شعر/شک نیست که خُمخانه ی مستان غدیر است
علی فردوسی
وارث:
عُمری به خرابات تو از دور نشسته
شوری که در این مستی مستور نشسته
شک نیست که خُمخانه ی مستان غدیر است
بر نقش ضَریحَت اگر انگور نشسته
با حال دلم هیچ غمی جور نمی شُد
غیر از غم عشق تو که بدجور نشسته
هِرز شرف و شمس تو حَکّ روی عقیق است
بر حلقه ی خورشید اگر نور نشسته
برخاسته هر بی سر و پایی به مصافت
با پای خودش رفته و در گور نشسته
شمشیر تو رگ می زند انگار که مِضراب
بر سیم پُر از رَعشه ی سیم سنتور نشسته
مَحشَر شُد و گُفتَن علی آمده دیدم
در صف به تماشا چقدر حور نشسته
من آمده ام از گُل تو شَهد بچینم
در گوشت وِز وِز زنبور نشسته
گاهی نظرت با من ناچیز عجب نیست
هرکس که سُلیمان شُده با مور نشسته
دعواست سر شعر تو در بین قَوافی
این قافیه هم آمده با زور نشسته
افزودن دیدگاه جدید