینه هیبت بابا شده است
به رخش شمس خدا محو تماشا شده است
در دل زینب و ارباب چه غوغا شده است
گفت ارباب به زینب قمرم می آید
دلت آسوده که سردار حرم می آید
ناز این دلبر خوش چهره خریدن دارد
بوسه از لعل لبش بَه که چه چیدن دارد
حیدر از لعل گلش میل مکیدن دارد
ماه و خورشید در این ثانیه دیدن دارد
شیر با شیرخودش لرزه به دنیا انداخت
گل بوسه به روی بازوی سقا انداخت
جامه ای دوخته مادر، چه به او می آید
واژه یاس معطر چه به او می اید
رفته بر شانه حیدر چه به او می آید
نام فرمانده لشگر چه به او می آید
آمده درس ادب را به جهان باب کند
زَهره دشمن خود را به رجز آب کند
حلقۀ دار جنون بر سر گیسو دارد
بَه چه تیغ کجی این طفل به ابرو دارد
بازوانش چو علی قدرت و نیرو دارد
چون که یا فاطمه را نقش به بازو دارد
روی پیشانی خود نور ولایت دارد
یل مولاست که این گونه شجاعت دارد
مهدی نظری
وقتش رسیده تا به بیانم توان دهید
این حرفهای مانده به دل را زبان دهید
وقتش رسیده روی پر جبرئیل ها
شعری به قلب این قلم از آسمان دهید
تامیوه ی رسیده مضمون به ما رسد
قدری درخت واژه تان را تکان دهید
ارزانی ستاره بود ماه آسمان
ماه مدینه را به من امشب نشان دهید
من از شما به غیر شما را نخواستم
هرچه ثواب هست به این و به آن دهید
امشب که ساقی آمده از مشک عشق او
یک کاسه آب دست من نیمه جان دهید
در برکه نگاه علی خوش دمیده است
ماهی که ماه هم مثلش را ندیده است
محسن عرب خالقی
مثل کبوتران که به پر داشتن خوشند
پروانهها به شمع سحر داشتن خوشند
ما زیر پای او جگری پهن کردهایم
امثال ما فقط به جگر داشتن خوشند
آنانکه هیچ در خور نامش نداشتند
نذر قدوم یار، به سر داشتن خوشند
این کیسههای خالی ما سالهاست با
نان از تنور فاطمه برداشتن خوشند
از معجزات مزد کنیزیِ فاطمهست
این نخلها اگر به ثمرداشتن خوشند
تنها اگر پسر شود آوارهی حسین
این مادران به فیض پسر داشتن خوشند
این خانواده که همه خورشید پرورند
حالا تمامشان به قمر داشتن خوشند
با جُرعه مستها همگی یکدلاند و بس
مدیون چشمهای ابوفاضلاند و بس
گاهی بهار با چمنش جلوه میکند
پیغمبرانه در قرنش جلوه میکند
یوسف هوار میکشد و جامه میدرد
وقتیکه بوی پیرهنش جلوه میکند
لبهای خویش را که کمی آب میزند
مثل عقیق بر دهنش جلوه میکند
بر بام کعبه میرود و خطبه میکند
وقتی رگ ابوالحسنش جلوه میکند
در سجدههای نافلههای شبانهاش
ارثیههای پنج تنش جلوه میکند
با هیبت و جلالت امّالبنینیاش
عباس دست بتشکنش جلوه میکند
گاهی میان هیئت ما دم که میدهند
در دستهای سینهزنش جلوه میکند
آمد امامزاده مأنوس اهل بیت
محرمترین محافظ ناموس اهل بیت
آمادهام دوباره مسلمان کند مرا
با یک نظر ابوذر و سلمان کند مرا
از جلوههای ذاتی چشمش بعید نیست
یعقوب و خضر و یوسف کنعان کند مرا
آنجا که پای مرکب او میکند گذر
عشق است اگر که ریگ بیابان کند مرا
وقت ورود دسته به هیئت خدا کند
تیغ علم بیایدو قربان کند مرا
آنانکه از سرای تو پا پس کشیدهاند
واللهِ ارمنیِ علمکش ندیدهاند
عباس آمده که برادر شود، همین
پایش رکاب حضرت خواهر شود همین
نزد حسین آمده با سربزیریاش
امضای سربلندی مادر شود همین
دستی که داد، واسطه دستگیری است
دستش بناست شافع محشر شود همین
آمد به یمن منصب بابالحوائجی
مشکلگشای این همه نوکر شود همین
پیش بنات فاطمه قد راست کرده است
تا سایبان چند کبوتر شود همین
با آن جلالت و عظمت آمده فقط
