مسلمان شدن به بركت نام فاطمه(س)

کد خبر: 8366
وارث: یکی از ذاکران در خاطراتش نوشت:

در محضر آیت الله العظمی سيّد محمّد هادی میلانی (معاصر حقیر) بودم. یك مرد و زن آلمانی همراه دختر خود وارد شدند. پس از تعارفات معمول گفتند: ما آمده‌ایم به شرف اسلام نائل شویم.
آیت الله میلانی فرمودند: علّت چه چیز است؟
آن مرد عرض كرد:
پهلوی دخترم كه در محضر شما نشسته در حادثه‌ای شكست و استخوان‌هایش خورد شد؛ چنان كه پزشكان از معالجه او عاجز شدند و گفتند: باید عمل شود؛ ولی عمل خطرناك است. دخترم راضی نشد و گفت: اگر در بستر بمیرم بهتر از آن است كه در زیر عمل از دنیا روم. به هر حال او را به خانه آوردیم. ما یك خدمتكار ایرانی داریم كه او را بی بی صدا می‌زنیم. دخترم به او گفت: من تمام اندوخته مالی خود را راضی هستم، بدهم كه صحّت به من برگردد؛ امّا فكر می‌كنم باید ناكام و با دل پر غصّه بمیرم. بی بی گفت: من یك طبیب را سراغ دارم كه می‌تواند تو را شفا دهد. گفت: حاضرم تمام پول و موجودیم را به او بدهم. بی بی گفت: تمام آنها برای خودت باشد. بدان من علويّه‌ام و جدّه من زهرا است كه پهلوی او را به ظلم شكستند. تو با دل شكسته و اشك جاری بگو: یا فاطمه زهرا! مرا شفا ده.
دخترم با دل شكسته شروع كرد به صدا زدن و از آن بانوی معظّمه یاری خواستن. بی بی هم در گوشه خانه با گریه می‌گفت:
یا فاطمه زهرا! این بیمار آلمانی را با خود آورده‌ام و شفای او را از شما می‌خواهم . مادر جان! كمك كن و آبروی مرا نگه دار.
آن مرد اضافه كرد:
من هم از دیدن این واقعه در گوشه حیاط منقلب شدم و گفتم: ای فاطمه پهلو شكسته!
دیدم دخترم قدری ساكت شد. ناگاه مرا صدا زد و گفت: پدر! بیا كه دردم ساكت شده. جلو رفتم و دیدم او كاملاً شفا یافته. گفت: الآن در بحر بودم. بانوی مجلّله‌ای نزدم آمد و دست به پهلویم كشید. گفتم: شما كیستید؟ فرمود: «من همانم كه او را می‌خوانین
دخترم برخاست و راحت شد و دانستم كه اسلام حق است. حالا به ایران آمده‌ایم و به خدمت شما رسیده‌ایم تا مسلمان شویم.
مرحوم میلانی و حاضران از این معجزه مسرور شدند و شهادتین و سایر امور اسلامی را به او آموختند و آنان با نورانيّت اسلام رفتند.

"منتخب کتاب بدانید من فاطمه هستم کاری از واحد پژوهش مؤسسه فرهنگی موعود عصر"

/س113