کلید صبر کدام درها را به سمت آدمی باز می کند؟

کد خبر: 8524
راست گفته اند که الصبر مفتاح الفرج، بردباری کلید گشایش است، کلیدی است که درهای ذکر، اعتدال و رضایت پروردگار را به روی آدمی باز می کند و هوای نفس را می میراند.

وارث: قرآن حکیم در آیه 28 سوره کهف می فرماید: وَ اصْبرِْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَوةِ وَ الْعَشىِ‏ِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ وَ لَا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنهُْمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیَوةِ الدُّنْیَا وَ لَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِکْرِنَا وَ اتَّبَعَ هَوَئهُ وَ کاَنَ أَمْرُهُ فُرُطًا / و همراه با کسانى که هر صبح و شام پروردگارشان را مى‏خوانند و خشنودى او را مى‏جویند، خود را به صبر وادار. و نباید چشمان تو براى یافتن پیرایه‏هاى این زندگى دنیوى از اینان منصرف گردد. و از آن که دلش را از ذکر خود بى‏خبر ساخته‏ایم، و از پى هواى نفس خود مى‏رود و در کارهایش اسراف مى‏ورزد، پیروى مکن.


علامه طباطبایی در تفسیر المیزان به کالبدشکافی دو واژه کلیدی "صبر" و "وجه" در این آیه می پردازند و با اشاره به این که راغب در مفردات گفته: کلمه"صبر" به معناى امساک و خوددارى در تنگنا است، می فرمایند: کلمه"صبر" به طور کلى به معناى حبس و نگهدارى نفس است در برابر عمل به مقرراتى که عقل و شرع معتبر مى‏شمارند و یا ترک چیزهایى که عقل و شرع اقتضاء مى‏کنند که نفوس را از ارتکاب آن حبس کرد .


کلمه"وجه" از هر چیز به معناى آن رویى است که به طرف ماست، و ما به سویش مى‏رویم. و اصل در معناى وجه همان وجه آدمى و صورت او است که یکى از اعضاى وى است، و وجه خداى تعالى همان اسماء حسنى و صفات علیایى است که متوجهین به درگاهش با آنها متوجه مى‏شوند، و به وسیله آنها خدا را مى‏خوانند و عبادت مى‏کنند، هم چنان که خودش فرمود:" وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ فَادْعُوهُ بِها" و اما ذات متعالى خدا به هیچ وجه راهى بدان نیست، و قاصدین آن درگاه و مریدین اگر قصد او را مى‏کنند بدین جهت است که او اله و رب و على و عظیم و رحیم و صاحب رضوان است و صاحب صدها اسماء و صفات دیگر.


کسى که خدا را مى‏خواند و وجه او را مى‏خواهد اگر صفات فعلى او نظیر رحمت و رضا و انعام و فضل را منظور دارد آن وقت اراده وجه خدا به معناى این مى‏شود که خدا او را به لباس مرحومیت و مرضى بودن در آورد. و اگر منظور او صفات غیر فعلى خدا مانند علم و قدرت و کبریاء و عظمت او است، پس منظورش این است که با این صفات علیا به درگاه او تقرب جوید. و اگر خواستى مى‏توانى به عبارت دیگرى بگویى: مى‏خواهد خود را در جایى قرار دهد که صفت الهى اقتضاى آن را دارد، مثلا آن قدر خود را ذلیل جلوه دهد که عزت و عظمت و کبریایى او اقتضاء آن را دارد، و آن چنان خود را در موقف، جاهل عاجز ضعیف قرار دهد که‏علم و قدرت و قوت خدا آن را اقتضاء مى‏کند، و همچنین سایر صفات.


این محقق گرانقدر با اشاره به بخش دیگر آیه که تصریح می کند:" پروردگارشان را صبح و شام مى‏خوانند" می افزایند: مقصود از خواندن به صبح و شام استمرار بر دعا و عادت کردن به آن است به طورى که دائما به یاد خدایند و او را مى‏خوانند، چون دوام هر چیزى، به تکرر صبح بعد از شام و شام بعد از صبح آن چیز است، پس در حقیقت جمله مورد بحث بر طریق کنایه آمده است.


بعضى‏ گفته‏اند: مراد از دعاى صبح و شام، نماز صبح و شام است. و بعضى دیگر گفته‏اند: فرائض یومیه است، و لیکن هیچ یک به نظر درست نمى‏آید.