امّید مادر علی اصغر شود همین
انصاف نیست خشکی لبهای تشنهاش
با بند خیس مشک کمی تر شود همین
او آمده دل همه را ترجمه کند
سقا و آب و علقمه را ترجمه کند
محمدجواد پرچمی
باید حسین دم بزند از فضائلت
وقتی حسینی است تمام خصائلت
تعبیرهای ما همه محدود و نارساست
در شرح بی کرانی اوصاف کاملت
بی شک در آن به غیر جمال حسین نیست
آئینه ای اگر بگذاری مقابلت
ای کاشف الکروب عزیزان فاطمه
غم می بری ز قلب همه با شمائلت
در آستانه تو گدایی بهانه است
دلتنگ دیدن تو شده باز سائلت
با زورق شکستة دل سال های سال
پهلو گرفته ایم حوالی ساحلت
بی شک خدا سرشته تو را از گل حسین
سقای با فضیلت و دریا دل حسین
یوسف رحیمی
تو از عشیره نوری ز ایل مهتابی
که هر کجا بروی خاضعانه می تابی
لجام وحشی امواج رام دست تواند
تو از طوایف پیغمبران گردابی
بدون اذن تو خاک آب هم نخواهد خورد
تو پیر معنوی باد و خاکی و آبی
به علقمه که تو با بال پر زدی گفتم
تو از قبیله تصویرهای بی قابی
نمی دهم به تو تصویر مشک، می ترسم
دوباره راه بیفتی ز بس سبک خوابی
حسین روی تو خم شد به سجده و افتاد
از آن زمان همه گفتند مُهر محرابی
حجت الاسلام رضا جعفری
نمک چشم تو دریای طلب می طلبد
وصف لعل دهنت باغ رطب می طلبد
از غباری که نشسته به لب پر ترکم
می شود گفت قدمهای تو لب می طلبد
روز من را شب گیسوی شما کرده سیاه
اصلاً ای ماه سرودن ز تو شب می طلبد
به خضوعی که خدا در نظرت ریخته است
درک آغوش نگاه تو ادب می طلبد
سخت کرده تب شوق لب تو کار مرا
جگری نیست که بر دوش کشد بار مرا
چه کسی برده در این حاشیه چشمانت را
منکرم نقش زن ناشی چشمانت را
می توانند ملائک بگذارند مگر
آخرین قیمت نقاشی چشمانت را
می کشد با نظر ام بنین جبرائیل
طرح فیروزه ای کاشی چشمانت را
کار و بارش به سر میکده ها افتاده
دیده هر کس که نمک پاشی چشمانت را
آدم از بادۀ چشم تو هوس می افتد
تو اگر جام دهی میکده پس می افتد
رضا دین پرور
باید حسین دم بزند از فضائلت
وقتی حسینی است تمام خصائلت
تعبیرهای ما همه محدود و نارساست
در شرح بی کرانی اوصاف کاملت
بی شک در آن به غیر جمال حسین نیست
آئینه ای اگر بگذاری مقابلت
ای کاشف الکروب عزیزان فاطمه
غم می بری ز قلب همه با شمائلت
در آستانه تو گدایی بهانه است
دلتنگ دیدن تو شده باز سائلت
با زورق شکستة دل سال های سال
پهلو گرفته ایم حوالی ساحلت
بی شک خدا سرشته تو را از گل حسین
سقای با فضیلت و دریا دل حسین
یوسف رحیمی
مائیم و دل و دست و پناه تو اباالفضل
در حسرت یک جرعه نگاه تو اباالفضل
عالم همه بند است به آن گوشه ی چشمت
محشر به همان طَرفِ کلاه تو اباالفضل
دیریست که سینه زن بین الحرمین ایم
زیر عَلَم سبز و سیاه تو اباالفضل
در لحن عراقی و حجازی تو غرق ایم
مدهوشِ رجز های سه گاه تو اباالفضل
دل می بَرَد و می بَرَد و می بَرَد از ما
لبخندی از آن روی چو ماه تو اباالفضل
روزی اگَرَت از عطش و عشق بپرسند
دستان بریده ست گواه تو اباالفضل
ما تشنه ی آب ایم از آن مشک سیاهت
مست نگه گاه به گاه تو اباالفضل
با لشکری از اشک به پابوس تو آئیم
مائیم شهیدان سپاه تو اباالفضل
آن قدر بلند است به تکرار ملائک
در نزد خدا عزّت و جاه تو اباالفضل
تو چشم به راهی که ز در فاطمه آید
ما نیز بدان چشم به راه تو اباالفضل
علی کفشگر
از بس نوشته اند جمالت منور است
رویت سزای گفتن الله اکبر است
ای حمزه ی رسول گرامی کربلا
محو تو سید الشهدای پیمبر است