و در جمله‏"وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا" اصل معناى"عدو" به طورى که راغب‏ تصریح کرده تجاوز است. و این تجاوز معنایى است که در تمامى مشتقات و موارد استعمال این ماده وجود دارد.


در قاموس گفته:"عدا الامر" به معناى"از این امر تجاوز کرد" است و" عدا عن الامر به معناى" ترک این امر کرد" است‏، بنا بر این، معناى جمله مورد بحث این مى‏شود که: دیدگانت را از آنان مبر (یعنى رهایشان مکن) و دیدگانت ترکشان نکند، و خلاصه براى خاطر زینت حیات دنیا اینان را رها مکن.


و لیکن بعضى‏ گفته‏اند: اگر کلمه مزبور یعنى" تعد" به معناى تجاوز بود هرگز با حرف" عن" متعدى نمى‏شد، زیرا تجاوز هیچ وقت با این حرف متعدى نمى‏شود، مگر آنکه به معناى عفو باشد، و لذا زمخشرى در کشاف گفته: در جمله‏" وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ" چون‏متضمن معناى نبا و علاء است که وقتى گفته مى‏شود" نبت عنه عینه و علت عنه عینه" معنایش این است که" چشمش خواست آن را ببیند نتوانست" لذا به این مناسبت و براى افاده این معناى ضمنى با لفظ" عن" متعدى گردید، و اگر این نبود جا داشت بفرماید:" و لا تعدهم عیناک".


اما علامه در ادامه بحث های مربوط به این آیه به جمله"وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا" می پردازند و می گویند: مراد از اغفال قلب، مسلط کردن غفلت بر قلب است، به اینکه یاد خداى سبحان را فراموش کند، که البته این اغفال بر سبیل مجازات است، چون ایشان با حق در افتادند و عناد ورزیدند، و لذا خداى تعالى چنین کیفرشان داد که یاد خود را از دلشان ببرد. آرى، زمینه کلام در آیات مورد بحث چنین کسانى هستند، نظیر بیانى که به زودى در ذیل آیات مى‏آید و مى‏فرماید:" إِنَّا جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى‏ فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً".


بنا بر این، دیگر جایى براى این حرف نمى‏ماند که بعضى گفته‏اند: آیه شریفه از ادله مساله جبر است، و مى‏فهماند این خدا است که بندگان را مجبور به کفر و معصیت مى‏کند، براى اینکه مجبور کردن به عنوان مجازات اجبار به اختیار است که با اختیار منافات ندارد، و نظیر اجبارى است که شخص سقوط کننده از هواپیما نسبت به افتادن دارد در آغاز به اختیار خود را انداخت ولى در وسط راه دیگر مجبور به افتادن است، و این جبر منافات با این که ما معتقد به اختیار باشیم ندارد، آن جبرى منافى با اختیار است که ابتدایى باشد.


و دیگر هیچ حاجتى نیست به اینکه آیه را به خاطر اینکه سر از جبر در نیاورد تأویل کنیم، و مانند بعضى بگوییم منظور از جمله‏" أَغْفَلْنا قَلْبَهُ"" عرضنا قلبه للغفلة" است، یعنى قلبش را در معرض غفلت قرار دادیم. و یا بگوییم: معناى آن"صادفناه غافلا- به او در حالى که غافل بود برخوردیم" و یا" نسبناه الى الغفلة- او را به غفلت نسبت دادیم" و یا بگوییم غفلت دادن به معناى این است که او را غفل یعنى بى علامت کند. و مراد از اینکه قلب او را بى علامت کردیم این است که مانند علامت قلوب مؤمنین آن را علامت نزدیم و یا علامت قلوب مؤمنین را در آن نگذاشتیم و به همین جهت ملائکه که همه مؤمنین را با آن علامت مى‏شناسند او را نمى‏شناسند، هیچ یک از این حرفها نه حرف خوبى است و نه لزوم دارد، بلکه اغفال همان معناى خودش را دارد، و با اختیار هم منافات ندارد.


علامه در پایان مباحث مربوط به این آیه به عبارت " وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً" می پردازد و می افزاید: در مجمع البیان گفته: کلمه" فرط" به معناى تجاوزاز حق و خروج از آن است و از کلام عرب گفته شده که:" افرط، افراطا" را در مورد اسراف و زیاده روى به کار مى‏برند. و پیروى هوى و افراط، از آثار غفلت قلب است، و به همین جهت عطف دو جمله بر جمله" اغفلنا" به منزله عطف تفسیر است.

/ک117