ای نافذ البصیره کجا سیر می کنی
چشمت شبیه هیبت چشمان حیدر است
از آن زمان که تو پسر فاطمه شدی
دستت شفیع امت زهرای اطهر است
سرو قدت اگر چه به ام البنین بَرد
کی هیبتت به هیبت زینب برابر است
آنان که نام ماه بنی هاشمت دهند
رخسارشان منور صد ماه و اختر است
فضل و کمال را به تو تفویض کرده اند
آنان که فضلشان همه از فضل داور است
روز جزا به مرتبه ات غبطه می خورند
آنان که از شهادتشان فیض محشر است
دل را شراب صحبت تو مست می کند
ما را خمار بوسه بر آن دست می کند
روز ازل که روز علمداری تو بود
آب حیات تشنه لب یاری تو بود
روزی که جام عشق عطشناک مرد بود
آن روز، روز سید و سالاری تو بود
کافی نبود سر بکشد جام عشق را
تنها کسی که شاهد می خواری تو بود
روزی که هیچ صحبت دلداگی نبود
صحن الست صحنه ی دلداری تو بود
دل دادی و شد آتش دلبر به کام تو
لب تشنگی متاع خریداری تو بود
چشم و سر و دو دست تو دادُ الست داد
شرم شریعه از عرق جاری تو بود
وقتی تنت نشست ز مستی میان نور
عرشی عظیم گرم عزاداری تو بود
بر خلق نوری تو خدا افتخار کرد
فخر خدا برای گرفتاری تو بود
آن روز هم در عالم ذر مثل کربلا
زهرا کنار علقمه در یاری تو بود
آن ساقی آفرین که تو را آفریده است
مشک تو را و اشک تو یک جا خریده است
محمود ژولیده
داری به یک فرات بدل می کنی مرا
مضمون صد شریعه غزل می کنی مرا
من عمق بی کسی تو را درک می کنم
وقتی شبیه مشک بغل می کنی مرا
پیش تو هیچ مشکلی آنقدر سخت نیست
در ظرف چند ثانیه حل می کنی مرا
اینقدر در مدار خودت دور من مگرد
داری در این مدار، زحل می کنی مرا
صبح است ساقیا و تو آیا به یک نگاه
مهمان دو پیاله عسل می کنی مرا؟
حجت الاسلام رضا جعفری
بین شك كردگان اگر انداخت
چهره در چهره ی قمر انداخت
سلسله كوهِ هاشمی شد چون
دست در بازوی پدر انداخت
زلف را ریخت روی شانه ی باد
باد را بین دردِ سر انداخت
اكثر دشمنان خود را او
نه كه با تیغ، با نظر انداخت
از كمانی كه داشت از دستش
مژه اش تیر بیشتر انداخت
یكی از ترس او سپر برداشت
یكی از هیبتش سپر انداخت
آمد عباس نصف لشگر را
از تكاپو همین خبر انداخت
ظهر فهمید طعم مُردن را
هر كسی را كه در سحر انداخت
شیر را كرد شیرِ در كاسه
تا بنوشد در او شكر انداخت
مهدی رحیمی
عطری از سمت خدا دل را بهاری می کند
چشمه های نور را در سینه جاری می کند
نور فوق کل نور چهره ی خورشید و ماه
دارد امشب سینه را آیینه کاری می کند
حضرت خورشید امشب ماه کامل دیده است
تا بخندد ماه او لحظه شماری می کند
بر روی این ماه سیما از برای کربلا
حضرت خورشید سرمایه گذاری می کند
تا که در دستان این زیبا پسر گیرد قرار
ذوالفقار از شوق دارد بیقراری می کند
حضرت خورشید خود را در جمال ماه دید
مرتضا شیر خدای دیگری در راه دید
محو روی دلربایش آسمانها و زمین
نیست چون او خلق را از اولین تا آخرین
نیست جای هیچ تردیدی که اندر خلقتش
آفرین باید که گفتا بر علمدارآفرین
گر ترک بردارد امشب کعبه جا دارد بلی
باز حیدر آمده این بار بر ام البنین
گر یداله فوق ایدیهم علی شیر خداست
بر یدالله است او دست خدا در آستین
با جمالش نرخ یوسف از بها افتاده است
او کجا و جلوه ی نور امیر المومنین
به به امشب بر حسین بن علی یار آمده
بر سپاه یوسف زهرا علمدار آمده
خنده را آورده امشب روی لبهای حسین
می شود آرامش امروز و فردای حسین
نور او روشنگر راه حسین بن علیست
اوست در هر عالمی مهتاب شبهای حسین
از بنفسی انت مولا می شود فهمید که
اوست مجنون اوست شیدا اوست لیلای حسین
کربلا عشق است آری کربلا اوج است هان
کربلا را غیر او کس نیست دریای حسین
دیدن روی خدایی ابوالفضل علی
کاشف الکربیست بر روی دلارای حسین
با نگاهی او دو عالم را سلیمان می کند
کافران را با نگاهی جمله سلمان می کند
ناصر شهریاری
مائیم و دل و دست و پناه تو اباالفضل
در حسرت یک جرعه نگاه تو اباالفضل
عالم همه بند است به آن گوشه ی چشمت
محشر به همان طَرفِ کلاه تو اباالفضل
دیریست که سینه زن بین الحرمین ایم
زیر عَلَم سبز و سیاه تو اباالفضل
در لحن عراقی و حجازی تو غرق ایم
مدهوشِ رجز های سه گاه تو اباالفضل
دل می بَرَد و می بَرَد و می بَرَد از ما
لبخندی از آن روی چو ماه تو اباالفضل
روزی اگَرَت از عطش و عشق بپرسند
دستان بریده ست گواه تو اباالفضل
ما تشنه ی آب ایم از آن مشک سیاهت
مست نگه گاه به گاه تو اباالفضل
با لشکری از اشک به پابوس تو آئیم
مائیم شهیدان سپاه تو اباالفضل
آن قدر بلند است به تکرار ملائک
در نزد خدا عزّت و جاه تو اباالفضل
تو چشم به راهی که ز در فاطمه آید
ما نیز بدان چشم به راه تو اباالفضل
علی کفشگر
گر غم به دلت داری، غمخوار ابالفضل است
دل را نده بر هر کس، دلدار ابالفضل است
مجموعه ی تقوا و، ایثار ابالفضل است
در لشکر ثاراله، سردار ابالفضل است
آری ادبش را او از، ام بنین دارد
صد خادم درباری، چون روح الامین دارد
از قامت او پیدا، روی پدرش باشد
هر خصم فراری از، تیغ و سپرش باشد
نذر پسر زهرا، دستان و سرش باشد
خورشید حسین است و، این هم قمرش باشد
شد ماه بنی هاشم، تنها لقب عباس
مهتاب خورَد غبطه، بر خال لب عباس
رضا رسول زاده
نام سقا دیده ها را خوب گریان می کند
دیده ی پر اشک را سقا چراغان می کند
او بُود باب الحسین ذُخر الحسین عبد الحسین
عالمی را بر در ارباب مهمان می کند
هر که می گوید حسین آغوش بگشاید بر او
بر دل سینه زنان لطف فراوان می کند
دست داده تا بگیرد دست هر افتاده را
این اباالفضل است بر ما لطف و احسان می کند
" خلق می دانند در بهدار ی قرب حسین
دردها را بیشتر عباس درمان می کند"
مادرش ام البنبن هم ضامن عشاق اوست
در قیامت شیعیان را شاد و خندان می کند
دست او بر دست زهرا روز محشر دیدنی ست
دست او مشکل گشایی از محبان می کند
پیش او از معجر زینب سخن گفتن خطاست
این سخن عباس را زار و پریشان می کند
سی شب ماه محرم باید از عباس گفت
گفتن از او لطف مهدی را نمایان می کند
جواد حیدری
از بس نوشته اند جمالت منور است
رویت سزای گفتن الله اکبر است
ای حمزه ی رسول گرامی کربلا
محو تو سید الشهدای پیمبر است
ای نافذ البصیره کجا سیر می کنی
چشمت شبیه هیبت چشمان حیدر است
از آن زمان که تو پسر فاطمه شدی
دستت شفیع امت زهرای اطهر است
سرو قدت اگر چه به ام البنین بَرد
کی هیبتت به هیبت زینب برابر است
آنان که نام ماه بنی هاشمت دهند
رخسارشان منور صد ماه و اختر است
فضل و کمال را به تو تفویض کرده اند
آنان که فضلشان همه از فضل داور است
روز جزا به مرتبه ات غبطه می خورند
آنان که از شهادتشان فیض محشر است
دل را شراب صحبت تو مست می کند
ما را خمار بوسه بر آن دست می کند
روز ازل که روز علمداری تو بود
آب حیات تشنه لب یاری تو بود
روزی که جام عشق عطشناک مرد بود
آن روز، روز سید و سالاری تو بود
کافی نبود سر بکشد جام عشق را
تنها کسی که شاهد می خواری تو بود
روزی که هیچ صحبت دلداگی نبود
صح